درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1310)

img_20251029_033705_171_rcg3.jpg

خنده‌ات را غلاف کن خورشید

اشک شب در گلوی مشرق ماست

رو به ساحل نمی‌رویم که باز

باد طوفان‌نما موافق ماست

تو!

نه خورشید

با توام دختر!

برّه‌های نگاهت آرام‌اند؟

دل به چوپان سگ‌کشت بستی؟

گله‌ی خوب گرگ عاشق ماست

هر چه می‌خواهی از خودت بکَنی

کفش‌هایت به هیچ می‌چسبند

قی شدی توی باتلاقی که

قاتل آخرین دقایق ماست

گوش کن! زاغ‌ها چه می‌گویند

قهقهه، خنده‌های قلابی!

با دروغ بزرگ قرن بجنگ

که حقیقت صدای هق‌هق ماست

فکر کردن به فکر ناکردن

مشق مرگ‌ست، مشق مرگ، رفیق

فلسفیدیم و زندگی فهمید...

مرگ، بنیان تلخ منطق ماست

خوب می‌دانم از چه دلگیری

خوب می‌دانم از خودت سیری

من و تو مثل هم ترک خوردیم

سنگ‌خواری همیشه لایق ماست

در مکان‌های درهم و برهم

در زمان‌های نابهنگامیم

شخصیت‌های مبهمی هستیم

قصه‌گویی مریض، خالق ماست


((سینا دژآگه))

-

برای عضویت در کانال یوتیوب

شعر های باران خورده کلیک کنید

959651682203194740-top5youtubev2.full_j3ux.jpg


برچسب ها: سینا دژآگه , غزلسرا , اشعار سینا دژآگه , شعرکده

تاريخ : چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴ | 3:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۱۰۱۹_۱۰۴۸۰۰_gallery_j62x.jpg

برشاخه ی ما دیگر قمری نکند لانه

باران به چه امیدی در ابر کند خانه

ای وای که رود من از خانه ی خود رفته

دیریست به ناچاری، مغموم و غریبانه

خواجوی عزیزمن، این یار نجیب رود

چون ماهی دور از آب، از غم شده دیوانه

بی حد شده رنج ما، ای کاش که گنج ما

پیدا بشود ناگاه، در این همه ویرانه

بانوی سفر کرده، این شهر بدون تو

یک پیکر بی جانست، برگرد به این خانه


((سایه جوادی اردستانی))


برچسب ها: سایه جوادی اردستانی , اشعار سایه جوادی اردستانی , غزلسرا , شعرکده

تاريخ : یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴ | 10:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۱۰۱۹_۱۰۴۱۱۷_instagram_bmt4.jpg

بی پناهی های دل را عشق تنها مأمن است

چشم نابینا علاجش بوی یک پیراهن است

آن زمانی که نگاهم در نگاهت خیره ماند

با خودم گفتم که این بت، قبله گاه این زن است

گرچه تاریکی بی مهری جهانم را گرفت

با وجودت در دلم شمع محبت روشن است

مرده بودم، آمدی، برخاستم از گور خود

دل شهادت داد عشق تو مسیحای من است

شاعرم اما برای وصف خوبی های تو

واژه هایم در سکوتند و زبانم الکن است

از خدا میخواهم آغوش تو را قسمت کند

آرزوی هر کسی آخر بهشتی بودن است


((سایه جوادی اردستانی))


برچسب ها: سایه جوادی اردستانی , اشعار سایه جوادی اردستانی , غزلسرا , شعر عشق

تاريخ : یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴ | 10:45 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۴۰۳۱۰_۰۰۴۱۳۴_instagram_tzcj.jpg

با کاروان عشق تو چون همسفر شدم

پای هوا شکستم و ره را به سر شدم

بر کهربا ز جزع نشاندم عقیق ناب

چو لعل ز عشق تو خونین جگر شدم

دادم چو دل به ابرو [و] چشم سیاه تو

تیغ جفا و تیر بلا را سپر شدم

بستم نظر ز ملک دو عالم به مسکنت

تا خاک راه مردم صاحب نظر شدم

در لوح سینه نقش غمت را نگاشتم

از سوز عشق و راز محبت خبر شدم

از بس که تیر غم به دلم جا گرفته است

سر تا قدم چو مرغ همه بال و پر شدم

این قسمتم ز خوان محبت نصیب شد

الهامی ار به رندی و مستی سمر شدم


((الهامی کرمانشاهی))


