
به پیراهنم بیاویز
چون سنجاقی زینتی
که بر حریری بی آستین
به ناز می نشیند
به کمرگاهم بپیچ
چون ابریشمی که گره می خورد
تا دست آفتاب
به پوستم نرسد
اندوه باش
پا به سینه ام بگذار
وماندگار شو ...
((روشنک آرامش))
-
کانال یوتیوب شعر های باران خورده
برچسب ها: روشنک آرامش , کانال یوتیوب شعر , کانال شعر در یوتیوب , اشعار روشنک آرامش

خونه ی ما شبیه میدونه
رو زمینش هنوز مین داره
یه مترسک نشسته تو خونه
که لباسش سیاهه، چین داره
با تموم ستارهها قهره
کلاغا رو تنش اسیر شدن
آدمای تو خونه از ترسش
تو جوونی مریض و پیر شدن
جنگه تا مغز استخون جنگه
فحش و تیپا و حرف تکراری
«خانه از پای بست ویرانه»
من گرفتار رنگ دیواری…
…که داره تیکهتیکه آجرهاش
میریزه رو سرم کبود بشم
من یه گنداب تیره و سردم
چه جوری میشه آخه رود بشم؟
جای شلاقهاش رو تنمه
دستای سردشو تبر کرده
میزنه رو تن درختی که
مرگ، راحت بهش اثر کرده
اون مترسک شبیه یه غوله
داره آیندهمو به باد میده
گاهی هم با خودم میگم انگار
داره بم زندگی رو یاد میده
زندگی درد داره میدونم
تهِ این زندگی پر از مرگه
یه درختم که زرد و پاییزه
قصهی من شبیه یه برگه
((روشنک آرامش))
-
کانال یوتیوب شعر های باران خورده
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , ترانه های روشنک آرامش , شاعرانه روشنک آرامش

یه چیزی بسته راه حنجرم رو
یه چیزی شکل بغضای شبونه
تا حرفی میزنم گریهم میگیره
گاهی میریزه اشکام بیبهونه
یه جاده پهن شد روی زمین و
تو رفتی و همه دنیامو بردن
آدمها اومدن تو خلوت من
همه چیزو به دست غم سپردن
من اینجا زخمی یه درد کهنه
تو اونجایی که از من دور دوری
دیگه طاقت ندارم از تو مُردم
دیگه بسه برای من صبوری
تو کوچه خالیه جای قدمهات
دلم میخواد تو رو بازم ببینم
دلم میخواد واسه یه بار دیگه
کنار تو توو اون کافه بشینم
همه میگن که من از دست رفتم
همه میگن که دیگه جون ندارم
همه دیدن منو با این همه درد
میگن دیگه تو رگهام خون ندارم
توی کوچه تو رو میبینم انگار
توی صف، حتی توی راه خونه
توی مترو میشینی روبروم و
یهو میریزه اشکام روی گونه
دلم بدجور از دنیا گرفته
به تنهایی دیگه عادت ندارم
بیا برگرد من از دست رفتم
بیا برگرد من طاقت ندارم
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

ازت دنیامو دارم پس میگیرم
میخوام مثل تو بیاحساس باشم
شبا با فکر تو رویا ببینم
ولی پیش تو ظاهر ساز باشم
ازت دنیامو دارم پس میگیرم
نمی دونی چه تنهایی قشنگه
نمی دونی چه دردایی کشیدم
تا فهمیدم دل تو مثل سنگه
هوا از خاطره پر بود وقتی
تو دنیامو ازم پس میگرفتی
تا اشکامو توی چشمام میدیدی
میخندیدی واسم دس میگرفتی
برات یه بازی چند روزه بودم
دلم رو خیلی راحت میشکوندی
روی لبهام به جای خنده و عشق
همش یه بغض تازه مینشوندی
ازت دنیامو دارم پس میگیرم
میخوام با تو تموم شه آرزوهام
میخوام وقتی دارم میمیرم از غم
دیگه عشقت نباشه توی دنیام
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , ترانه های روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده

