
برشاخه ی ما دیگر قمری نکند لانه
باران به چه امیدی در ابر کند خانه
ای وای که رود من از خانه ی خود رفته
دیریست به ناچاری، مغموم و غریبانه
خواجوی عزیزمن، این یار نجیب رود
چون ماهی دور از آب، از غم شده دیوانه
بی حد شده رنج ما، ای کاش که گنج ما
پیدا بشود ناگاه، در این همه ویرانه
بانوی سفر کرده، این شهر بدون تو
یک پیکر بی جانست، برگرد به این خانه
((سایه جوادی اردستانی))
برچسب ها: سایه جوادی اردستانی , اشعار سایه جوادی اردستانی , غزلسرا , شعرکده

بی پناهی های دل را عشق تنها مأمن است
چشم نابینا علاجش بوی یک پیراهن است
آن زمانی که نگاهم در نگاهت خیره ماند
با خودم گفتم که این بت، قبله گاه این زن است
گرچه تاریکی بی مهری جهانم را گرفت
با وجودت در دلم شمع محبت روشن است
مرده بودم، آمدی، برخاستم از گور خود
دل شهادت داد عشق تو مسیحای من است
شاعرم اما برای وصف خوبی های تو
واژه هایم در سکوتند و زبانم الکن است
از خدا میخواهم آغوش تو را قسمت کند
آرزوی هر کسی آخر بهشتی بودن است
((سایه جوادی اردستانی))
برچسب ها: سایه جوادی اردستانی , اشعار سایه جوادی اردستانی , غزلسرا , شعر عشق
.: Weblog Themes By Pichak :.
