برچسب ها: الهامی کرمانشاهی , شعر محبت , غزلسرا , غزل عاشقانه

تاريخ : شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ | 2:27 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۴۰۴۰۳_۲۳۲۱۳۰_instagram_228.jpg

دل عاشق ز بیم جان نترسد

گرش کار افتد از سلطان نترسد

چه باک است از بلاها عاشقان را

که نوح از آفت طوفان نترسد

به عشق از جان تقرب کرده عاشق

چو اسماعیل از قربان نترسد

جفاکش وقت رنج از غم ننالد

مبارز روز جنگ از جان نترسد

که اندیشد ز دل آن را که دل نیست

ز دریا مرد کشتیبان نترسد

قوامی را که جان بازی است در عشق

ز رنج فرقت جانان نترسد

همه آفاق دانند این که خشتی

که در آب افتد از باران نترسد


((قوامی رازی))


برچسب ها: قوامی رازی , اشعار قوامی رازی , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ | 2:24 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

dcb3fea693a701731769edeed2cbaa17_238.jpg

رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی

نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی

وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی

خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی

چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت

چو به وصف تو درآیم تو به وصف در نیایی

گهری عجب تر از تو نشنیدم و ندیدیم

که به بحر در نگنجی و ز قعر بر نیایی

چو به پرده در نشینی چه بود که عاشقان را

چو شکر همی نبخشی نمک جگر نیایی

همه دل فرو گرفتی به تو کی رسم که گر من

در دل بسی بکوبم تو ز دل به در نیایی

تو بیا که جان عطار اگرت خوش آمد از وی

به تو بخشد آن ولیکن تو بدین قدر نیایی

-

((عطار نیشابوری))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/


برچسب ها: عطار نیشابوری , اشعار عطار , غزلسرا , شعرکده

تاريخ : چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴ | 23:28 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

625929858af6b13f620fd7770fb69487_0veo.jpg

ای آفتاب رویت از غایت نکویی

افزون ز هرچه دانی برتر ز هرچه گویی

گر نیکویی رویت یک ذره رخ نماید

دو کون مست گردد از غایت نکویی

یارب چه آفتابی کاندر دو کون هرگز

در چشم جان نیاید مثلت به خوبرویی

چون از کمال غیرت بر جان کمین گشایی

از خون عاشقانت روی زمین بشویی

عطار در ره او از هر دو کون بگذر

وانگه ز خود فنا شو گر مرد راه اویی


((عطار نیشابوری))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh


برچسب ها: عطار نیشابوری , اشعار عطار , غزلسرا , شعرکده

تاريخ : چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴ | 23:6 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

img_20251004_025524_606_yq3.jpg

شب‌ها غلیظ می‌شد و دنیا سیاه‌تر

تو بی‌گناه بودی و من بی‌گناه‌تر

آیینه‌ها به حرمت غم کور می‌شدند

با هر سکوت کردنِ از آه، آه‌تر

دیگر کسی عزیز کس دیگری نبود

هر دلو، گرگ می‌شد و هر چاه، چاه‌تر

عریان میان معرکه‌ی منطق و جنون

دل بی‌کلاه می‌شد و من بی‌کلاه‌تر

از سقف سرنوشت بلا می‌چکید و من

از اشک بی‌پناه تو هم بی‌پناه‌تر

می‌رفتی از خودت که به تقدیر تن دهی

من هم خراب عین تو اما تباه‌تر

تا خرخره درون خودم دفن می‌شدم

تو اشتباه بودی و عشق اشتباه‌تر


((سینا دژآگه))


برچسب ها: سینا دژآگه , غزلسرا , اشعار سینا دژآگه , شعر عشق

تاريخ : شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۴ | 2:59 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۹۲۳_۰۲۳۳۰۲_instagram_zw27.jpg

من چه می‌دانستم گفتنی ها کم‌ نیست

واژه ها سگ خورده، حسِ یک همدم نیست...

گرگ گلّه تنها قصه اش بد گفتند

لاجَرَم می‌دانم بدتر از آدم نیست!

