
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
خواهم به گدایی به درِ غرفهات آیم
آنجا که تو منزل کنی ای شاه به شاهی
در آه فرود آی، تواند که دلی بود
ترسم که شود آینهٔ حسن تو آهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
تا صبح من و شمع نخفتیم ولیکن
شرح شب هجر تو نگفتیم کماهی
زآن خاطره تا خون نشود خاطرم ای شوخ
دیگر نگذشتیم به خیابان رفاهی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تا زلف توام باز نوازد به نسیمی
چون شعلهٔ لرزندهٔ شمعم به تباهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه این بی سر و ته قصه واهی
((شهریار))
برچسب ها: غزلیات استاد شهریار , اشعار شهریار , تصاویر زیبا از شهریار , شعر کلاسیک

بـارهــا در فـــالِ من آمـد که تنــها می شـوی
چـون تو بـودی درکنارم می زدم خنده بـرآن
مسـت میگشتم درآغوشت به دوراز دغدغه
با تو رویـاها به سـر می پرورانـدم هر زمــان
بــی محــابــا مــی گذشتــم از کنــار دردهـــا
دردِ هجرانی که می گفتند می ماند به جــان
عـــاقبـت رفتـــی هماننــد تمـــام قصـــه ها
در بهــــار عشقمــان آمد به یکبـــاره خــــزان
گرچـه دور از انتظـارم بود، امـا بعـــد از ایـن
من نمی خواهم، نمی خواهم دگر از تو نشان
بی تــو سـر کردن برایــم عادتی دیــرینه شـد
آسِــمانـم گشــته تاریــک از کــرانش تا کــران
بعـد تو یـک قهــوه هم حتی، ننوشیـدم دگــر
تــا نیایــد در خـــیالـــم یــادت ای نامهــــربان
خواهشـی دارم..که هـرگز برنگردی سوی مـن
بـاز آن چـــــایی روی میـــز، اُفتـــاد از دهــان
((مریم رضایی))
برچسب ها: مریم رضایی , غزلسرا , غزل های مریم رضایی , شعر کلاسیک

اگـه یک روزی غـــروبِ غُصّـه هم سَــر برســه
دیـگه ذوقـی واسه رقصِ تویِ میدون نداریـم
اِنقـده کُنـجِ قــفس نشستیــم و دون پاشیـدن
دیگه شوقـی واسـه پـرواز بـه بیـرون نداریـم
ما که تا اینجا رسیدیم از یه راهِ سخت و دور
تـرسی از سقـوطِ در دشت و بیابون نداریـم
دردامــون تا مغــــزِ استخونمـون ریشـه دُوند
آخه اینجا ما واسه هیچ چیزی قانون نداریم
همهجا تاریکو تاره دیگه نیست رنگین کمون
حتّـــی یک ستــاره تو شبـای گردون نداریــم
اگه یــک کــوهِ طـلا هــم بــذارن اون رو بــرو
ما واسه رسیدنِ به اون خوشی جون نداریـم
هرچی میگن که یه وقتی داره،ازما که گذشت
دیگه حتّی چشـمی هم به گنجِ قارون نداریـم
واسه ما که عمــری توو کویـر بوده زندگیمـون
دیـگه جایـی واسـه مونـدن زیرِ بارون نداریـم
((مریم رضایی))
برچسب ها: مریم رضایی , غزلسرا , غزل های مریم رضایی , شعر کلاسیک

مائیم و سر کوی تو جانا و گدایی
زان روی که درد دل ما را تو دوایی
جانی و جهان ای بت منظور خدا را
زین بیش مکن از من دلخسته جدایی
با این همه خوبی و لطافت که تو داری
عیبت همه اینست که بی مهر و وفایی
هرچند که از شدّت ایام زبونم
باشد که به فریاد رسد لطف خدایی
هرچند تو را وعده کج هست نگارا
باشد که چو سرو از در ما راست درآیی
آخر تو بدین قامت و بالای صنوبر
تا چند دل از خلق جهانی بربایی
حدّیست جفا را و ز حد رفت خدا را
بر جان من خسته جفا چند نمایی
-
((جهان ملک خاتون))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: جهان ملک خاتون , غزلسرا , شعر کلاسیک , شعر جانا

خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد
غزلی از ته دل با تو بخوانم که نشد
خواستم حادثه باشم، که بیفتم به دلت
لذت عشق به خونت بِدَوانم که نشد
خواستم اشک مرا پاک کنی در بغلت
تن در آغوش غریبت بِرَهانم که نشد
خواستم دست تو بر شانهی من تکیه کند
و تو را مال دل خویش بدانم که نشد
خواستن نیست توانستن و من از ته دل
خواستم آتش عشقی بِنِشانم که نشد
-
((فاطمه سادات بحرینی))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: فاطمه سادات بحرینی , غزلسرا , غزل معاصر , شعر کلاسیک

