
چقدر تنهاست
زني كه روياهايش از زندگي نجاتش نمي دهند
ديشب خواب ديدم
عنكبوتي مرا از پيله بيرون مي آورد
و بند بند تنم را
به تارهاي ابريشمي اش مي بافد
درد مي كشيدم
مي ترسم
مي ترسم بيدار شوم
و با ملحفه هاي سفيد
از بند رخت آويزان شده باشم
و خورشيد با بي رحمي
پوستم را خراش دهد!
خوابيده ام
و نفس هاي بلندم را مي شنوم
چقدر تاريك است
روياهاي شيرين از من گريخته اند
ديگر نمي توانم به خواب پناهنده شوم!
هنوز هم مي ترسم
و ترس جنيني ست كه در خوابم رشد مي كند!
مي ترسم بيدار شوم
و روي تخت زايمان باشم
اين درد كي تمام مي شود؟
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

زن كنار خودش نشسته ولي
دست هاي تو را نمي گيرد
خسته از حرف هاي پوسيده
منتظر مانده و نمي ميرد
زير اندوه هاي هر روزه
قلب خود را به باد مي بخشد
بغض خود را نديده مي گيرد
حرف هاي تو را نمي بخشد
جاده او را به نام مي خواند
چمدان بسته و دلش گير است
اه و افسوس از جواني او
خانه اش مثل قبر دل گير است
شعر هاي سياه و تاريكش
درد هاي نگفتني بودند
هر نفس طعنه مي زند مَردش
غصه هايش نخواندني بودند
روز و شب راه مي رود در خود
روح او در خودش مچاله شده
هر زمان دل به عشق بخشيده
درد و حرمان به او حواله شده
همه جاي اتاق تاريك است
پرده ها را هميشه مي بندد
سايه ي غم به خانه مي ايد
لب او بعد از اين نمي خندد
قصه ي ما ادامه ي درد است
داستاني پر از سياهي ها
سال ها مي روند و مي آيند
چاره مرگ است يا جدايي ها!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

زنجير هايي كه از پايم برداشتي
به گردنم آويختي
حالا
نفس كشيدن هم مرا فراموش كرده
حق با توست
من هميشه مي ترسم
مي ترسم
و مي دانم
ترس از مرگ هم قوي تَر است!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

چشم هايش فقط مرا مي ديد
دل من عاشقانه مي لرزيد
دوستش دارم و نبايد ...نه
سيب از دست من چرا لغزيد؟
ساعت از تيك و تاك افتاده
قلب من در هواي بودن او
سايه افتاده روي زندگي ام
خاطرات نفس كشيدن او
در درونم زبانه مي كشد و
در تنم آتشي به پا شده است
مار بي دست و پاي خاموشم
با نگاهش هزار پا شده است
خوابم انگار در خيال من است
روبرويم نشسته مي خندد
اين پريشانْ سياهِ و حشي را
باز هم عاشقانه مي بندد
من كنارش نشسته ام در خواب
شكل حواي قصه هاي قديم
در هوايش ترانه مي گويم
شعر هايي به بال باد و نسيم
او به روحم حلول مي كند و
در شبم خط به خط نوشته شده
گر چه من اهل ناز و پرهيزم!
خاك او با تنم سرشته شده
اين همه فاصله چرا بايد
وقتي از عشق مست و خاموشيم
در ميان خطوط محو زمان
مثل آلاله ها فراموشيم
شب دراز است و چشم ما روشن
روح ما از ترانه بيدار است
عشقْ هم درد بود ،هم درمان
روحِ إنسان هميشه بيمار است
سيب از دست من فرو افتاد
ماه از پشت شيشه ما را ديد
"آدم "انگار باز "انسان "شد
خانه خاموش شد ،زمان خوابيد...!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

بلند مي شوم
و تختم را از نوازش هاي مايوس مي تكانم
ملحفه هاي سفيد مانده را تا مي زنم
و از دست هايم
گرماي انتظار را پس مي گيرم
خواب را در پستو مي گذارم
و بختِ لحظه هايم را مي بندم!
تو
باز هم دير آمده اي
موهايم را مي بافم
و چاي دم مي كنم
تپش هاي بي قاعده ام
به منظومه اَي مدون مبدل مي شوند!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

مرا از هر كجا آغاز كني
به پايان نزديكتر مي شوم
بغضم را به دندان مي گيرم
و راه مي افتم به سمت رهايي
اتاقك تنم
از من تهي ميشود
و پرنده هاي زخمي
از شانه هايم مي رويند
آسمان پله پله پايين مي آيد
و من ذره ذره أوج مي گيرم
انگشت هايم را در جوهر شب فرو مي برم
تاريكي در من حل ميشود
و من در چشم هاي تو !
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