عاشقی ها مرده، خر به ریشَ‌اش خندید

عشق این دوران هم قصه ی رستم نیست

مثل یک بادی هی حسّ ما می‌چرخید

گر نمی‌دانی هم، عاشقی پرچم نیست...

هی غلط میگفتی:"جفتیم و در یک تن"

لااقل فهمیدم قلب ما باهم نیست

دیر می‌آیی "ما" از دهن می‌افتد

عاشقی ها شد این؟ اینکه جز شلغم نیست!

باورم کن اینها از زبان زن است

عشق هم‌چیزی جز واژه ای درهم نیست...


((نیک‌ ناز رضوی))


برچسب ها: نیک‌ ناز رضوی , اشعار نیک‌ ناز رضوی , غزلسرا , شاعرانه ها

تاريخ : سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ | 2:37 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

images_t15.jpg

بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم

گرفته اشک ره دیده‌ام، چه کار کنم؟

بدین مشقت الا، زندگی نمی‌ارزد

که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم

به جامی از می چرخ است مستی ای ساقی

گرم که مست کنی، هستیم نثار کنم

شراب مرگ خورم بر سلامتی وطن

به جاست گر که بدین مستی افتخار کنم

چنان در آرزوی درک نیستی هستم

که گر اجل بکند همت، انتحار کنم

ز پیش آن که، اجل هستیم فدا سازد

چرا نه هستی خود را، فدای یار کنم

ز بس که صدمه هشیاری، از جهان دیدم

بدان شدم که دگر، مستی اختیار کنم

جنون که بر همه ننگ است، من به محضر دوست

قسم به عشق، بدین ننگ افتخار کنم

من این جنون چه کنم؟ یافتم ز پرتو عقل

چو فرط عقل جنون است من چه کار کنم؟

بگو به شیخ مکن عیبم این جنون عقل است

ترا نداده خدا عقل من چه کار کنم؟!


((میرزاده عشقی))


برچسب ها: میرزاده عشقی , غزلسرا , شعر ناب , شعر فارسی

تاريخ : چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴ | 0:28 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

9b69b19ccb1fe993f49c022e90687c13_0u4t.jpg

آسمان در چشم‌ تو طوفان‌نوازی می‌کند

ماه بر پیشانی‌ات آیینه‌سازی می‌کند

جزر و مدّ واژه‌هایم را نمی‌بینی ولی

ساحلت با موج طبعم شعربازی می‌کند

رازی‌ام اما خراب الکل بوسیدنت

تلخ لب‌هات استکان را خوب راضی می‌کند

صلح من با بی‌هیاهویی همیشه صوری‌ست

چون‌که نامت بر زبانم ترک‌تازی می‌کند

تو دماوندی و من تهران و از هر نقطه‌ام

قلّه‌ی دلتنگی‌ات گردن‌ فرازی می‌کند


((سینا دژآگه))


برچسب ها: سینا دژآگه , غزلسرا , اشعار سینا دژآگه , شعر دلتنگی

تاريخ : دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ | 0:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۸۲۵_۰۰۴۲۳۳_instagram_v2gt.jpg

تو از من می‌گریزی و جهانم بند می‌آید

تو را می‌بینم و از غم زبانم بند می‌آید

چه باید کرد؟ باشی و نباشی باز غمگینم

که تا جان در بدن دارم، جهانم بند می‌آید

مرورت می‌کنم هر روز، از تقویم می‌ترسم

مرورت می‌کنم هر شب، زمانم بند می‌آید

به شوق دیدنت تا پشت بام عرش می‌آیم

ولی در گام آخر نردبانم بند می‌آید

همیشه رو به باداباد عشقت موج می‌پوشم

همیشه رقص تند بادبانم بند می‌آید

کلاغ آخر قصه برایم اشک می‌ریزد

و در اوج روایت، داستانم بند می‌آید

اگر هم بال بگشایم، به پروازم امیدی نیست

همین که پر بگیرم، آسمانم بند می‌آید


((سینا دژآگه))


برچسب ها: سینا دژآگه , غزلسرا , اشعار سینا دژآگه , شعر آسمان

تاريخ : دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ | 0:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

capture_wgb.png

-

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله‌ای کردم و از یک گله بیگانه شدی

آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا

ناله هایی است در این کلبه احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر

منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود

آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمی‌گنجیدم

که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز

که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم

به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امید

آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله‌مویان برگیر

که چنانم من از این جمع پریشان که مپرس


((شهریار))


برچسب ها: شهریار , غزلسرا , شعر شب , اشعار شهریار

تاريخ : شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ | 1:3 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

img_20250523_173650_115_rnoc.jpg

دلتنگی‌

با پیراهنت همدست شده‌

که مرا به ویرانی بکشاند

کاش بودی

دست و پایشان را می‌بستی

و باهم

از چهارخانه‌ی پیرهنت

به دشت اطلسی‌ها فرار می‌کردیم...!


