زير باران بيا قدم بزنيم
عمرشب را شبی رقم بزنیم
خسته ایم از سکوت حنجره ها
زير باران بيا که دم بزنيم
داد ما را کس از زمین نگرفت
دادها بر سر ستم بزنیم
هم بتازیم بر سیاهی شب
هم شبیخون به قلب غم بزنیم
یا بگرییم یا که خنده کنیم
قطره و جرعه، دم به دم بزنیم
خون این نامه های تا شده را
زخمه بر زخم زیر و بم بزنیم
زیر این چترهای سرخ و سیاه
چون پیاله لبی به هم بزنیم
صاف نیست آسمان و بام افق
زير باران بيا قدم بزنيم
((احمد حیدربیگی))
برچسب ها: احمد حیدربیگی , اشعار احمد حیدربیگی , شعر بارانی , شعر باران
تن بارانی تو
ابتدای امید من است
و انتهای اندوه من
تن بارانی تو
که چون آب
مرا تشنه می کند
و چون خاک
مرا می پوشاند
((بیژن جلالی))
برچسب ها: بیژن جلالی , شعر بارانی , شعر باران , شعر عاشقانه
چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟
که سالها نچشیده ست ، طعم باران را
گمان مبر که چراغان کنند، دیگر بار
شکوفه ها تن عریان شاخساران را
و یا ز روی چمن بسترد دوباره نسیم
غبار خستگی روز و روزگاران را
درختهای کهن ساقه ، ساقهدار شوند
به دار کرده بر اینان تن هزاران را
غبار مرگ به رگ های باغ خشکانید
زلال ِ جاری ِ آواز ِ جویباران را
نگاه کن گل من ! باغبان ِ باغت را
و شانههایش آن رُستگاه ماران را
گرفتم این که شکفتی و بارور گشتی
چگونه میبری از یاد داغ ِ یاران را ؟
درخت ِ کوچک من! ای درخت ِ کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را
به خیره گوش مخوابان ، از این سوی دیوار
صلای سُمّ سمندان ِ شهسواران را
سوار ِ سبز ِ تو هرگز نخواهد آمد ، آه
به خیره خیره مبر رنج انتظاران را
((حسین منزوی))
برچسب ها: حسین منزوی , اشعار حسین منزوی , شعر باران , شعر بارانی
آسمان بارانی است
همگی می گذرند
چتر دارند به دست
تا نبارد باران
بر سر و صورتشان
اما...
من تنها و رها
زیر این سقف سیاه
گام برمی دارم
بی چتر...
و به تو، می اندیشم
((عاطفه قدمگاهی))
برچسب ها: شعر باران , شعر بارانی , شاعرانه باران , اشعار عاطفه قدمگاهی
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
ببار ای ابر بهار
با دلم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماه دادن به شبهای تار ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
ببار ای بارون ببار
((علی معلم))
برچسب ها: اشعار علی معلم , شعر باران , شعر بارانی , شعر باران خورده
بارانی که سالها پشت چشمهایم انبار شده بود
عاقبت از نگاه آسمان بارید
من ایستاده در صف زندگی بودم
به خاطر چیزی که خدا میخواست
و یکی از روی صندلی بلند شد و گفت:
جای خالی ... بفرمایید بنشینید
و کسی دیگر به من یک چتر تعارف کرد
چه غمگنانه بود...
یک روز که باران میبارد
مرا به دهکدهای دور میبرند
چتری روی سرم نگیرید
بگذارید خیس باران شوم
مگر میشود باران ببارد...
من خیس باران نشوم
و شعری نگویم...
((شهره روحبانی))
برچسب ها: شهره روحبانی , اشعار شهره روحبانی , شعر باران , شعر بارانی
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی!
من میتوانم از طنین یکی ترانهی ساده
گریه بچینم.
من شاعرترینم!
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی!
من میتوانم از اندامِ استعاره، حتی
پیراهنی برای
بابونه و ارغنون بدوزم.
من شاعرترینم!
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی!
من میتوانم از آوایِ مبهم واژه
سطوری از دفاتر دریا بیاورم.
من شاعرترینم.
اما همه نمیدانند!
اما زبانِ ستاره، همین گفتگوی کوچه و آدمیست.