گردن کشیده ،مستِ هماغوشیت ولی
با گیجِ بوسه های تو ، من آشناترم
یک عمر تاب داده و لالایی ات شده
هربار این منم که تو را خواب می بَرم
محکم گرفته پای تو را از پرندِگیم
بوفم که از تمام شبش وَرنمی پرم
هربار این منم که تو در عنکبوتی ات
صد پیچ وتاب می خوری و می تنی به او
هر لحظه،لحظه، حادثه می پیچدت به من
هی باز و باز ِ دُکمه ی پیراهنی به او
یک رهگذر که شُر شُرِ باران بگیردت
از فکر من پریده ، شتک می زنی به او
رویای صادقانه ی او قصّه ی من است
بوفم که کور از تنِ لکّاته پا شدم
با چشم های خیس و خمار و مورّبی
در اضطرابِ زل زده اش ،خیره جا شدم
افتادم از عبورِ نفس هایِ آخرت
وقتی نَفس ،نَفس ،نَفَ...خوابیدو «ها» شدم
اعصابِ پرت و ملتهبت، گیج ...گیج... گیج...
از من که مست کرده و در او تلو... ،تلو...
حالا که پر کشیدنِ تو، مُفتِ چنگِ من
از هر چه بال داده تو را ،می زنم جلو
بو بُرده انقراضِ خودش را کنارِ تو
بو بُرده سایه ،سایه ،مرا این وسطِ ولو
بویِ مرا شنیده و حالا به اشتباه
شمشیر رو کشیده و درگیر مردم است
خورشید ِ شعله ،شعله رها در تنت مَنم
شک کرده او به آیِنِه وُ در توهّم است
گردن بکش،بنوش و بریزم، بخار شو
از من بپاش در شب ِ او ذرّه ،ذرّه آب
یک بوف مانده از من و یک عنکبوت ،تو
از من بِپیچ و در تنِ لکّاته ات بخواب
((سارا سلماسی))
👇👇👇
برچسب ها: سارا سلماسی , اشعار سارا سلماسی , غزلسرا , شعر کلاسیک

به قید زلف تو آن دل که پای بند شود
غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود
بلند نام تو در حسن شد خوشا روزی
که در جهان به وفا نام تو بلند شود
((رشحه))
👇👇👇
برچسب ها: رشحه , اشعار رشحه , شعر کلاسیک , دوبیتی سرا

ماهم اگر به قهر شد از لطف باز گشت
شکر خدا که آه سحر چاره ساز گشت
در ملک عشق خواجگی و بندگی کدام
محمود بین چگونه غلام ایاز گشت
فرخنده هاتفیم به گوش این نوید گفت
دوشینه چون ز خواب غمم دیده بازگشت
کای رشحه شاد زی که ز یمن قدوم شاه
بر روی هم غمت در شادی فراز گشت
یعنی ضیا که قهر وی و لطف عام او
این جانگداز آمد و آن دلنواز گشت
((رشحه))
👇👇👇
برچسب ها: رشحه , اشعار رشحه , شعر کلاسیک , غزلسرا

درون بستر دردم به سر شوق رهایی نیست
درخت آرزو خشکید و در قلبم صفایی نیست
نمیدانم چرا دنیا به چشمم تیره و تار است
نفس هست و دلم مرده... امیدم را بقایی نیست
دوباره قصر رویا را ز سنگ یخ بنا کردم
رسیده فصل تابستان و از ذوبش ابایی نیست
تلاشم بی ثمر ماند و دعایم بی جواب ، اما...
کماکان سخت میجنگم ، برای من فنایی نیست
چرا هر بار خندیدم غمی مهمان قلبم شد؟
سکوتم اوج فریاد و مرا نای نوایی نیست
دلم آهسته میسوزد ، تنم پیوسته میلرزد...
غروب تلخ و سردم را خیال روشنایی نیست
مکرر دست این دنیا زده خنجر به قلب من
منی که بار ها مُردم... غمم را انتهایی نیست
ندایی _ از ته قلبم _ به من آهسته میگوید ؛
به این دنیا مبندی دل که ذاتش را وفایی نیست...
((فاطمه مسیحی))
👇👇👇
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: فاطمه مسیحی , اشعار فاطمه مسیحی , غزلسرا , شعر کلاسیک

تو را دلواپسم هر روز، هنگام شلوغیها
که میترسم بیفتی باز در دام شلوغیها
خیابان را ببین! چون مار سمی میخزد در شهر
خیابانی که کمکم میشود رام شلوغیها
نفس در سینهام حبس است وقتی "زنده باد" تو
شبیه پرچمی رقصیده بر بام شلوغیها
دوباره انتظاری که به جوش آورده خونت را
چراغ قرمز و رگبار دشنام شلوغیها
نگاهم چون زنی خنیاگر و گیسوپریشان است
که میرقصد میان موج آرام شلوغیها
تو را گم میکنم در چارراه گیج آزادی
- مسیر بستهی معمول ایام شلوغیها_
تو را دلواپسم، این فکر میترساندم بدجور
که نامت میشود یک روز: گمنام شلوغیها!
هراسان کوچهها را یک به یک بیهوده میگردم
تو را از دست دادن، بود فرجام شلوغیها...
((مریم آرام))
برچسب ها: مریم آرام , غزلسرا , شعر های زیبا , شاعرانه ها

از آغوش تو بوی خاک بارانخورده میآید
مرا در بر بگیران تا تنم لختی بیاساید
مرا در بر بگیران تا تمام مویرگهایم
تنت را شاخه شاخه مست و بیپروا بپیماید
در این نیمه شب ابری، تنم را بوسهباران کن
که شاید دگمههایم راه بر خورشید بگشاید
تو آن رود پر از پیچ و خمی در بین تاکستان
که بیشک بر لبت آرامشی بیشرم میشاید
برقصان دامنم را بیخود از خویشم، نمیفهمم
اگر گیلاسهایت دامنم را هم بیالاید
هزار و یک شب از دلتنگیام خواندم برای تو
در آغوشم بکش، باید مرا از بر کنی، باید!
از آغوش تو بوی خاک باران خورده میآید
و چشم من برایت قطره قطره شعر میزاید...
((مریم آرام))
برچسب ها: مریم آرام , غزلسرا , شعر های زیبا , شاعرانه ها

دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
((حافظ))
برچسب ها: اشعار حافظ , شعر های حضرت حافظ , غزلسرا , شعر کلاسیک
.: Weblog Themes By Pichak :.


