((مهشید کاوه))

-

برای عضویت در کانال یوتیوب

شعر های باران خورده کلیک کنید

959651682203194740-top5youtubev2.full_j3ux.jpg


برچسب ها: مهشید کاوه , غزلسرا , اشعارمهشید کاوه , شعر معاصر

تاريخ : جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴ | 17:49 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

img_20250523_173703_278_zvyy.jpg

در چشم تو هستم و برایم کافی‌ست

در بوم نگاه تو فضایم کافی‌ست

آبی‌تر از آرامش دریا هستم

گاهی که در این برکه رهایم کافی‌ست

آغوش‌تو سرسبزی رؤیای من است

آرامش این حال کُمایم کافی‌ست

برگشته دلم از این همه چشم به تو

طوفان‌سکوت پرصدایم کافی‌ست

دلتنگم و دلگرمی جانم با توست

یک جمله‌ی کی؟ کجا بیایم کافی‌ست

بستم همه‌ی پنجره‌ها را دیگر

من با توام‌ و همین هوایم کافی‌ ست


((مهشید کاوه))

-

برای عضویت در کانال یوتیوب

شعر های باران خورده کلیک کنید

959651682203194740-top5youtubev2.full_j3ux.jpg


برچسب ها: مهشید کاوه , غزلسرا , اشعار مهشید کاوه , غزل معاصر

تاريخ : یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۴ | 2:41 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۹_۰۴۵۶۲۳_instagram_e7uw.jpg

چای و لبخند فراموش تو را می‌خواهم‌

تلخ ‌و شیرینی دمنوش تو را می‌خواهم

حرف‌هایی که نگفتیم به هم غصه شدند

قصه‌ها از لب خاموش تو را می‌خواهم

تا‌ که گلبرگ به گلبرگ دلم باز شود

تکه‌ای از نفس یوش تو را می‌خواهم

باز جادو کندم چشم پلنگ آهویت

بیشه‌در بیشه‌ی مدهوش تو را می‌خواهم

زیر ابری که پر‌ از بارقه‌ی دلتنگی‌ست

چتری از بوسه و آغوش تو را می‌خواهم

بی‌تو پیراهن تو امن‌ترین آغوش است

باز دلتنگم ‌و تن‌پوش تو را می‌خواهم

-
((مهشید کاوه))

-

کانال یوتیوب شعر های باران خورده

959651682203194740-top5youtubev2.full_j3ux.jpg


برچسب ها: مهشید کاوه , غزلسرا , اشعارمهشید کاوه , غزل معاصر

تاريخ : چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ | 5:4 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

شعر و اجرا : الهه دهقان

-

-

ازشب وخاطره و تخت بدم می آید

از تکاپوی تن و رخت بدم می آید

مثل یک دست فروشم سربازارجنون

که از آن عابر خوشبخت بدم می آید

با نگاه و هوسِ هرزه ی هر مرد، عجیب

ازخودم این زن بدبخت بدم می آید

روبه آیینه و آرایش خودمی رنجم

من از این موی کمی لخت بدم می آید

این غزل پیرو گفتار پر از خشم تو بود

گفتی از شاعر سرسخت بدم می آید


((الهه دهقان))


برچسب ها: الهه دهقان , غزلسرا , غزل معاصر , شعر خوانی الهه دهقان

تاريخ : یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴ | 11:32 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

images_2qhr.jpg

-

شبیه باد، همیشه غریب و بی وطن است

چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصّه، پر از شرح بی وفایی اوست

اگر چه او همه ی عمر، فکر ما شدن است

چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟

که او حکایت یک روح در هزار تن است

قرار نیست، معمای ساده ای باشد

کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او

فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است


((مژگان عباسلو))


