
بیا که با تو نداریم دست بالایی
چرا به خون دل من دو دست آلایی
دلم ز دست فراق تو خون شود آنگه
بگو چرا تو به زجرم ز دیده پالایی
گذر به جانت ما کن چرا که از تو سزد
نظر به ما که تو سرو بلند بالایی
ز بوی زلف تو بگریخت آهوی ختنی
به چشم شوخ تو دادست رسم شهلایی
عبیر و عنبر و کافور و مشک و سنبل تر
به جعد زلف تو دادند اسم لالایی
ز حد گذشت فراق رخت بیا ورنی
دوتا کنم ز غم تو قبای یک لایی
جهان ز پای درآمد بگیر دستش را
ز دست جور که کردست چرخ والایی
((جهان ملک خاتون))
برچسب ها: جهان ملک خاتون , غزل کهن , غزلسرا , عکس نوشته دلتنگی

می خواهم رویای سیب ها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمه ی گورستان ها.
می خواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آب های آزاد
قلبش را
تکه تکه می کرد.
نمی خواهم دوباره بشنوم که مرده ها خونریزی ندارند،
که دهان های پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
می خواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهان افعی دارد.
می خواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقه ای، قرنی
اما همه بدانند که من نمرده ام،
که هنوز لب هایم طلا دارد
که من دوست کوچک وست وینگ هستم،
که من سایه ی گسترده ی اشک هایم هستم.
مرا با چادری بپوشانید
چرا که سحر
مشت مشت مورچه روی من خواهد ریخت
و کفش هایم را آب بگیرید
شاید نیش عقرب بلغزد.
چرا که می خواهم رویای سیب ها را بخوابم.
مرثیه ای بیاموزم که مرا پاک به خاک برگرداند.
چرا که می خواهم زندگی کنم با کودکی تاریک
که می خواست روی آب های آزاد
قلبش را
تکه تکه کند.
((فدریکو گارسیا لورکا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار فدریکو گارسیا لورکا , شعر , عکس نوشته دلتنگی

دل جام وفا بدست اخلاص گرفت
جان در طلبش گردش رقاص گرفت
مسکین چه خبر داشت ؟ که سلطان فراق
اقطاع وصال با زر خاص گرفت
((رشیدالدین وطواط))
برچسب ها: رشیدالدین وطواط , اشعار رشیدالدین وطواط , غزلسرا , شعر گرافی

چون چرخ همیشه رسم تو طنازیست
کار تو همه فریب و صنعت بازیست
بس عهد ، که همچو زلف خود بشکستی
در مذهب تو عهد شکستن بازیست
((رشیدالدین وطواط))
برچسب ها: رشیدالدین وطواط , اشعار رشیدالدین وطواط , غزلسرا , شعر گرافی

دشمن چو بدانست که : احوالم چیست
بر تلخی زندگانی من بگریست
بدحال تر از من اندرین عالم کیست ؟
در آرزوی مرگ همی باید زیست
((رشیدالدین وطواط))
برچسب ها: رشیدالدین وطواط , اشعار رشیدالدین وطواط , غزلسرا , شعر گرافی

اگر مـراد تـو ای دوسـت نامـرادی مـاست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
عنایتی که تو را بـود اگر مبـدّل شد
خللپذیر نباشد ارادتی که مراست
... میـان عیب و هنـر پیش دوستـان قدیـم
تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست
مـرا بـه هـر چـه کنـی دل نخواهـی آزردن
که هر چه دوست پسندد بهجای دوست رواست
هـزار دشمـنـی افتـد مـیـان بدگـویـان
میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
جمال در نظر و شوق همچنان باقیست
گدا اگر هـمـه عالم بـدو دهند گداست
مرا بهعشق تو اندیشه از ملامت نیست
اگـر کنـند ملامـت نـه بـر مـن تنهـاست
غــلام قـامــت آن لـعبـت قـباپـوشـم
که از محبت رویش هزار جامه قباست
بـلا و زحمـت امـروز بر دل درویـــش
از آن خوش است که امید رحمت فرداست
((سعدی))
برچسب ها: شعر ناب , اشعار سعدی , سعدی , کارت پستال شاعرانه

هرگز راز عشقت را با معشوق مگوي
آن عشق مي پايد که ناگفته مي ماند
زيرا اين نسيم لطيف و مهربان
خوشتر که خاموش و نامرئي بگذرد
من از عشق خويش با معشوق سخن گفتم
و راز دل آشکار کردم
اما او سرد و لرزان
و هراسناک و پريشان
مرا رها کرد و برفت
ديري نپاييد
که رونده اي از راه رسيد
خاموش و نامرئي و همچون نسيم
و او را با يک آه در ربود و ببرد
((ويليام بليک))
برچسب ها: اشعار ويليام بليک , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , شعر ناب