تنهايي ام را مي شويم
به بند رخت مي آويزم
مي ترسد
از آفتاب فرار مي كند
و شبيه سايه
به من پناه مي آورد
تنهايي ام را اطو مي كنم
تا صاف شود
تا وقتي در خيابان راه مي روم
به من بيايد
گاهي
دستم را بگيرد
شايد عصاي پيري ام شود!
تنهايي ام را
به تخت خواب مي برم
موهايش را شانه مي زنم
و برايش معجزه مي بافم
لبخند مي زند
و در من حلول مي كند!
تنهايي ام
مرا مي بوسد
سردش ميشود
بغلش مي كنم!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

حاصل روزهاي رفته چه بود
خاطراتي كه مي روند از ياد
دردهايي كه ريشه مي گيرند
درگلويم به شكل يك فرياد
من كه افسوس هاي ديروزم
روي پيشاني ام همه چين شد
بغض هايي نشست روي گلو
خاطرم سرزمين صد مين شد
دست هايت چه دير فهميدند
روح من تشنه ي نوازش بود
من بدنبال عشق مي گشتم
قلب من چاك چاك خواهش بود
جاده خود را كشيد روي زمين
پهن شد روي بودن من و تو
من از اين شهر دور خواهم شد
مي روم تا نبودن من و تو
در زمستان سرد زندگي ام
روي كوهي هوار خواهم زد
غصه ها را به باد خواهم گفت
سايه ها را كنار خواهم زد
مرگ مثل نسيم سرگردان
باز از كوچه دور خواهد شد
روزهايم سپيد و شب هايم
همه مثل بلور خواهد شد
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , غزل های روشنک آرامش , شاعرانه روشنک آرامش

حرفي براي نگفتن بودم
در گلوي دنيا
به هق هق در د آلودي بدل شدم
و ميان هجاي آفتاب و رود
خواستم ابر شوم
حالا
باريدن سهم ابري ست
كه نگفته ها را
ريز ، ريز مي بارد
و بغض ها را
يكي ، يكي
رعد مي كند!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شاعرانه روشنک آرامش , شعر کوتاه

به خالي تن خود مرگ را صدا زده ام
به هستي ام كه تويي باز پشتِ پا زده ام
صبور بو دي و هستي ، كنار من ماندي
منم كه مي ترسم،من! همان كه جا زده ام
براي دور شدن از تمام خاطره ها
به سمت پيري خود يك شبه عصا زده ام
درون بركه ي تاريك و سردِ زندگي ام
شنا نكرده ام انگار، دست و پا زده ام
و روح زخمي تنهاي خسته ي خود را
ميانِ دفترِ جسمم دو بار تا زده ام
نشانِ زندگي ام قلب سرخ و گرم تو بُود
دريغ و درد كه من تير را خطا زده ام
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شاعرانه روشنک آرامش , شعر های روشنک آرامش

خسته ام از هوايِ دل كندن
از همه انتظار كشدارم
جاده هاي سياه يكطرفه
گفته بودم از عشق بيزارم
خواب بودم شبيه خواب عدم
خواب ...انگار من نبودم هيچ
بوسه اي داغ روي پيشاني
زدي و من هنوز بيدارم
آمدي روزگار تاريكم
نور باران شد از نفس هايت
رفتي و من نكرده ام باور
رفتنت را ،كه غرق انكارم
قرص هاي مرا به من بدهيد
زندگي را به من پس بدهيد
زخم دارم فقط نمي خواهم
او بداند هنوز بيمارم
من و اين خانه ي غم انگيزم
من و اين لحظه هاي لبريزم
به من از خود خبر نخواهم داد
من از اين پس هميشه غم دارم
من هميشه پر از تمنا و
تو پر از وعده هاي پوشالي
گفته بودم تو هم نمي ماني
گفته بودم از عشق بيزارم
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

مي چرخم
و دنياي تو را با چين هاي دامنم
به كشف بكر يك خاطره ي دور مي رسانم
موهايم را نباف
اين وحشي رام نشدني سياه
تجسم
پريشاني قلب من است
وقتي
تو نگاهم ن/مي كني!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

جنون را از مجنون گرفته اند
بس كه عاشق بود
مرا از تو
بس كه دوستت دارم
حالا برو
لابلاي گلبرگهاي هزار تويِ رز ،بخواب
فردا صبح
اولين شاپركي كه با بوسه بيدارت مي كند
من ام!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

يوسف فروختيد، عزيزانِ من چرا؟
در چاه گريه كردم و باور نداشتم
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

باز از پنجره ي خانه ي ما سار پريد
عطر من بود كه از سينه ي دلدار پريد
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

