
مرا در گوری خوابانده اند
که نمی دانم کجاست
مرا در عمق زمین کاشته اند
دست کسی روی تنم افتاده
که انگشتان استخوانی اش
مرا می ترساند
من
خسته ام از خوابیدن در گورهای دسته جمعی
اینجا نمی شود معاشقه کرد
همه قصه ی شکنجه می گویند
همهمه ای بی پایان
من اسمم را فراموش کرده ام
چون خاکِ سرد فراموشی می آورد
فقط لب های تو را به یاد دارم
که مرا می بوسیدند
و خیس اشک می شدند
من به خاطر لب هایت
-با این که چشم هایت را به یاد ندارم-
خاک را می شکافم
و بیرون می آیم
اسم تو هر چه بود شیرین بود
مزه اش را زیر زبانم حس می کنم
تونلی باندازه ی یک عمر حفر می کنم
از قلب زمین
به آنجا که تو هستی
گورهای دسته جمعی عبور و مرور را سخت می کنند
می آیم شاید اسمم روی سنگی بر سینه ی خاک باشد
می آیم شاید زمین مرا به یاد بیاورد
اما
نه
ما مجهول الهویه ایم
و روی خاک گورمان
جرثقیلی عبوس دارد خانه می سازد.
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

اشعار و نامه های روشنک ارامش را
در اپلیکیشن برای تُ بخوانید و بشنوید
👇👇
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.example.letters&ref=share
لینک دانلود چهل نامه ی صوتی عاشقانه
به شکل رایگان در کافه بازار قرار گرفت
برای دانلود روی لینک بزنید
نویسنده: روشنک آرامش
اجرا: عادل رستمکلایی
تنظیم: حسن خیری
👇👇
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.example.letters&ref=share
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

خانه پناهگاه نبود
سنگر بود
و تو که با تیر کلمات
کمر به کشتنم بسته بودی
همرزم من بودی
من اما
دشمن فرضی تو
که رگبار کلماتت
سنگرم را ویران کرد
تیری که به قلبم زدی
مشقی نبود
و خونی که تنم را ترک می کند
رنگ نیست
کشان کشان به کوچه می رسم
هیچ کجا امن نیست
ضامن نارنجک تردید را می کشی
اعتمادم هزار تکه می شود
((روشنک آرامش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

به پیراهنم بیاویز
چون سنجاقی زینتی
که بر حریری بی آستین
به ناز می نشیند
به کمرگاهم بپیچ
چون ابریشمی که گره می خورد
تا دست آفتاب
به پوستم نرسد
اندوه باش
پا به سینه ام بگذار
وماندگار شو
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

از خوابی می پرم
که مال من نیست
انگار در رویای مردی غریبه
برهنه از خواب پریده ام
و یک نفس تو را صدا می زنم
بعد از ترس بیدار نشدن
در خواب دیگری گم می شوم
باید پنجره ذهنم را برق بیندازم
پاک کنم این آبگینه ی وهم انگیز را
که آمدنت از پشت خواب هایم شفاف باشد
شاید عطر تو از تنم پریده
که هر بار گم می شوم
برگرد
آن پرفیوم فرانسوی خوشبو را
به گلوگاهم بیفشان
این طور که هر شب
در خواب کسی بیدار می شوم
مرا رنج می دهد
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

به من فکر نمی کند
و از شعله می افتم
دهان هیچ عاشقی
از دوستت دارم گرم نمی شود
و هیچ معشوقی
از تشنگی شنیدن عاشقانه سیراب نمی شود
عاشقی که
دوستت دارم را فراموش می کند
پروانه ایست که پیلگی اش را به خاطر نمی آورد
عنکبوتیست که از تار زدن دست کشیده
طعمه ایست بر قلاب
که در بر که ای بی ماهی فرو می رود
شب است
و من
فانوسی بی شعله ام
که درگاه هیچ پنجره ای را روشن نمی کنم
و هیچ گمشده ای را
دست یاری نخواهم داد
من فراموشکارم
و بیماری ام را دوست دارم
چون تو را از یاد من پاک می کند
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

هيچ توجيه ي براي نبودنت نيست!
هيچ مصيبتي عشق را كم رنگ نمي كند
فراموشي بيماري عجيبي ست،
مي ترسم كه سرايت كند.
به عشق
به انسان
به من
به ما.
(( از مجموعه ی باید برای جای خالی ام نامه ای بنویسم ))
((روشنک آرامش))
کانال شعر باران خورده و استاتیرا
به مدیریت شاعر روشنک آرامش
لطفا برای پیوستن روی لینک های زیر کلیک کنید...
👇👇👇
👇👇👇
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