اما زبان سادهی ما، همین تکلم یقین و یگانگیست.
مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست؟
تو که میدانی! بیا کمی شبیه باران باشیم.
((سید علی صالحی))
برچسب ها: سید علی صالحی , شعر باران , شعر بارانی , اشعار سید علی صالحی
غروب، پنجره، باران، دوباره دلتنگم
شب، ازدحام درختان، دوباره دلتنگم
و باز عابر تنھا رفیق تاریکی
پیاده توی خیابان، دوباره دلتنگم
دوباره حس قریب حضور تنھایی
نگاه خالی فنجان، دوباره دلتنگم
ترانه ھای غریبه، شبانه ھای مدام
ھمیشه گریه ی پنھان، دوباره دلتنگم
سفر، سکوت و سرود و بی تو بودن ھا
ھجوم خاطره ھامان، دوباره دلتنگم
((سیما تیموری))
برچسب ها: اشعار سیما تیموری , شعر باران , عکس متحرک باران , شعر بارانی
تو را صدا کردم
تو عطري بودي و نور
تو نور بودي و عطر گريز رنگ خيال
درون ديده من ابر بود و باران بود
صداي سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمي ديدم
تو را که مي رفتي
مرا نمي ديدي
مرا که مي ماندم
ميان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهاي سنگي بود
غروب غمزدگي
سايه هاي دلتنگي
تو را صدا مردم
تو رفتي و گل و ريحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صداي برگ درختان صداي گلها را
سرشک ديده من ناله تمنا را
نه ديدي و نه شنيدي
ترن تو را مي برد
ترن تو را به تب و تاب تا کجا مي برد؟
و من حصار فاصله فرسنگهاي آهن را
غروب غمزده در لحظه هاي رفتن را
نظاره مي کردم
((حميد مصدق))
برچسب ها: شعر باران , اشعار حميد مصدق , شعر بارانی , شاعرانه حميد مصدق
در زیر باران ابریشمین نگاهت
بار دگر
ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من
چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم
درتیرگی های بیگانه با روشنایی
همراز مهتاب گشتم
امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت
ای ابر بارانی مهربانی
من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم
زین خشک سالان و بی برگی دیرگاهان
تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم
در پرده عصمت باغ های خیالم
چون نور و چون عطر جاری ست
شعر زلال نگاهت
دوشیزه تر از حقیقت
آه ای نسیم سخن های تو
نبض هر لحظه ی زندگانی
در نور گلهای مهتاب گون اقاقی
در ساکت این خیابان
با من دمی گفت وگو کن
از پاکی چشمه های بلورین کهسار
وز شوق پوینده ی آوان بیابان
از دولت بخت شیرین
دراین شب شاد قدسی
پیمان خورشید چشم تو جاوید باد
((شفیعی کدکنی))
برچسب ها: اشعار شفیعی کدکنی , شعر باران , شعر بارانی , شعر ناب
من فقط در کوچه اي بن بست
در روزي باراني
بدون چتر تو را ملاقات خواهم کرد
بدون چتر در زير باران
تا تو اشکهايم را نبيني
در کوچه اي بن بست
که گريزي از اينهمه بيتابي
عاشقانه مرا نداشته باشي
((نسرين بهجتي))
برچسب ها: اشعار نسرين بهجتي , شعر باران , شعر بارانی , شعر کوتاه
باران صبح
نم نم
مي بارد
تورا به ياد مي آورد
که نم نم باريدي
و ويران کردي
خانه کهنه را
((شمس لنگرودي))
برچسب ها: شعر باران , شعر بارانی , اشعار شمس لنگرودي , شمس لنگرودي
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
((سهراب سپهری))
برچسب ها: اشعار سهراب سپهری , شعر باران , شعر بارانی , سهراب سپهری
حالا كه آمده اي
هي دست و دلم را نلرزان و
هي دلواپسم نكن
اگر نمي ماني
بيابان هاي بي باران
منتظرم هستند
((محمدرضا عبدالملکیان))
برچسب ها: اشعار محمدرضا عبدالملکیان , شعر باران , شعر بارانی , شعر باران خورده
حکایت بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم ...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب ٬ بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن ..
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم ...