فکر های من
بال می دهند به خیال تو
و شاخه های تازه بیدار شده
فکر می کنند پرنده ام
در لانه های جا مانده از دیروز
پناه می گیرم
و برای تخم های نگذاشته ام
گریه می کنم
خش خش برگ ها
کلمات واژگون جمله های گمشده اند
و شکوفه ها
حرف هایی که درخت به دلش مانده بود
به نسیمی دلخوشم
به باد که پیام آور زمین است
و دلم برای ریشه هایی خفته در زمین
می سوزد
کسی نمی داند
که برگ های بازیگر
حرف تازه ای ندارند
برای شنیدن درخت باید
ریشه ها را بشنویم
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

از نور چیزی بگو
ظلمت شاخه هایش را
در اندام نازک من تنیده
و غم
مثل پیچکی
در دهانم گل می دهد
کاش رهگذری
گل را بچیند
و قفل زبانم را به بوسه ای
بگشاید
از آب حرف بزن
که تنم گِل آلود غربتی تحمیلی ست
در تبعید از تو ام
به جلد نازک خود
و مثل کرم ناتوان ابریشم
تنیدن را از یاد برده ام
پروانه نشدن
را یاد گرفته ام
به خاک بگو
با چشمانم مهربان تر از دهانم باشد
مشتی دانه بکارد
تا حدقه ی خالی چشمانم
سبز شوند
و از دریچه ی نگاه جوانه ای نوپا
باز دنیا را زیبا ببینم
نسیم را به نوازش من بخوان
دست هایم از شانه افتاده اند
و ستون فقراتم
از طوفان شکسته
به نسیم بگو
برای زخم هایم
مرهمی بیاورد از عشق
گیاه پرنده ای از جنس قاصدک
-
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

از چشم تو می افتم
و مثل سکه ای
در گلوی تلفن عمومی سقوط می کنم
گوشی را بردار
و شماره ی کسی را بگیر که هر گز ندیده ای
و با او از چیزهایی حرف بزن
که تا به حال نگفته ای
خودکاری بردار
و روی تن باجه ی تلفن
کلمه ای را بنویس
که هرگز ننوشته ای
و زیر اسمی خط بکش
که تا به حال نشنیده ای
به صدای بوق ممتد گوش کن
کسی آن سوی خط نیست
تو با خودت حرف می زنی
حتی سیم های رابطه هم این را می دانند
اشک هایت را پاک نکن
کسی تلفن تو را جواب نخواهد داد
در سرت دکمه ای ست که
خاموش نمی شود
((روشنک آرامش))
---------------------------------------
چنل تلگرام شاعر گرامی خانم آرامش رو می تونید
از لینک زیر دنبال کنید
هم میتونید اشعار دیگرشونو بخونید
و هم از انتخاب های زیباشون لذت ببرید ...👇👇
-
https://t.me/roshanakaramesh2022
برچسب ها: روشنک آرامش , کانال روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , سایت روشنک آرامش

اینجا آخر خط بود
اما مسافر پیاده نمیشد
نشسته بود به بهت
و تماشا در چشمانش
آینه ای بود که می شکست
ساعتم را کوک کرده بودم به انتظار
که زنگ زد
مسافر دستش را به جیب برد
و زمان را باانگشتان سبابه اش لمس کرد
ایستگاه آخر بود
زل زده بودم به نیامدنت
که مسافر از اتوبوس افتاد
و من از جاده پیاده شدم
هیچ چیز سر جایش نبود
چشمان مسافر در اتوبوس جا مانده بودند
و زل زده بودند به پنجره
من می دویدم
دنیا تمام میشد
و از اول شروع می شد
اما در هیچ سناریویی
به تو نمی رسیدم ...
((روشنک آرامش))
-------------------------------------------------
چنل تلگرام شاعر گرامی خانم آرامش رو می تونید
از لینک زیر دنبال کنید
هم میتونید اشعار دیگرشونو بخونید
و هم از انتخاب های زیباشون لذت ببرید ...👇👇
-
https://t.me/roshanakaramesh2022
برچسب ها: روشنک آرامش , کانال روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , سایت روشنک آرامش