به همان یک بوسه قانعم از تو .
چه بخواهم بیشتر؟
مگر عشق جز شکیبایی و اندوه حاصلی دیگر دارد؟
راضی ام به رضای تو.
آن قدر که خدا چشم هایش را می بندد و نادیده می گیرد
این پرستش زمینی بی سر انجام را.
از مجموعه ی حرف هایی که نباید می گفتم
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

نیامده ام که بروم
هیچ کس برای رفتن نمی آید
و«گریز »چه کلمه ی بی دست و پایی ست
وقتی به سرنوشت می رسد
نیامده ام که بروم
همان طور که انسان به دنیا نمی آید که بمیرد
گریه می کند
چون نمی داند سرگردان آغوش
چه کسی است
نیامده ام که بروم
چرا که رفتن
بی بهانه ترین کار دنیاست
و من
دل بهانه گیری دارم.
پیراهنم را به پنجره می آویزم
و تنم را به ملحفه می سپارم
تو نسیم خنک تابستانی باش
نور گرم خورشید
یا بوسه ی رنگ پریده ی ماه
تنم
آمدنت را می فهمد
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

از تن به آینه
حرف تازه ای سرایت می کند
مثل انعکاس من
در اندوه عمیق چشمان تو
وقتی بوسه را تحریم کرده اند
و آغوش ها به بن بست رسیده اند
به آینه
«ها »می کنم
و طرح اندامم را
با سرانگشت خیال تو نقش می زنم
کلمه ای در زهدانم
شعر می شود
و شعری که شبیه توست
از من زاده می شود
من به شعر هایت شیر می دهم
آنها به بلندای تو اند
وچشمان مرا دارند
نیستی اما
زیبایی ات در شعر هایم بیداد می کند
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

دلگيرم
آن شب اگر آسمان را
كه عاشقانه بر زمين افتاده بود
مي فهميدي
و ستاره هاي سرگردان را
منتظر نمي گذاشتي
حالا
در قصري به وسعت اندوه آدميت
شراب كهنه ي چهل ساله مان را
به شكرانه ي بوسه اي كه به عشق رسيد
مي نوشيديم!
من
انتظار را به قامت شمع دوختم
آب شد و نيامدي
حالا
شعر هايت را
يكي يكي به بال قاصدك بياويز
شايد يكي از آن همه
به دلم نشست
و خاطر مكدرم را
آينه كرد.
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

پنج انگشت بود فاصله ي ما
كه پنجره را به قصد آسمان ترك كردي
هنوز صداي هواپيما
آسمان آبي دلم را
از نفرين فاصله پر مي كند
پرنده هاي سياه
پيام آوران دل تنگي اند
كه هر پاييز كوچ مي كنند به حنجره ي لرزانم
مگر سفر چقدر مي تواند طولاني باشد
تو كه چمدان نبسته بودي
رفتي كه بيايي
و فرودگاه فقط يك سكوي پريدن بود
نه يك دريچه به أبديت
رفته اي
و ماه ها مي گذرند
به نقشه ي زمين روي ديوار اتاقم زل مي زنم
و فكر مي كنم
پنج انگشت فاصله
نمي تواند خيلي دور باشد!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

پشت خاكريز هاي ترس مي مانم
تا سقوط نكنم
تا نيفتم از زندگي
بيسيم ها
تلگراف خانه هايي سيارند
كه تنهايي ام را نمي فهمند
و تو
آن قدر خلاصه شده اي
كه نمي دانم چه مي گويي
مي روم
تا خدا را بيابم
و پدرم را پس بگيرم
شايد بهشت
خانه ي امن تري باشد
به خدا مي گويم
نارنجك ها را به بهشت راه ندهد!
و مرگ را از زمين بردارد
من مي ترسم
و صداي مسلسل ها
نمي گذارند خواب ببينم!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

زمستان
مرا به نام كوچكم مي خواند
راه مي افتم به جنون
و در تن آدم برفي
حلول مي كنم
پلك مي زنم
ذغالي از چشمم مي افتد
دهانم طعم گس ترس مي گيرد
برف گلويم را قورت مي دهم
كلاغي از شانه ام مي پرد
مي ترسم
و در پرتگاه آغوش سردت
فرو مي روم
و سرم
شبيه گلوله ي برفي بزرگ مي شود
پرت مي شوم
پرت مي شوم
و انگار بهمني در من اتفاق مي افتد
آن قدر بزرگ مي شوم
كه تو در من
گم مي شوي
مي غلطم
مي افتم
مي بارم
زمستان بعد
پيدايم مي كنند
مرده ام
و تو در من دفن شده اي.
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

