
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
بهجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را
تو از دریچۀ دل میروی و میآیی
ولی نمیشنود کس صدای پای تو را
غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن
که خضر راه شوم چشمۀ بقای تو را
خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعدۀ لقای تو را...
شبانیام هوس است و طواف کعبۀ طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را
به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیار کنم زآن میان رضای تو را...
دلِ شکستۀ من گفت «شهریارا» بس
که من به خانۀ خود یافتم خدای تو را
((سید محمد حسین شهریار))
-
👇👇👇
برچسب ها: سید محمد حسین شهریار , شهریار , غزلسرا , غزل ناب

مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای دِه که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بر آن خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
-
((حافظ))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: غزل کهن , غزلسرا , غزل ناب , اشعار حافظ

چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم
بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم
بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند
من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم
خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش
چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم
بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ
من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم
سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار
تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
شکوه های شب هجران تو آغاز کنم
با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای
از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم
بوسه می خواستم از آن مه و خوش می خندید
که نیازت بدهم آخر ، اگر ناز کنم
سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش
خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم
((هوشنگ ابتهاج))
برچسب ها: هوشنگ ابتهاج , اشعار هوشنگ ابتهاج , غزلسرا , غزل ناب

قسم به چینِ جبینِ مکدرِ کارون
به طعمِ تلخِ غبارِ جزیره ی مجنون
به خاکریزِ عزیزی که عاشقش بودیم
و قبرِ خالی و سردِ به مادران مدیون
به عشقِ آیه به آیه به سمت مین رفتن
به شوقِ هر قسمِ حق به تینِ والزیتون
به کوله بار تکیده میان سنگرها
به نامه ی نرسیده میان خون_ مدفون
بخاطر همه چیز این زمین طلبکار است
از اینهمه غم نانی که لقمه شد در خون
چقدر کوچه به نام شهید حک کردید؟
چقدر کوچه به نام شماست؟ بی قانون!
کسی چگونه ببیند میانِ حرص و نفاق
مسیحِ گمشده را در دلِ حواریون
چقدر طالبِ "داد"ید در مقابلِ حق
شما که پشت نقابید و همچنان مظنون
به برقراری حق در شما امیدی نیست
همینکه باخبرید از گناهتان-ممنون!!!
((سمانه ارجمندی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: سمانه ارجمندی , غزلسرا , اشعار سمانه ارجمندی , غزل ناب

این هست نیست را به خدا ما نخواستیم
دنیا تمام مال شما، ما نخواستیم
تشویش تخت و تاج و تمنای آب و نان
باشد برای شاه و گدا، ما نخواستیم
دلخوش به اینکه فاتح قلبم شدی مباش
اینجا کسی نیامده تا ما نخواستیم
غم هم نشد نصیب دل تنگدست من
قسمت نشد! وگرنه کجا ما نخواستیم؟
زیبا و زشت، ظاهر و باطن، دروغ و راست
بازی بس است آینهها...ما نخواستیم
((مجید ترکابادی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: مجید ترکابادی , غزلسرا , اشعار مجید ترکابادی , غزل ناب

مرا بگیر و ببر تا سکوت و تنهایی ...
مرا بگیر و ببر هرکجا که آنجایی
دلم هوای سفر کرده است، کاری کن
مرا بگیر و ببر تا شبی تماشایی...
تو باشی و من و جاده، تو باشی و من و عشق
منی که ماهیِ قرمز، تویی که دریایی ...
بیا به رسم پریدن، تو آسمانم شو
بیا که اوج بگیرم به شور و شیدایی
تو انتهای وفایی، کسی شبیه تو نیست
دلم گرفته عزیزم، کجای دنیایی ؟!
((نرگس صرافیان طوفان))
برچسب ها: نرگس صرافیان طوفان , اشعار نرگس صرافیان طوفان , غزلسرا , غزل ناب