من آخرین برگ پاییز بودم
که جنون
به درخت پیوندم میداد
باد ناموافق
حرفها را از دهانم میچید
و چون شایعهای شوم
به آدمها میرساند
از دریچهی پنجره
به خانه خیره مانده بودم
الکن
ناتوان
منتظر
میلرزیدم
میدانستم
که عاشق شدهام
و رسم عاشقی
افتادن است.
-
((روشنک آرامش))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: روشنک آرامش , شعر پاییز , اشعار روشنک آرامش , عکس روشنک آرامش

باید برای دست های تو
شعری بگویم رنگ تابستان
حرفی بگو از باده ی قرمز
حرفی بزن از هرم تاکستان
شاید از این دنیای بی روزن
یک پنجره پیدا شود ناگاه
از گرمی خاکستر سینه
دردی برون آید شبیه آه
از بغض تا گریه فقط یک حرف
از سینه تا هق هق که راهی نیست
امشب نرو امشب بمان شاعر
تاریک تاریک است ماه ی نیست
((روشنک آرامش))
-
👇👇👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

پناهگاهی نبود
و زمان برعکس میدوید
انسان هر چه را که درو کرده بود
دوباره میکاشت
و هر خورده بود را بالا میآورد
و مرگ درست از زندگی آغاز میشد
پوستهی تاریکی که آسمان را
سیاه میکرد
به جان زمین افتاده بود
و هیچ گیاهی معنای جوانه را نمیفهمید
خودم را
از گذشته بیرون کشیدم
و روی حال پهن کردم
تا افکار خیس از رویایم خشک شوند
تا یادم برود که احساسات تازهی نمناکم را
جلوی هر غریبهای رو کنم
ساعت شنی را برمیگردانم
قطب جنوب جای قطب شمال را میگیرد
من به نیمکرهی جنوبی میروم
و خواهرم به نیمکرهی شمالی میآید
برای هم دست تکان میدهیم
بی آنکه همدیگر را ببینیم
هیچ خاکی سر جایش نمیمامد
فقط خط استواست که به زمین وفادار است
همه چیز به هم میریزد
و آدمها مثل شندانهها
از فرط وحشت فردا
در درهی مرگ
پرت میشوند
من اما
ماهیها را به دریا برمیگردانم
صدفها را از آکواریوم ها آزاد میکنم
میزها و نیمکتها را به جنگل میبرم
سدها را میشکنم
و چشمهها را بر میگردانم به دل کوه
رگهایم راه میافتند به زمین
جان میدهم به خاک
و فلسفهای تاریک مرا در آغوش میگیرد
انگار در شنهای روان فرو رفته باشم
در تن تو حل میشوم
هر بوسهات رازیست
با من در میان بگذار.
((روشنک آرامش))
-
👇👇👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

تو رفته ای نشسته ام
مرا عذاب میدهم
گُلِ نبودن تو را
به گریه آب می دهم
تمام خانه را به غم
سیاهپوش میکنم
و زهر تلخ مرگ را
به ماه، نوش میکنم
دو چشم من به سُرمهی
غمت کبود میشود
و خندههای کودکانه ام
نبود میشود
به یاد دارم آن شبی
که تشنهی نوازشت
نشسته بودم از غمت
به هر دو پای خواهشت
دو دست بر گلوی من
و حلقهای که تنگ بود
سرت از آن همه شراب
پر از جفنگ و منگ بود
فشردیام ولی نه در
میان حلقهی تنت
به زیر دست و پای تو
که بودهام؟ منم !زنت!
کلید این سیاهچال
میان سینهی تو بود
تمام رنجهای ما
حضور کینهی تو بود
شکنجه میکنم مرا
که دوستم نداشتی
شکنجه میکنم مرا
مرا به غم گذاشتی
((روشنک آرامش))
👇👇👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