بلند مي شوم
و تختم را از نوازش هاي مايوس مي تكانم
ملحفه هاي سفيد مانده را تا مي زنم
و از دست هايم
گرماي انتظار را پس مي گيرم
خواب را در پستو مي گذارم
و بختِ لحظه هايم را مي بندم!
تو
باز هم دير آمده اي
موهايم را مي بافم
و چاي دم مي كنم
تپش هاي بي قاعده ام
به منظومه اَي مدون مبدل مي شوند!
((روشنک آرامش))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

از تو يك گلوله مي خواهم
به خشم
تا مهرباني ات را ديگر به خاطرم نياوَرَد
و لبخندهايت
بعد از اين
روزگارم را سياه نكند
از تو يك كلمه مي خواهم
كه آواركندهر چه ساخته ام را
آن چنان كه ديگر
اميدي به دوباره ساختنش نباشد
از تو يك خداحافظي مي خواهم
بي هيچ اميدِ ديداري
تا دست از پايِ انتظار، درازتر
هر شب از محرابِ خدا
به آغوشِ شيطان نگريزم!
((روشنک آرامش))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

كنارم مي گذاري
مثل ليوان آبي كه نوشيدنش
عطشت را نمي فهمد
مثل خوابي كه ديدنش
تعبير ندارد
مثل تسبيحي كه بي ذكر
بچرخد و بي ثواب
در بين انگشتان شست و سبابه ات فرود بيايد!
كنارم مي گذاري
و من
بغضم را بين دو هجاي بلند نام تو
پنهان مي كنم.
((روشنک آرامش))
https://telegram.me/sherebarankhorde

برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

مي دوم تا هميشه ي گريه
پشت يك چار راه خيس و شلوغ
من و جنگ چراغ قرمز ها
من و اين پچ پچ هميشه دروغ
پابرهنه بدون روسري ام
هر نفس تا تو مي دوم بي تو
باورم نيست از تو مي گذرم
باورم نيست مي روم بي تو
زن تنهايِِ قصه هاي توام
بي دليل از نگات افتادم
روي دست غرور جان دادم
لحظه اي كه به پات افتادم
به خودم زنگ مي زنم از تو
:برندار اين تماس بي هوده است
تلفن زنگ مي خورد دائم
پشت اين خط يه روز " من" بوده است
زني از يك تبار عالي قدر
با دو چشم سياه عاشق كش
موي مشكي و لب ،به سرخي خون
زني انگار از ازل دلخوش
مي گزم لب در آينه خيره
زير چشمان من دو لكه ي شب
پوستم از نوازش تو تهي
بدنم از حرارت تو به تب
من كجايم ، كسي مرا ديده؟
-: تو به طوفان و شب گره خوردي!
كاش دستي مرا از او مي چيد!
-:تو بدون نگاش مي مردي !
خسته ام از سوال بي هوده
خسته از يك جواب بي سر و ته
مانده بودم سوال پشت سوال
و جوابي نديده ام جز نه!
مي دوم تا دوباره ي اندوه
من و بن بست هاي تكراري
دل من يك خيال مي خواهد
خواب و رويا ،بدون بيداري
تختخوابم پناهگاه من است
پشت يك خواب قايمم كرده
شكل يك راز ،يك مگويِ بزرگ
كه نهان گشته پشت يك پرده
من و اين قرص هاي رنگارنگ
غرق در يك خيال بي مانند
هيچ كس نيست تا بگويد باز
اين زن و مرد مست و ديوانه اند
دست من را دو باره مي گيري
با تو بال سفيد مي پوشم
چشم هاي مرا تو مي بندي
من لباس جديد مي پوشم
((روشنک آرامش))
👇اینستاگرام شاعر روشنک آرامش👇
https://www.instagram.com/roshanak_aramesh/
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعرکده , شعر ناب

پنج انگشت بود فاصله ي ما
كه پنجره را به قصد آسمان ترك كردي
هنوز صداي هواپيما
آسمان آبي دلم را
از نفرين فاصله پر مي كند
پرنده هاي سياه
پيام آوران دل تنگي اند
كه هر پاييز كوچ مي كنند به حنجره ي لرزانم
مگر سفر چقدر مي تواند طولاني باشد
تو كه چمدان نبسته بودي
رفتي كه بيايي
و فرودگاه فقط يك سكوي پريدن بود
نه يك دريچه به أبديت
رفته اي
و ماه ها مي گذرند
به نقشه ي زمين روي ديوار اتاقم زل مي زنم
و فكر مي كنم
پنج انگشت فاصله
نمي تواند خيلي دور باشد!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