((شمس لنگرودی))
برچسب ها: شمس لنگرودی , شعر باران , شعر ناب , اشعار شمس لنگرودی
سال هاست که من ،
نوشتنِ بی اشتباهِ باران را ،
به تشنه ترين بوتههای بازمانده ياد داده ام ..
همين گل و خار خسته ی امروز ،
فردا برای خودشان سوسن و نسترن می شوند ..
((سید علی صالحی))
برچسب ها: شعر باران سید علی صالحی , شعر باران , شعر بارانی , باران
باران که می بارد
تمام کوچه های شهر
پر از فریاد من است
که می گویم
من تنها نیستم
تنها ، منتظرم
تنها .
((کیکاووس یاکیده))
برچسب ها: شعر باران , باران , شعر بارانی , اشعار کیکاووس یاکیده
در زير باران
تنها تويي و من
با گيسوان خيست که به صورتم مي خورد
و دست هايت رها شده در دست هايم
و چشمانت خيره بر چشم هايم
برگ ها در هوا مي رقصند و روي ردپاهايمان مي افتند
در زير باران
تنها تويي و من
با اشتياقي خيس شده به وسعت ساحل
نترس گل من
ما زير باران پنهان شده ايم
و کسي سراغمان را نمي گيرد
در زير باران
تنها تويي و من
باران يکريز مي بارد
دنيا از باران مي گريزد
دنيا مي گريزد و زمان جاري مي شود
و تنها از نام هاي عاشقان
ما مي مانيم
در دنياي بي دنيا و بي زمان
در زير همين باران
در زير باران
تنها
تويي و
من
((علي شيرين شوکورلو شاعر معاصر جمهوري آذربايجان))
برچسب ها: شعر باران , اشعار علي شيرين شوکورلو , شعر بارانی , اشعار شاعران خارجی
جامی از آب ازدستان ابری افتاد …
گلی خیس شد
کبوتری ترسید
کودکی خندید
ابر از همگی عذرخواهی کرد
آسمان بوی باران می داد ..
((مریوان وریا قانع))
برچسب ها: شعر باران , شعر بارانی , شعر باران خورده , اشعار شاعران خارجی
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخههای شسته ، باران خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس ، رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش بهحالِ روزگار
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب
ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمیپوشی به کام
بادۀ رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
((فریدون مشیری))
از مجموعۀ : ابر و کوچه
برچسب ها: شعر باران , شاعرانه باران , اشعار فریدون مشیری , شعر بارانی
کنار حوصله ام بنشين
بنشين مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ي عشق
بنشان مرا به منظره ي باران
بنشان مرا به منظره ي رويش
من سبز مي شوم
ستاره هاي کلامت را
در لحظه هاي ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برويم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول اين مدار
((محمد رضاعبدالملکيان))
برچسب ها: اشعار محمد رضا عبدالملکیان , شعر باران , باران , شعر بارانی
باران مي شوم
و در خود مي بارم
خورشيد مي شوم
و در خود مي تابم
سبزه مي شوم
و در خود مي رويم
باد مي شوم
و در خود مي وزم
خاک مي شوم
و در خود فرو مي افتم
شب مي شوم
و بر خود سايه مي افکنم
عشق مي شوم
و در خود بر تنهايي خود
مي گريم
((بيژن جلالي))
برچسب ها: شعر باران , اشعار بيژن جلالي , شعر بارانی , باران
شب ها
مثل ديوانه اي در شهرم
و روزها
مثل انديشمندي در تيمارستان
و يادم نيست
اين سطرها را
شب نوشته ام
يا روز
در همين شعر
و لابه لاي همين سطرها
زني پنهان است
که شعرهاي نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت هاي بسته
با من
گل يا پوچ بازي مي کند
نمي رويم ؟
کمي صبر کن
باران بگيرد
مي رويم
((واهه آرمن))
برچسب ها: شعر باران , شعر بارانی , شعر باران خورده , اشعار شاعران خارجی