بهار که آمدنی نمی شد،
اگر ِتو این همه شکوفه به لبخندت نمی بافتی.
زمستان هم هوای رفتن نداشت،
دلش به یخ زدن آب در جوی باریک خیابان خوش بود.
نمی دانی !این روزهای آخرِسال ،
هوا برای زل زدن به عکست ، چقدر دونفره است!
من و خیالت می نشینیم
و عکس های نگرفته ی دو تایی مان را ورق می زنیم!
آن قدرحواسم به تو بود که به خانه تکانی هم نرسیدم ،
اصلاً تو باشی عید می خواهم چکار؟!
این هفت سین را که کنار گذاشته ام ،
زبانم لال،برای مبادای نیامدنت است ،
و گر نه تو همه ی سین های دنیا را در نوک زبانت گذاشته ای.
بس که بوسه هایت مشدد است،
و این سین تشدید دارِ بی قاعده
همه ی نوروز های دنیا را به دلم می نشاند.
مهربان جان!
از هر جاده ای که آمدنی شدی، خبر بده،
می خواهم پرنده های دوستت دارم را
که عمری ست در قفس دلم نشسته اند ،
به سمت آمدنت روانه کنم...نوروز می آید ،
حیف این همه دوستت دارم نیست که أسیر بمانند؟
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , نامه های روشنک آرامش , شاعرانه روشنک آرامش

مرا بنشان
در حلقه ي آتشين چشم هايت
پلك بزن
كه نسيم ملايم مژه هايت
اين چهارشنبه سوري را
شعله ور مي كند!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

آمدنت
آغازِ پايان است
بي تو
تقويم ناتمام مي ماند
سال از نفس مي افتد
اسفند جان
چشم هاي مرا داري
و دست ها و پيشاني مرا...
همه مي خواهند از تو بگذرند
تا به فصل تازه برسند!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

شبيه چشم
كه گونه را
با اشك مي بوسد
مرا ببوس
با وأسطه ي عطرها
با پادرمياني پروانه ها
وگرنه گونه كجا
چشم كجا
واي اگر اشك نبود...
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

محبوب جان
بيدار شو كه اين خواب به تنهايي أبدي نمي ارزد،
اين روح هم بي تسلاي تو در هيچ مستطيلي آرام نمي گيرد
حالا چه اتاق، چه تخت، چه...
نيمه شب به ديدارت آمده ام ، اينجا نبودنت بيداد مي كند،
با هيچ چراغي پيدا نمي شوي .
حالا اين غم را كجا دانه دانه كنم كه اين دل اگر تسبيح شود
به دست هر معتقدي بيفتد از ذكر يا محبوب سَر بر نمي تابد.
اين شمشير ها كه تو گفته اي از رو بسته ام ،
خارهاي تن من است ،
مبادا دست نامحرمي به چيدن بوسه هايم نيت كند
و من بي دفاع بمانم ،
مرا كه مي شناسي حرام را با هيچ تبصره اي حلال نمي كنم.
محبوب جان بيدار شو!!!!؟
داغ ديدنم به دلت مي ماند اگر اين نيمه شب خواب بماني...
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

به دنيا بيا
اين روز ها طولاني تَر از تحمل من اند
نباشي
همه ي شمع هاي تولدت را
با بوسه هايي كه سهم گونه هاي توست
خاموش مي كنم!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

روزنامه اي بودم
كه اگر قهوه مي نوشيد
مرا هم مي خواند
دور عاشقي هايم خط مي كشيد
ولبخند هايش را پر رنگ تَر مي كرد
من اما
فقط مي توانستم
دست هايش را بپوشم
و مثل او بنويسم!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

آمده اي
ويران كرده اي
رفته اي
و من هنوز
شبيه پس لرزه اي ناتمام
با ريشتر بي نهايت
در جان زمين مانده ام!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

إبرها تنهايي ماه را مي بوسند
من زيبايي تو
اثر انگشت هاي من
روي تن ِتو
شبيه سر انگشت ابر ها
روي تن ماه
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

ام شب
رگ دوست داشتنت را
مي زنم
شايد
عاشقي ام
بند بيايد!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

در آستين پيراهنم
دردي را پنهان كرده ام...
شبيه ماري
كه هر وقت آرام مي گيرم
نوازش عاشقانه اش را آغاز مي كند!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

اندوه نبودنت
زانو هايم را در آغوش مي گيرد
ام شب
به رَحِم مادرم بر مي گردم
تا دوست داشتنت را
از نطفه آغاز كنم!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب

شليك كن غم هايت را
من
سالهاست
سيبلِ اندوه هاي عميقي بوده ام!
((روشنک آرامش))
برچسب ها: روشنک آرامش , اشعار روشنک آرامش , شعر کوتاه , شعر ناب
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.



