بيچاره دل كه رنگ به رخساره اش نماند
از بس ميان سينه ي تنگم نفس كشيد
آزاد بود و ساده به دنيا نگاه كرد
با من ولي هميشه به مقصد نمي رسيد
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

تقويم تكاني كرده ام
تو را از روزهاي سالنامه برداشته ام
و جاي خالي ات را
با فاصله پر كرده ام
سنگ ريزه ها را
به هم وصل مي كنم
تا ديوار ي بسازم
كه نبودنت را نبينم!
چه روزگار بي رحمي ست
وقتي رنج
در آغوشت مي گيرد و
شادماني فراموشت مي كند
و كسي كه روزگاري نوازشت مي كرد
انگشت هاي عاطفه اش را
از نگاه منتظرت
پس بگيرد!
عشق از تو رفته است
و غم در من جنيني ست كه رشد مي كند
شليك كن خشمت را
تا درد شوم
و كمانه كني در سينه ام
خوني كه تنم را ترك مي كند
تاوان لذتي ست كه چشيده ام
گوارايم باد!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

تاوانِ تو را مي دهم
تو
زيباترين گناه من بودي
هر بار كه حلقه را تنگ تَر مي كني
مرگ شيرين تَر ميشود
اين برزخ
از لحظه هاي دلواپسي لبريز است
آخرين تير تركش تويي
از كمان رها شو
مي خواهم زيبا بميرم!
((روشنک آرامش ))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

دست هايم را از آزادي چيده ام
اميدم را به دهان اين و آن دوخته ام
و آمدنت را به أفسانه ها سپرده ام
تقصير تو نبود
جاده مي رفت
كه تو ايستادي
و خستگي ات را كوك زدي
به زمين
بعدِ تو
زمين، دره را فهميد
و زلزله ها دستش را گرفتند
بعدِ تو
ما از مدار عشق خارج شديم
و به سياهچاله ي زمان افتاديم
حالا بايد روز را
به چند قسمت مساوي تقسيم كنيم
و به جاي خورشيد
به ساعت هاي شماطه دار خيره شويم
كه فصل ها را يا به عقب مي رانند
يا به جلو مي كشانند
هيچ چيز سرِ جايش نيست
و كابوس هاي خاكستري
روياها را تكه تكه كرده اند!
زمين تب كرده
تو رفته اَي و نبودنت
چيزي نيست كه از خاطره اش پاك شود
زل مي زنم به جاده اَي كه بي خيال مي رود
و اتوبوسي كه از زمان پياده مي شود
دنيا مي ايستد
و من
بي چمدان و كوله پشتي
به تو باز مي گردم!
((روشنک آرامش))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

سهم ما از جهان فقط پرهيز
همه چيز از نخست ويران بود
مطلع اين غزل كه مقطع شد
در شروعي كه شكل پايان بود
سال ها پشت نيمكت مانديم
درس خوانديم و باز جا مانديم
هر كجا حرف عشق مي گفتند
ما به رسم ادب غزل خوانديم
ما چه بوديم جز كمي اندوه
روي مشتي غرور، پاشيده
خاك سردي كه زود آدم شد
آدمي توي گور خوابيده
گرمي عشق را طلب كرديم
سرخي شرم را به ما دادند
قلب را از براي جان دادن
در ميان دو سينه جا دادند
نسل ما نسل سبزهايي بود
كه به وقت بلوغ زرد شدند
عشق هايي كه وقت تازه شدن
ناگهان يخ زدند و سرد شدند
راه ما گم شده ميان زمين
فصل ما پشت هم زمستان بود
رنگ خورشيد را نمي ديديم
روزهامان اسير حرمان بود
سر و تن در گناه مي شوييم
راه ديگر به رستگاري نيست
توبه تنها كليد ديدن اوست
معصيت مي كنيم! راهي نيست!
شور فرهاد در تو ديگر نيست
عشق شيرين نهفته در من نيست
خانه اَي تار از أفق پيداست
نور اميد هست و روزن نيست
ما پر از لحظه هاي بي تابي
ما پر از كوچه هاي غم بوديم
تو كه از ما و من سفر كردي
يك خيابانِ از تو كم بوديم
هيچ حرفي نبود و گريه هنوز
از بيان حروف عاجز بود
روي ديوارها دو قلب سفيد
رنگ ممنوع عشق، قرمز بود
((روشنک آرامش))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