برچسب ها: مژگان عباسلو , غزلسرا , اشعار مژگان عباسلو , بیوگرافی مژگان عباسلو

تاريخ : چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴ | 0:41 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

images_fk64.jpg

شب که بر می گردی از دریا به سمت خانه ات

دانه های ریز شن چسبیده روی شانه ات

قایقت را دست تنها می کشی بر ماسه ها

بعد با آن حالتِ محزونِ مغرورانه ات

تورِ خالی را به روی شانه می اندازی و

می شود شب با همین تصویرها دیوانه ات

راه می افتد به دنبال تو ماه و تا سحر

می نشیند منتظر بر پشت بام خانه ات

شب که جنگل مثل موهایت پریشان است و باد

آرزومندانه دستی می کشد بر شانه ات

بعد از پیراهنِ خیسِ تو این دریاست که

قطره قطره می چکد بر فرش های خانه ات


((پانته آ صفایی))


برچسب ها: پانته آ صفایی , غزلسرا , اشعار پانته آ صفایی , شعر قطره

تاريخ : سه شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۴ | 3:35 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

capture_e9uf.png

چند بالش که چید دور و برش تختخوابش شبیه سنگر شد

دور این سنگر از عروسک هاش آنقدر چید تا که سنگر شد

چند خمپاره با مداد سیاه چند موشک هم از مقوا ساخت

خواست بازی کند ولی کم کم جنگ یه جنگ نابرابر شد

موشک امد خیال تختش را به همین سادگی پریشان کرد

دست بر دامن دل امن چادر گل گلی مادر شد

پابرهنه دوید سوی اتاق روی یک توپ پای او سر خورد

توپ مانند مین عمل کرد و خانه غرق پر کبوتر شد

شکل بی سیم کرد دستش را داد می زد پدر پدر دختر

پدر از قاب عکس بیرون زد جنگ آن شب به نفع دختر شد

هر طرف رفت تیر و ترکش بود پشت عکس پدر پناه گرفت

شب او مثل هر شب هر سال باز با خنده ی پدر سر شد


((مائده هاشمی))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh


برچسب ها: مائده هاشمی , اشعار مائده هاشمی , کانال مائده هاشمی , غزلسرا

تاريخ : یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ | 9:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

img_20250306_092124_823_2ff4.jpg

از تکه‌ های قلب و روحم جسم می‌سازم

چندین هزار آدم که در حال فروپاشی‌ست

مثل عبادتگاه توی هر نفر نور است

تاریکی‌ام هم بهترین استاد نقاشی‌ست

جادوگرانه هر کدام از آدمک‌ها را

به کارهای خانه راحت مبتلا کردم

آنها که ماهر بوده را هر روز آزردم

و مابقی را در تنم با زور جا کردم

در سمفونی ظرف‌شستن جایزه بردم

قاشق وَ قوری، ریتم ضرب آهنگ خوبی داشت

یک تمپوی آرام روی سینک با بغضی

که حال و احوال غم ساز جنوبی داشت

یک آدمک دارد برایم شعر می‌گوید

دارد خودش را می‌گذارد جای هر چیزی

شکل خمیری می‌شود در دست آدم ها

یا اینکه گاهی هم شبیه شیشه‌ی تیزی

گاهی صدایی در سرم می‌آید از آنها

ما بین پهلوهام توی استخوان‌هایم

هر روز می‌خواهند بشکافند جانم را

آنها نمی‌دانند بی آنها چه تنهایم

من با تمام آدمک‌ها مهربان هستم

جادوگری که در خودآزاریش استاد است

حتی اگر ناراضی از زندان من باشند

گفتم به آنها خودکشی و مرگ آزاد است

من با تمام آدمک‌ها مهربان بودم

آنها که ماهر بوده را هر روز آزردم

گفتم به آنها خودکشی و مرگ آزاد است

من با تمام آدمک‌هایم شبی مردم...