زن گریههای روز و شبش فرق می کند
سردردهای بی سببش فرق می کند
گر چه اسیر کشمکش سیب و گندم است
اما برای عشق تبش فرق می کند
می خندد و به روت نمی آورد ولی
لبخند عشوه و غضبش فرق می کند
زن "نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت"
هر لحظه طعم سرخ لبش فرق می کند
روز از سر غرور و شب از درد عاشقی
زن گریه های روز و شبش فرق می کند
((نرگس کاظمی زاده))
برچسب ها: نرگس کاظمی زاده , غزلسرا , اشعار نرگس کاظمی زاده , غزل ناب

تا از برم آن یار پسندیده برفت
آرام و قرار از دل شوریده برفت
خون دلم از دیده رواست از آنک
از دل برود هر آنچه از دیده برفت
((امیر معزی))
برچسب ها: امیر معزی , غزلسرا , اشعار امیر معزی , غزل ناب

بس که من دل را بهدام عشق خوبان بستهام
از نشاط روی ایشان توبهها بشکستهام
جستهام او را که او را دیده تیر انداخته است
تا دل و جان را به تیر غمزهٔ او خستهام
هرکجا سوزندهای را دیدهام چون خویشتن
دوستی را دامن اندر دامن او بستهام
دوستانم بر سرکارند در بازار عشق
من چو معزولان چرا درگوشهٔ بنشستهام
گر به ظاهر بنگری درکار منگویی مگر
با سلامت همنشین و از خصومت رستهام
این سلامت راکه من دارم ملامت در قفاست
تا نپنداری که از دام ملامت جستهام
نوک خار هجر این یاران مشکین موی را
از جفای دوستان در دیدگان بشکستهام
((امیر معزی))
برچسب ها: امیر معزی , غزلسرا , اشعار امیر معزی , غزل ناب

تا قبل از آن که باغبانی دیده باشد
ای کاش او سیب لبم را چیده باشد!
این گونه در آبادی ام آشوبی انداخت
تا سخت در ویرانی ام کوشیده باشد
از شهر تا ده گرچه راهی نیست رعیت
حتی نباید خواب آن را دیده باشد
آبادی ام را خانی از چنگم دراورد
بی آن که حتی برسرش جنگیده باشد
از روی کم رویی و ترس و شیطنت نیست
هرکس که چشم از چشم خان دزدیده باشد
سخت است این که عاشق خان باشی اما
یک عمر از او خاطرت رنجیده باشد
از هرچه ترسیدم سرم آوردی ای عشق
ای وای اگر دل از خودت ترسیده باشد!
((آرزو سبزوار قهفرخی))
برچسب ها: آرزو سبزوار قهفرخی , غزلسرا , غزل ناب , اشعار آرزو سبزوار قهفرخی

من چه خاکی
سرِ آن خاطرهها بگذارم ؟
تو اگر سایه
به دیوارِ کسی بگذاری ؟
((احسان افشاری))
برچسب ها: احسان افشاری , غزلسرا , غزل ناب , شعر های ماندگار

دلم گرفته کسی نیست تا صداش کنم
نگاه بر گل زیبای خنده هاش کنم
دلم گرفته کسی نیست تا وجودم را
به یک اشاره چشمان او فداش کنم
دلم پر است و کسی نیست تا اناری را
به یاد سرخی لبهاش چهارقاش کنم
دلم به قاصدکی پر شکسته می ماند
نسیم زلف کسی نیست تا رهاش کنم
کدام کوه گران راه را بر او بسته است
بگو به معجزه عشق جابجاش کنم
نمانده عکسی از آن نازنین که هر نوبت
دلم گرفت اگر لااقل نگاش کنم
عروسی است همین روزها که می آید
چرا به تلخی این بیت ها عزاش کنم؟!
((محمد حسین نعمتی))
برچسب ها: محمد حسین نعمتی , غزلسرا , اشعار محمد حسین نعمتی , غزل ناب

دوباره منظره ی آسمان، زمین، باران
زلال زمزمه های کسی است این باران
دوباره تر شده چشمان آفتابی شهر
دوباره پر شده چشمانم از یقین، باران
ببین رها شده در من خلاصه ی یک درد
به گریه آمده ابری در آستین باران
نه ابر نیست، نه! این زخم کهنه ی مردی است
که تازه می شود از ضربه های این باران
دوباره می رسد از راه شاعری بی چتر
آهای دختر دلتنگی زمین، باران!
هوای گریه گرفته است ناودان ها را
بخوان برای من آواز دلنشین باران!
((علی داوودی))
برچسب ها: علی داوودی , غزلسرا , اشعار علی داوودی , شعرکده