امكان سفارش هر سه كتاب شاعر "روشنک آرامش"
از طريق سايت كتاب كوله پشتي فراهم شد.
دوستان عزیز مي توانند از راه هاي زير كتاب را تهيه كنند.
١.به سايت زير مراجعه كنند و در قسمت جديدترين كتاب ها ،
كتاب ها را اينترنتي سفارش دهند.
http://ketabekoolehposhti.com/
٢.دوستان تهراني مي توانند با تلفن زير تماس بگيرند
و با پيك كتاب ها را سفارش دهند.
021-66594810
١.اين داستان ادامه دارد ، مجموعه داستان كوتاه / چاپ ٩٧
٢.آخرين اجراي دلتنگي، مجموعه شعر سپيد/ چاپ ٩٧
٣.هيچ اعتمادي به ساعت شماطه دار نيست، شعر سپيد/چاپ ٩٤
برچسب ها: کتاب های روشنک آرامش , روشنک آرامش , تهیه کتاب های روشنک آرامش

خوشبختي من
برف بود
برفي كه
سفيد مي باريد و
سياه مي نشست
و من
آدم برفي تنهايي كه
ذغال چشم هايم
هيچ دلي را گرم نمي كرد
-خورشيد اما
توهم خوشبختي را
از من مي گرفت
و زمين تنهايي مرا مي بلعيد-
خوشبختي من
جنون داشت
سرگيجه مي گرفت
بغض مي كرد
نيامده ،مي رفت
نرفته، بر مي گشت
كالبد داشت
گاهي مي خوابيد
گاهي مي مرد!
خوشبختي من
جنيني بود
كه ماهي يك بار
سقط مي شد
و من هر بار نطفه ي مرده ام را
مايوسانه
به آب مي دادم!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

نامه هايي كه خواننده ندارند
چه آرامش عميقي دارد اين اسفند!
تو نيستي و خانه تكاني ديگر رسم نيست ،
فرش ها روي پشت بام پهن نمي شوند،
باغچه هم به حال خودش رها شده ،
علف هاي بي حوصلگي دوره كرده اند
درخت هاي اندوهگين سرو را!
چه همهمه اي!چه جمعيت غمگين پركاري!
دنبال چيزي مي گردند كه نمي دانم چيست!
سردرگم و گرفتارند، من أما آرامم،
شبيه برگ خود را انداخته ام به دامن مرداب،
بي سكون و بي حركت مي خوابم و بيدار نميشوم.
من اينجا به هيچ وصل مي شوم!
گره مي خورم به نيستي، پيوندي عميق با نبودن مي بندم!
از آن پيوند هاي طولاني ناگسستني!
امسال تو را ندارم
امسال تو نيستي!
نخواسته اَي كه بماني!
اعتراض مي كنم! اعتراضي كه به هيچ محكمه اَي وارد نيست...
تحريم مي كنم سال هاي بي تو بودن را،
بهار هايي كه بي تو بيايند پاييز برگريزانند...
بايد اين سال را ، در برزخ دلم چال كنم!
بعد از تو ديگر به عقب بر نمي گردم
دست اكنون را مي گيرم و پي امروز مي گردم!
نگران نباش اين نامه ها دست به دست مي گردند
تا به دستت برسند...
حيران نباش،
هيچ وقت نباش
لبخند بزن
امسال ،من آرام تَر از هر سال َ م
امسال تو نيستي
و سال براي من تمام نميشود!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , نامه های روشنک آرامش , شاعرانه روشنک آرامش

نيستي
و زندان
نام تمام خيابان هاي اين شهر است
اجاق زمستان روشن است
و پياده رو ها
دلشان را به كوبش ضربه هاي كفش ها خوش كرده اند
كه نلرزند از زمستان
كه نميرند زير دل يخ زده ي برف ها
نيستي
و بخار نفس هايم
دست هايم را گرم نمي كنند
دلم
زير تگرگ فاصله مانده
در من انگار برف مي بارد
مي بارد
يكريز برف مي بارد!
نيستي
و من انگار آدم برفي تنهايي هستم
كه شالگردنم را باد برده
چشم هاي ذغالي ام از حرارت افتاده اند
و لبخند مصنوعي ام را برف پوشانده
و نبودنت
دل مرا
دل مرا
مرا
آب مي كند...!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.
