کارگر ساختمان گفت : باران ميبارد ، امروز گِل آلود خواهد بود
پستچي گفت : باران ميبارد ، روزي سختي را خواهم گذرانيد
راننده تاکسي گفت : باران ميبارد ، مسافران زيادي خواهم داشت
بانوي خانه گفت : باران ميبارد ، بيرون رفتن و خريد کردن چه بدبختي است
پير دختر گفت : باران ميبارد ، مُدل موهايم به هم خواهد خورد
کشاورز اول خنديد : باران ميبارد ، گندم زار شکوفا خواهد شد
کشاورز دوم گريست : باران ميبارد ، محصول پنبهام فاسد خواهد شد
چتر فروش گفت : باران ميبارد ، چه هواي خوبي است
پيرزن گفت : باران ميبارد ، نميتوانم خانه را ترک کنم
گورگن گفت : باران ميبارد ، خاک سنگين ميشود و من خسته خواهم شد
زن عاشق اما چيزي نگفت
در اين ريزشِ وحشيانه ، ژرف انديشيد
در حالي که انگشتانِ شفّافِ آب ، جاسوسانه
با ريزش گرمش ، پنجره را ميساييد
زن عاشق ، بيهيچ صدايي با خود گفت
باران ببارد يا نبارد
خورشيد از پس ابرها بتابد يا نتابد
رنگين کمان بر آيد يا تاريکي بر همه جا فرو بارد
تند بغّرد يا تازيانههاي آذرخش همه جا را بپوشاند
چه فرقي ميکند ؟
تا آنگاه که معشوقم خواهد آمد
تا با هم شب زنده داري کنيم
هوا زيباست ، هر طور که باشد
((غادة السمّان))
برچسب ها: شعر باران , شعر بارانی , اشعار غادة السمّان , اشعار شاعران خارجی
کسی چه می داند
شاید ماه بالن بزرگی است
آمده از شهری پراشتیاق
در آسمان
که مردمانی زیباروی
در آن میزیند
چه کسی میداند
اگر زیبارویان من و تو را
پذیرا شوند
شاید من و تو
بر آن سوار شویم
و پرواز کنیم
بر فراز خانهها
اصطبلها
و ابرها
دور
و دور
تا آن شهر پر اشتیاق
در آسمان
که هرگز غریبهای
پای بر خاکش ننهاده است
جایی که
سرتاسر بهار است
همه همدیگر را دوست میدارند
و گلها خودشان
خودشان را میچینند
((ادوارد استیلن کامینگز))
مترجم : عباس صفاری
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار ادوارد استیلن کامینگز , شعر ناب , شعر بارانی
ايستاده روي پلکهام
و گيسوانش
درون موهام
شکل دستهاي مرا دارد
رنگ چشمهاي مرا
در تاريکي من محو مي شود
مثل سنگ ريزه اي دربرابر آسمان
چشماني دارد هميشه گشوده
که آرام از من ربوده
روياهايش
با فوج فوج روشنايي
ذوب مي کنند
خورشيدها را
و مرا وامي دارند به خنديدن
گريستن
خنديدن
و حرف زدن
بي آنکه چيزي براي بيان باشد
((پل الوار))
برچسب ها: اشعار پل الوار , اشعار شاعران خارجی , شعر ناب , شاعرانه
عمري است حلقه ي در ميخانه ايم ما
در حلقهي تصرف پيمانهايم ما
از نورسيدگان خرابات نيستيم
چون خشت ، پا شکستهي ميخانهايم ما
مقصود ما ز خوردن مي نيست بي غمي
از تشنگان گريهي مستانهايم ما
در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست
سرگشتهتر ز سبحهي صد دانهايم ما
گر از ستاره سوختگان عمارتيم
چون جغد، خال گوشهي ويرانهايم ما
از ما زبان خامهي تکليف کوته است
اين شکر چون کنيم که ديوانهايم ما
چون خواب اگر چه رخت اقامت فکندهايم
تا چشم ميزني به هم ، افسانهايم ما
مهر بتان در آب و گل ما سرشتهاند
صائب خميرمايهي بتخانهايم ما
((صائب تبريزي))
برچسب ها: اشعار صائب تبريزي , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه , شعر
قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا
در شادی و اندوه نخواهد شنید
آن گونه که می شنید
دیگر پایان راه است
ترانۀ من در دوردست ها
در دل شب سفر می کند
جائی که دیگر تو در آن نیستی
((آنا آخماتوآ))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتوآ , شعر گرافی , عکس نوشته دلتنگی
مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.