((باران محمدی))


برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا

تاريخ : پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳ | 10:0 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۳۰۶_۰۹۲۱۵۰_instagram_9l9n.jpg

یک شب که روی کاج‌ها هم برف بارید

وقتی خیابان هم پر از یخ های سُر شد

آنجا که بغضی می‌شوی توی خیالی

وقتی که مشتت از غم روزانه پُر شد

من را به آرامی به دیواری بکوبم

من را که توی پنجه‌ی دردت اسیرم

آرام آرام از تنت من را جدا کن

بعدش برو تا پشت پاهایت بمیرم

روزی که پشت پنجره خورشيد تابید

یک پرتقال خونی از چاقو نرنجید

وقتی خیالاتت به نبضی پیچ می‌خورد

رگ‌هات آنجا از لب زالو نرنجید

من را به یاد آور درون تارو پودت

جایی کنار وصله‌های زخم و سوزن

بین کتاب لعنتی داستایوفسکی

من را به یاد آور تو در شب‌های روشن

یادت بیاید در خیابان‌های ممتد

چیزی شبیه قاصدک پشتت می‌آمد

آن حلقه که دیگر نشان وصل ما نیست

تا آخر دنیا به انگشتت می‌آمد

من را رها کردی، رها کردی، رها... که

گم‌تر شوی در کوچه‌های بی‌سرانجام

من بین باد و شر شر باران نشستم

وقتی بیایی هم دوباره من همین‌جام

اینجا کنار خاطرات مه‌گرفته

یک قاصدک تا آخرش پشتت می‌آید

من را رها کردی، رها کردی، رهایم

آن حلقه هم بی شک به انگشتت می‌آید...


((باران محمدی))


برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا

تاريخ : پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳ | 9:57 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

جعفر_رسول_زاده_0_9w1b.jpg

دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر مانده‌ست

نگاهم كن، برایم نیمه‌جانی مختصر مانده‌ست

تو چون نی غربت خود را چه مظلومانه می‌نالی

كجا پنهان كنم در سینه‌ام آهی اگر مانده‌‌ست

نگاهم می‌كنی من در تو می‌بینم غم خود را

هزار آیینه از اشك تو در این چشم تر مانده‌ست

حدیث رهگذار و سیلی دشمن مپرس از من

به روی آفتاب از پنجۀ ظلمت اثر مانده‌ست

پس از من سورۀ تنهایی‌ات ناخوانده می‌ماند

كه چندین آیه از آیات قرآن پشت در مانده‌ست


((جعفر رسول‌ زاده))


برچسب ها: جعفر رسول‌ زاده , غزلسرا , شعر مذهبی , اشعار جعفر رسول‌ زاده

تاريخ : پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳ | 9:42 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

استاد-شهریار_ed5i.jpg

دلم جواب بَلی می‌دهد صلای تو را

صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را...

به‌جاست کز غم دل رنجه باشم و دل‌تنگ

مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

تو از دریچۀ دل می‌روی و می‌آیی

ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را

غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن

که خضر راه شوم چشمۀ بقای تو را

خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح

که داده با دل من وعدۀ لقای تو را...

شبانی‌ام هوس است و طواف کعبۀ طور

مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را

به جبر گر همه عالم رضای من طلبند

من اختیار کنم زآن میان رضای تو را...

دلِ شکستۀ من گفت «شهریارا» بس

که من به خانۀ خود یافتم خدای تو را


((سید محمد حسین شهریار))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh


برچسب ها: سید محمد حسین شهریار , شهریار , غزلسرا , غزل ناب

تاريخ : چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ | 0:50 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۲۱۷_۱۷۳۷۵۲_telegraph_t9m9.jpg

ای که در زندگیم مثل هوا و نفسی

ندهم غیر تو در زندگیم دل به کسی

این غم و درد چنان گشته محیطم که مگر

باز هم ای همه خوبی تو به دادم برسی

سال ها در غم و در رنج و فراق تو دلم

آنچنان سوخته که سخت بیاید نفسی

عادت گوش دل آن است که هر شب تنها

بر در خانه نشیند که بیاید جرسی

به جفایش مکش و رنج مده قهر مکن

که بود مهر دلم در دل هر خار و خسی

خنجر هجر تو بدرید دل کاوه مگر

غیر غمخواری تو هست ره پیش و پسی؟


((زنده یاد محمدعلی کاوه))


برچسب ها: زنده یاد محمدعلی کاوه , اشعار محمد علی کاوه , محمدعلی کاوه , غزلسرا

تاريخ : دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳ | 17:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۲۱۳_۰۲۲۹۴۳_instagram_x9s.jpg