اندوه نه خرچنگی ست که مرا
از درون می کاود و تهی می کند
و نه گوزنی که شاخ هایش را
در شکمم فرو برده و می چر خاند
اندوه
خون من است
در گردشی مدام
به همه ی تنم سر می کشد
تا آسوده خاطر شود که عضوی را
از قلم نینداخته
و هر شب
بعد از جستجوی طولانی اش
به قلبم باز می گردد
و با لذت
به مویرگ های کوتاه قد ِسرخ رو
پمپاژ می شود.
((روشنک آرامش))
👇👇👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شعر اندوه

از تاریکی چیزی در دل شب جا بگذار
شب از رونق افتاده
ستاره ها اشغال کرده اند تاریکی را
حرفی بزن تا خاموش شوند
تا نتابیدن را یاد بگیرند
وقتی چیزی برای دیدن نیست
ندیدن انتخاب عاقلانه ایست
امروز سینما صندلی هایش را
جلوی پای تماشاگران، قربانی کرد
کسی برای تماشا نبود
و فیلم ها پرده ها را شکافتند
و راه افتادند به شهر ها
حالا آدم های پوشالی
خیابان ها را اشغال کرده اند
دیگرچیزی برای شنیدن نیست
نشنیدن را یاد بگیر
و بگذار سکوت راهش را
به خانه ات باز کند
راه نیامده را برگرد
به خانه برو
و به پرده ها بگو
به لمس هرزه ی دست هر بادی
کنار نروند
بگو دهان پنجره را ببندند
و راز هایت را فاش نکنند
در سینه ام
مین کاشته ام
به هر حرکت ناروایی
تکه تکه خواهی شد
جایی برای پنهان شدن نیست
از دلم بیرون برو
و به هوای تازه خو کن
((روشنک آرامش))
👇👇👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر هوا تازه , شعر ناب

چیزی به من بگو
که «ادامه »معنا پیدا کند
که راه بیفتم به عبور
و نترسم از افتادن در گوری که
مدام برای آرزوهایم می کَنَم
((روشنک آرامش))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

حضورت اتفاقی ست که نمی افتد
و من خسته از انتظار
اشتیاق دیدنت را زیر خروارها آرزو دفن می کنم
دلگیر نشو
زمین هر چقدر گرد باشد
باز هم به تو نمی رسم
خسته ام
خسته تر از این که بنشینم
و برایت تعریف کنم
نبودنت چه به روزم آورده
آن قدر که
خیال بودنت هم دردی از من دوا نمی کند
حوصله ی اندوه سر آمده
قصه را بی آغاز
به سرانجام می برم
و کلمه های اضافی را دور می ریزم
این رفتن
آمدن ندارد
((روشنک آرامش))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , گروه شعر در تلگرام

از چهار گوشه ی دلم
فقط یک گوشه را دوست دارم
زاویه ای فراخ
که تو را مثل یکدانه ی قیمتی
در آن کاشته ام
تا ریشه هایت
آن قدر بتنند در تنم
که روز مرگم
از تابوتم
درختی بروید
که شاخه هایش
شبیه دست های تو باشند
و برگ هایش لمس پوست تو را به یادم بیاورند
من گور گمنامی می شوم
که خاطره ی تو
مقبره ای باشکوهم می کند
((روشنک آرامش))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , گروه شعر در تلگرام

عصر بود
و اتاق تاریکی را مزه مزه می کرد
من از بافتنی دست کشیدم
و کلاف خیال را شکافتم
تو
نبودی
و من اندازه ی دست هایت را گم کرده بودم
تو نبودی
و آسمان و ریسمان را به هم می بافتی
که نبودنت را موجه کنی
من اما دفتر حضور و غیاب نداشتم
معلم نبودم
و قرار نبود آخر این عشق از من بیست بگیری
خواب آلوده از راهروی بهانه هایت گذشتم
دیوار هایش را کورمال کورمال دست کشیدم
از نقطه خط های این انفرادی طولانی
فقط یک جمله پیدا بود
من اما
خود را به فراموشی زدم
اندازه ی دست هایت را پوشیدم
تا خیال انگشتانم را ببافی
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , گروه شعر در تلگرام