اینجا مرا به جـــای جهنـــــم عذاب کن
این آخرین دعــــای مرا مستجـــاب کن
کی می توانـــد از تو بگیــــرد دل صبور
خورشید خانقاه منــی آفتـــــاب کـــــن
چون خاطرات پشت سرم دردناک بـود
پـل های رو به روی مـــرا هم خراب کن
اندوه منجمد شده ی سینـــه ی مــــرا
در هرم آفتـــاب نگاهـــت مـــذاب کــــن
یخ بسته پشت پنجـــره لبخنــــد آفتاب
خورشید پشت پنجــــره را بازتاب کـــن
زنــگار بستــــــه بر زبر برگ فصــــــل زرد
ای نوبــــــهار آینــــــه ها انقـــــــلاب کن
شایسته ی تو نیست به ما مهرورزی ات
ما را "رفیـق کوچک غمگیــــن" خطاب کن
((نادر حقی))
برچسب ها: نادر حقی , غزلسرا , غزل ناب , شعر ناب

همگریه ترین خنده بسیار چرا نه ؟
تا صبح لب پنجره بیدار چرا نه ؟
صد مرتبه از وسعت اندوه نوشتیم
یک مرتبه از لحظه ی دیدار چرا نه ؟
یک پاسخ روشن بده ای پرسش مبهم
یکبار چرا آری و یکبار چرا نه ؟
تو آن سر رویایی و من این سر دنیا
همسایه ی دیوار به دیوار چرا نه ؟
اصلا غزل ساده ی من هم به کناری
با قلب وفادار ، وفادار چرا نه ؟
((احسان افشاری))
برچسب ها: احسان افشاری , غزلسرا , غزل ناب , شعر های ماندگار

یا گوشهای از این قفس بال و پری بگذار
یا روبرویم رو به روی خود دری بگذار
باری به رسم مهربانی از دلم بردار
برشانههایم جای اندوهت سری بگذار
با گریه میخوابم در این شبها به یاد تو
برگرد! از خود خاطرات بهتری بگذار
تا دست بردارد دل از اندیشهی رفتن
در پیش پایم راههای دیگری بگذار
حالا که داغ دوریات سوزانده جانم را
حالا که ماند از من بهجا خاکستری، بگذار-
آرام در آغوش تو جا خوش کنم ای عشق!
بگذار! در این لحظههای آخری بگذار!
((لیلا مهذب))
برچسب ها: لیلا مهذب , اشعار لیلا مهذب , غزلسرا , غزل ناب

در پس زمینه ی همه ی دردهای من
تابیده نور روشنی از چشم های تو
بی اختیار در افقت محو می شوم
در آسمانِ روشنِ بی انتهای تو
در ازدحام موی تو بی تاب می شوم
موجی که چنگ می زند از شانه های تو
چشمِ سکوتت از سخنِ عشق خوشتر است
دیوان خواجه تبصره دارد برای تو
در این سکوتِ سردِ زمستانِ بی کسی
گرم است دست های من از هوی و های تو
صافم هواشناسی ام اعلام کرده است
وقتیکه من نفس بکشم در هوای تو
ای سیب سرخ تا شوی آخر نصیب من
باغ بهشت کرده ام اول فدای تو
((رضا محمدی))
برچسب ها: رضا محمدی , غزل ناب , کانال غزلسرا در تلگرام , شاعرانه آرام
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
((حافظ))
برچسب ها: حافظ , غزلسرا , غزل ناب , کانا شعر در تلگرام

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
((هوشنگ ابتهاج))
برچسب ها: هوشنگ ابتهاج , اشعار هوشنگ ابتهاج , غزلسرا , غزل ناب

خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
بروی غنچه ی لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم كه بی اشاره تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , غزلسرا , غزل ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.



