بـارهــا در فـــالِ من آمـد که تنــها می شـوی

چـون تو بـودی درکنارم می زدم خنده بـرآن

مسـت می‌گشتم درآغوشت به دوراز دغدغه

با تو رویـاها به سـر می پرورانـدم هر زمــان

بــی محــابــا مــی گذشتــم از کنــار دردهـــا

دردِ هجرانی که می گفتند می ماند به جــان

عـــاقبـت رفتـــی هماننــد تمـــام قصـــه ها

در بهــــار عشقمــان آمد به یکبـــاره خــــزان

گرچـه دور از انتظـارم بود، امـا بعـــد از ایـن

من نمی خواهم، نمی خواهم دگر از تو نشان

بی تــو سـر کردن برایــم عادتی دیــرینه شـد

آسِــمانـم گشــته تاریــک از کــرانش تا کــران

بعـد تو یـک قهــوه هم حتی، ننوشیـدم دگــر

تــا نیایــد در خـــیالـــم یــادت ای نامهــــربان

خواهشـی دارم..که هـرگز برنگردی سوی مـن

بـاز آن چـــــایی روی میـــز، اُفتـــاد از دهــان


((مریم رضایی))


برچسب ها: مریم رضایی , غزلسرا , غزل های مریم رضایی , شعر کلاسیک

تاريخ : دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳ | 17:23 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۲۱۳_۰۲۲۸۵۳_instagram_hsvs.jpg

اگـه یک روزی غـــروبِ غُصّـه هم سَــر برســه

دیـگه ذوقـی واسه رقصِ تویِ میدون نداریـم

اِنقـده کُنـجِ قــفس نشستیــم‌ و دون پاشیـدن

دیگه شوقـی واسـه پـرواز بـه بیـرون نداریـم

ما که تا اینجا رسیدیم از یه راهِ سخت و دور

تـرسی از سقـوطِ در دشت و بیابون نداریـم

دردامــون تا مغــــزِ استخونمـون ریشـه دُوند

آخه اینجا ما واسه هیچ چیزی قانون نداریم

همه‌جا تاریک‌و تاره دیگه نیست رنگین کمون

حتّـــی یک ستــاره تو شبـای گردون نداریــم

اگه یــک کــوهِ طـلا هــم بــذارن اون رو بــرو

ما واسه رسیدنِ به اون خوشی جون نداریـم

هرچی میگن که یه وقتی داره،ازما که گذشت

دیگه حتّی چشـمی هم به گنجِ قارون نداریـم

واسه ما که عمــری توو کویـر بوده زندگیمـون

دیـگه جایـی واسـه مونـدن زیرِ بارون نداریـم


((مریم رضایی))


برچسب ها: مریم رضایی , غزلسرا , غزل های مریم رضایی , شعر کلاسیک

تاريخ : پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ | 2:38 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۲۱۰_۰۱۴۳۱۰_telegraph_uh9h.jpg

بگــیر دستمــو، عاشقــونه برقص

بـذار بـا تـو امشـب هیــاهــو کنم

می‌خــوام عشقـمـو باز ثابت کنم

باید هـر چی دارم واست رو کنم

بذارتا خود صب به تو خیره شم

بدوزم چشـــامـو بـــه پیـــراهنت

نکــن، بند موهـــاتو بـازش نکــن

نپوشونـــه اون لخــتـی گـــردنت

چقــد فاصلــه بین مــا کــم شده

دارم غرق می‌شم توو آغـوش تو

ببیـن خونـه از عطـر گـل پر شده

گـــلای نشســـته رو تن‌پـــوش تو

گذشتــم مــن از مـــرز پیــراهنت

گذشــتی تــو هــم از رگ گــردنـم

نمی‌خــوام ببیـنه تو رو هیچ کس

بــــاید حتـــی آئیــنه رو بشکنـــم

داری تـــوی خوابــم قـدم می‌زنی

توهّــم شده کـــار شـــب‌های مـن

ولـــی مطمئـنــم تـو پیـــش منـی

ببیــن ردّشــو روی لـب‌هــای مـن!


((ابوذر احمدی))


برچسب ها: ابوذر احمدی , غزلسرا , اشعار ابوذر احمدی , شاعرانه های ابوذر احمدی

تاريخ : دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ | 1:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
مطالب قدیمی تر