عشق
ساعت های بی حوصلگی را
از خانه می چید
پشت در همیشه تو بودی
و انتظار انگار از کندوی بهترین زنبور های عسل
به سرزمین دلم آمده بود
گلدان ها به صف میشدند
تا گل های لبخندت پژمرده نشوند
و پنجره ها فقط دریچه نبودند
آنها قاب های ساکتی بودند
که تصویر تو را جشن می گرفتند
تو با پروانه ها آمده بودی
و هنوز هم بعد از سالها پیلگی
پرواز را می فهمیدی
زخم هایم دهان از شکایت بسته بودند
انگار عنکبوتی شکاف های زخمی تنم را
با بوسه بخیه زده بود
آمده بودی که بمانی
من اما رفتنت را بهانه کرده بودم
و گریه می کردم
تقصیر من نبود
خوشبختی را برای فهمیدن من
اختراع نکرده بودند
من در خاور میانه به دنیا آمده بودم
وپشت هر اخباری
قرار بود اتفاق تلخی بیفتد
در سرزمین من
تا به حال هر که رفته بود
بر نگشته بود...
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

همه چیز در قوس انگشتان تو خلاصه میشد
حتی جوهر هم می دانست
کدام سر انگشت تو را به بوسه
بیالاید
و دنیا درست از ساعتی که
نوشتن آغاز می کردی
دلیل خوبی برای ادامه پیدا می کرد
من به عقبگرد های ثانیه
دل بسته بودم
که جوان بمانم
و تو ساعت شنی را مدام برمیگرداندی
تا موهایت سفید شود
این طور جایی در زمان
هم سن وسال میشدیم
آینه
تفاوت را نمی فهمید
زیبایی ات را نمیشد پشت موهای سفید پنهان کرد
و اشتیاقم را حتی اگر به گور می بردم
از پشت سنگ مزارم پیدا بود
دنیا موازی بود
و تو داشتی موهای مرا شانه می کردی
که زلزله آمد
و ما به چاله ی زمان پرت شدیم
حالا من
شانه های تو را گم کرده ام
و تو موهای مرا
و زمان فاصله ایست حل نشدنی
خط ناصافی که می خواهد
شانه ی تو را
به موی من برساند
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شاعرانه ها

سفره را دانه دانه برچیدم
سمنو را ، سکوت را ، سم را
سبزه ها را گره گره کندم
کاشتم من جوانه ی غم را
از هزاران هزار شب بی تو
بغض های شکسته را چیدم
پشت ویرانه های شب رفتم
لکه های غرور را دیدم
گفتی آرام و با طمانینه:
«هی گره بر گره زدی هر سال
از امید و خیال دل بکن و
سبزه ای را گره نزن امسال»
بغض شد یک گره و ابر دلم
یک نفس غصه هاش را بارید
لحظه ای دل خوشی به من بدهید
زندگی را به یاد من آرید
سبزه ها را گره نمی زنم و
سیب را در خیال می خندم
سنبل و سنجد و سماق و تو را
لابلای کتاب می بندم
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر زندگی , شعر سکوت

دلم آتشدانی کهنه ،عشق اندود
بینداز اسفند غم هایت را
تا بسوزد و بسوزاند غصه را
لبخند های کهنه آورده ام
ازدورترین سال های شمسی
بردار و به صورتت بچسبان
بال نمی خواهد
از شانه هایم بپر
تا این چهارشنبه های بی سور را
جشن بگیریم.
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر چهار شنبه سوری

