_cinw.jpg)
صدایت را جرعه جرعه می نوشم
مستانه سبز می شوم و شاخ و برگ می دهم
جوانه ها دهان می گشایند
و نام تو را می خوانند
چه لبان شناوری داری
در آب های صدا
چشمانم را می بندم
و تن به صدایت می سپارم
نام کوچکم
در صدایت شکفته می شود
تمام آبشاران را واداشته ای
با هیاهو بریزند
تا صدایم به گوشت نرسد
تمام جنگل ها را واداشته ای
برگ هاشان را به صدا درآورند
تا صدای مرا نشنوی
تمام پرندگان را
به آواز خواندن واداشته ای
تا صدای من گم شود
مدام حرف میزنی
تا من حرفی نزنم
می ترسم در حسرت تو بمیرم
و تابوتم بر نیل روان باشد
و امواج نیلگون
مرثیه خوان ناکامی من باشند
نمی خواهم افسانه سرایان
دلشان بسوزد
و روزی مرا
در افسانه ها به تو برسانند
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , شعر حواس پرتی , شعر زیبایی تو , اشعار عمران صلاحی

نه آسمان
در چارچوب پنجره می گنجد
نه دریا
در چار سنگ حوض
نه جنگل
در چار دیوار باغ
شرابی دیرینه
خم را می شکند
و سر می رود
از لب جهان
چنان بی کرانه ای
که هر ستایشی
محدودت می کند
((عمران صلاحى))
برچسب ها: عمران صلاحی , شعر حواس پرتی , شعر زیبایی تو , اشعار عمران صلاحی

هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , شعر جزیره , شعر آینه , اشعار عمران صلاحی

خودکار توی فنجان
قاشق به روی کاغذ
زیباییات حواس مرا پرت میکند !
-
((عمران صلاحی))
-
👇👇👇
برچسب ها: عمران صلاحی , شعر حواس پرتی , شعر زیبایی تو , اشعار عمران صلاحی

به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی
به شما نیازمندم
-
((عمران صلاحی))
-
👇👇👇
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر کرانه آبی , شعر قایق

فکر تو عایق سرمای من است
فکر کردم به صمیمیت تو ، گرم شدم
خنده کن ، خنده که با خندهی تو
آفتاب از ته دل میخندد
شرم در چهرهی من داشت شقایق میکاشت
سفره انداخته بودیم و کنارش باهم
دوستی میخوردیم
حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت
باز هم حرف بزن
((عمران صلاحی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , گروه شعر , گروه شعر در تلگرام

عکسی به دست داشت
از خود
آن را نشان من داد
پرسید:
با این مشخصات، کسی را ندیدهای؟
((عمران صلاحی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , گروه شعر , گروه شعر در تلگرام

من دلم میخواهد
مثل نیلوفر آبی باشم
من دلم میخواهد
عصر با ماهیها
بنشینیم
و کمی گپ بزنیم.
شهری از آب دلم میخواهد
خانهای در آن شهر
و در آن خانه به هر پنجرهای
پرده از پارچه ی نازک آب.
من دلم میخواهد
دختران ، دختر آبی باشند
دامن از موج بپوشند و برقصند سبک
روح من
انعطاف خزه را داشته باشد در آب
در زمینی که ز بیم
اشک هم حتی
سقط میباید کرد.
گریه در آب چه لذت بخش است
من که انباشته هستم از اشک
داخل آب اگر گریه کنم
تو نخواهی فهمید
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم در آب
آب یعنی همهی خوبیها...
((عمران صلاحی))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر کوه , شعر ناب

عکسی به دست داشت از خود
آن را نشان من داد
پرسید:
با این مشخصات، کسی را ندیدهای؟
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر ناب , عکس نوشته اینستاگرامی

مثل کوه
که گذر می کند از ابر و مه انبوه
مثل آب
که گذر می کند از صخره و سنگ خزه پوش
مثل گل
که گذر می کند از پردهی خاک
مثل چیزی که نمی دانم
من دلم می خواهد
بگذرم از تو
من تو را کشف کنم
سرزمین تو، مرا کشف کند!
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر کوه , شعر ناب

خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
بروی غنچه ی لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم كه بی اشاره تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , غزلسرا , غزل ناب

هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم.
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر ناب , عکس نوشته اینستاگرامی
به ایوان پر از مهتابت آمدم
به خوابت آمدم
در باغ های خوابت
حوضی بلور دیدم
فواره ای در آن آواز می خواند
یک خوشه نور چیدم
کنار آن حوض آواز
مردی دیدم که چهره اش روشن بود
مردی که در شیدایی
خیلی شبیه من بود.
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر عاشقانه , شعر ناب
صدای گنجشکان
از روی برگ
می چکد
چکه
چکه
در برکۀ هوای بامدادی.
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر عاشقانه , شعر ناب
.jpg)
شلیک گل از تفنگ ها تا دور
از سنگر صخره های جلبک پوش
آتش زدن دهات غافلگیر
با شعله ای از شقایق سوزان
آسایش گرد و خاک آواره
در لوله ی توپهای بی مصرف
گهواره ی رشد جوجه گنجشکان
در حجم کلاه های سربازی
پیروزی چشمه سار در جبهه
نصب خزه ها به سینه ی دیوار
اعلان بلند زندگی در شهر
گل داده درخت سیب همسایه
گل کرده خیالبافی من نیز
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر عاشقانه , شعر ناب
.jpg)
دفتر من در وسط
باد ورق می زند
برگی از آن می کند
نام تو در باغها
ورد زبان می شود
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر عاشقانه , شعر ناب
سر می رود
گل از سبد
عطر از گل
باد از عطر
چنان که تصویر از آیینه
و زیبایی تو
از چشم من.
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر کوتاه , شعر عاشقانه

مهتاب
دامن به دست دارد و در دشت
می گردد و برنج می افشاند
مهتاب را که خوب ترین بانوست
آب غلیظ شالیزار
تا زانوست
مهتاب
دم پایی مرا پوشیده
رفته کنار ساحل
مهتاب
در قایقی نشسته و تورش را
انداخته در آب
((عمران صلاحی))
برچسب ها: عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی , شعر عاشقانه , شعر کوتاه

سالهاست
که از جزیره ی متروک
نامه ای را در بطری
روانه ی آبهای عالم کرده ام..
اگر کسی عاشق باشد
می تواند کلماتم را بخواند
به هر زبانی
در هر سرزمینی..
گاهی فکر می کنم
کسی می آید
و با همان شیشه
برایم شراب می آورد ..
((عمران صلاحی))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحی , عمران صلاحی , شعر ناب , شعر کوتاه
.jpg)
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم.
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم
((عمران صلاحی))
برچسب ها: شعر , شاعرانه , اشعار عمران صلاحی , شعر عاشقانه
.jpg)
نامت را بر زبان می آورم
دریا بر من گسترده تر می شود
دریایی که ادامه ی گیسوان توست
کلامت را سرمه چشم می کنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آب ها می بینم
می خوانمت
موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید
صدفی پلک می زند
و تو در گیسوانت می تابی
((عمران صلاحی))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحی , شعر کوتاه , دلنوشته تنهایی , شاعرانه آرام
~53.jpg)
شبی خوش است
می خواهم
گیسوانت را بشنوم
لب می گشایی
نسیم شبانگاه
سراپا گوش می شود
کلام تو سرانجام
آغوش می شود
((عمران صلاحی))
برچسب ها: شعر کوتاه , شعر آغوش , عمران صلاحی , اشعار عمران صلاحی

فکر تو عايق سرماي من است
فکر کردم به صميميت تو ، گرم شدم
خنده کن خنده که با خنده ي تو
آفتاب از ته دل مي خندد
شرم در چهره من داشت شقايق مي کاشت
سفره انداخته بوديم و کنارش باهم
دوستي ميخورديم
حرف تو سنگ بزرگي جلوي پاي زمستان انداخت
باز هم حرف بزن
((عمران صلاحي))
برچسب ها: اشعار عمران صلاحی , شعر گرافی سپیدار , شعر کوتاه , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.

























