بـارهــا در فـــالِ من آمـد که تنــها می شـوی
چـون تو بـودی درکنارم می زدم خنده بـرآن
مسـت میگشتم درآغوشت به دوراز دغدغه
با تو رویـاها به سـر می پرورانـدم هر زمــان
بــی محــابــا مــی گذشتــم از کنــار دردهـــا
دردِ هجرانی که می گفتند می ماند به جــان
عـــاقبـت رفتـــی هماننــد تمـــام قصـــه ها
در بهــــار عشقمــان آمد به یکبـــاره خــــزان
گرچـه دور از انتظـارم بود، امـا بعـــد از ایـن
من نمی خواهم، نمی خواهم دگر از تو نشان
بی تــو سـر کردن برایــم عادتی دیــرینه شـد
آسِــمانـم گشــته تاریــک از کــرانش تا کــران
بعـد تو یـک قهــوه هم حتی، ننوشیـدم دگــر
تــا نیایــد در خـــیالـــم یــادت ای نامهــــربان
خواهشـی دارم..که هـرگز برنگردی سوی مـن
بـاز آن چـــــایی روی میـــز، اُفتـــاد از دهــان
((مریم رضایی))
برچسب ها: مریم رضایی , غزلسرا , غزل های مریم رضایی , شعر کلاسیک
اگـه یک روزی غـــروبِ غُصّـه هم سَــر برســه
دیـگه ذوقـی واسه رقصِ تویِ میدون نداریـم
اِنقـده کُنـجِ قــفس نشستیــم و دون پاشیـدن
دیگه شوقـی واسـه پـرواز بـه بیـرون نداریـم
ما که تا اینجا رسیدیم از یه راهِ سخت و دور
تـرسی از سقـوطِ در دشت و بیابون نداریـم
دردامــون تا مغــــزِ استخونمـون ریشـه دُوند
آخه اینجا ما واسه هیچ چیزی قانون نداریم
همهجا تاریکو تاره دیگه نیست رنگین کمون
حتّـــی یک ستــاره تو شبـای گردون نداریــم
اگه یــک کــوهِ طـلا هــم بــذارن اون رو بــرو
ما واسه رسیدنِ به اون خوشی جون نداریـم
هرچی میگن که یه وقتی داره،ازما که گذشت
دیگه حتّی چشـمی هم به گنجِ قارون نداریـم
واسه ما که عمــری توو کویـر بوده زندگیمـون
دیـگه جایـی واسـه مونـدن زیرِ بارون نداریـم
((مریم رضایی))
برچسب ها: مریم رضایی , غزلسرا , غزل های مریم رضایی , شعر کلاسیک
.: Weblog Themes By Pichak :.