من به تو دچار بودم
برای همین باغچه گل می داد
همه ی پرنده ها روی درخت خانه ی ما می نشستند
و حوض از ماهی قرمز ها خالی نمیشد
تو به من دچار بودی
برای همین ابرها
باران می شدند و
کوچه همیشه عطر زندگی داشت
برای همین کفش هایمان
جفت می شدند و
موهای من همیشه بافته بودند
حالا اما
هیچ چیز سرِ جایش نیست
تو
خسته ای
و جنگ هر روز جهانی تر می شود
ترکش های کلمه
نفرین های کلام
چایمان را تلخ می کند
ما عاقبت به خیر نشدیم
و آرزوهایمان
لای همان قرآن
سر سفره ی همان عقد
پوسید
این اذان که در گوشم گفته اند
مرا مسلمان نکرد
من مرده بودم
و شهادتین را به من تلقین می کردند
من مرده بودم
و آنها فکر می کردند که به دنیا آمده ام...
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

زن
از پنجره افتاده بود
اما از دهان مردم نمی افتاد
هاج و واج بین کلماتی که نمی فهمید
دست به دست می شد
گریه اش را به خنده پوشاند
و با قلاب بافتنی
مژه هایش را به هم بافت
کسی برای دیدن نمانده بود
پنبه ها را در گوش هایش کاشت
تا گل بدهند
زن آشپزخانه را تمیز کرد
به چشم نیاز نداشت
به گوش
فقط دست هایش را لازم داشت
زن چشم و گوشش را بسته بود
دلش داشت از کار می افتاد
آشپزی می کرد
و شعر هایش را در سطل زباله می ریخت
هر شب
دردهایش را به آب می داد
زن مجرم بود
پشت دست هایش را داغ زد
تا چیزی از عشق ننویسد
حالا شبیه مرگ شده بود
سرد و زیبا
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

گهواره ی فرزندم را می جنبانم
دریا موجهای فراوانش را
بر گاهواره ی تنش می جنباند
صدای عاشقانه ی دریا را می شنوم
من هم گهواره ی فرزندم را می جنبانم
باد سرگردان
شبی بر گیسوی طلایی گندمزارها
دست می کشد
صدای عاشقانه ی باد را می شنوم
من هم گهواره ی فرزندم را می جنبانم
خداوند که پدر جهان است
بی صدا و آرام دنیا را چونگاهواره ای می جنباند
دستانش را در سایه ها احساس می کنم
من هم گهواره ی فرزندم را می جنبانم.
((گابریلا میسترال))
ترجمه : روشنک آرامش
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: گابریلا میسترال , اشعار گابریلا میسترال , شعر جهان , ترجمه روشنک آرامش

نقش هایم را روی میز می چینم
هیچ کدام شبیه من نیستند
نه موهای بلند دارند
نه چشمان ذغالی
نه حتی زخمی بر سینه
کلمات چقدر ناچیزند
انگار زبان بسته ی رنجند
و پر بسته ی اندوه
و بغض
تکرار ناخوشایند دردی ست که
کهنه نمی شود
پیراهنم را بسوزان
و زخم هایم را نمک بپاش
«دیگر برای زیستن دو قلب کافی نیست»
من آدرس خانه ام را
به سینه ام سنجاق کرده ام
تا هر وقت از تو گم شدم
کسی مرا به خانه برساند.
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

غروب بود
و ایوان پریدگی رنگش را
جبران می کرد
گونه های حیاط گل انداخته بودند
درخت تکیه داده بود به دیوار
و رد پای باران هنوز روی تنش پیدا بود
منتظر آمدنت بودم
که خبر رفتنت را گذاشتند توی دامنم
عکست انگار شبیه تو نبود
انگار زودتر از عکست رفته بودی
و حالا چشم های روشنت
مثل دیدگان سیاه من
رخت عزا پو شیده بود
دیوار ها کمکم کردند تا بایستم
پاهایم اما زودتر از من دویده بودند
تا تنت را در آغوشم گرم کنم
تو را به شکمم بر می گردانم
و این بار من
می زایمت
اینطور در من زنده می مانی
این طور نمی میری
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

دوست داشتنش عامیانه نبود
که با کلمات سطحی
بشود شکوهش را به نمایش کشید
دوست داشتنش
حوصله داشت
حساس بود
و من مثل حلزونی که خانه اش
تنها دارایی اش باشد
عشقش را بر شانه هایم حمل می کردم
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب
| مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.


