هر ساعتم اندرون را بجوشد خون را
و آگاهي نيست مردم بيرون را
الا مگر آنکه روي ليلي ديدست
داند که چه درد مي کشد مجنون را ؟
((سعدي))
برچسب ها: سعدي , اشعار سعدي , دوبیتی ناب , شاعرانه سعدي

سخن عاشقانه گفتن دليل عشق نيست
عاشق كم است سخن عاشقانه فراوان !
عشق عادت نيست
عادت همه چيز را ويران مي كند از جمله عظمت دوست داشتن را
از شباهت به تكرار مي رسيم
از تكرار به عادت
از عادت به بيهودگي
از بيهودگي به خستگي و نفرت
((نادر ابراهیمی))
برچسب ها: اشعار نادر ابراهیمی , شاعرانه نادر ابراهیمی , شعر کوتاه , عکس نوشته دلتنگی

زمان گذشت و زن های بسیاری رادوست داشتم
هنگامی که آن ها را در آغوش می گرفتم
از من می پرسیدند :
آیا آن ها را فراموش نخواهم کرد ؟
می گفتم : آری فراموش خواهم کرد
تنها کسی که هیچ وقت فراموش نکردم
زنی بود که هرگز نپرسید .
((جوزپه تورناتوره))
برچسب ها: اشعار جوزپه تورناتوره , اشعار شاعران خارجی , شعر , دنیای شعر

صنما ، به دلنوازي نفسي بگير دستم
که ز ديدن تو بيهوش و ز گفتن تو مستم
دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه
تو در آن ، گمان که : من خود ز کمند عشق جستم
دل تنگ خويشتن را به تو ميدهم ، نگارا
بپذير تحفهي من ، که عظيم تنگ دستم
خجلم که بر گذشتي تو و من نشسته ، يارب
چو تو ايستاده بودي ، به چه روي مينشستم ؟
به مذن محلت خبري فرست امشب
که به مسجدم نخواند ، چو ترا همي پرستم
چه سلامها نبشتم بتو از نيازمندي
مگرت نميرسانند چنانکه ميفرستم ؟
اگرت رميده گفتم ، نشدم خجل ، که بودي
و گرم ربوده گفتي ، نشدي غلط که هستم
به دو ديده خاک پاي تو اگر کسي برويد
به نياز من نباشد ، که برت چو خاک پستم
تو به ديگران کني ميل ، چو من چگونه باشي ؟
که ز ديگران بديدم دل خويش و در تو بستم
دلم از شکست خويشت خبري چو داد ، گفتي ؟
دل اوحدي چه باشد ؟ که هزار ازين شکستم
((اوحدي مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدي مراغه ای , شعر ناب , عکس نوشته دلتنگی , شاعرانه ها

بخواب
بخواب از نگاه هاي در به در نترس
بخواب
تو را نه از پروانه گزنديست
نه از واژه
نوري که از سوراخ کليد مي تابد
بخواب
تو به قلب من مانندي
باغي را ماني
که عشق من در آن انتظار ميکشد
آسوده بخواب
تنها آن هنگام که واپسين بوسه بر لبانم مي ميرد
بيدار شو
((فدریکو گارسیا لورکا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار فدریکو گارسیا لورکا , شعر , عکس نوشته دلتنگی

چشم هاي تو ، چشم هاي تو ، چشم هاي تو
خواه در زندان به ديدارم بيايي ، خواه در مريض خانه
چشم هاي تو ، چشم هاي تو ، چشم هاي تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتاليا
در صبحگاهان اواخر ماه مي
چشم هاي تو ، چشم هاي تو ، چشم هاي تو
بارها در برابرم گريستند
خالي شدند
چونان چشم هاي درشت کودکي شش ماهه
اما يک روز هم بي آفتاب نماندند
چشم هاي تو ، چشم هاي تو ، چشم هاي تو
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند ، چشم هاي تو
و تا جايي که در مي يابند
دلبستگي انسان ها را به دنيا ببينند
که چگونه افسانه اي مي شوند و زبان به زبان مي چرخند
چشم هاي تو ، چشم هاي تو ، چشم هاي تو
بلوط زاران ( بورصه ) اند در پاييز
برگ هاي درختانند بعد از باران تابستان
و ( استانبول ) اند در هر فصل و هر ساعت
چشم هاي تو ، چشم هاي تو ، چشم هاي تو
گل من ! روزي خواهد رسيد
روزي خواهد رسيد که
انسان هاي برادر
با چشم هاي تو همديگر را خواهند نگريست
با چشم هاي تو خواهند نگريست
((ناظم حکمت))
برچسب ها: شعر , اشعار شاعران خارجی , اشعار ناظم حکمت , عکس نوشته دلتنگی

راهم منماييد
وين جام جگرسوز مگيريد ز دستم
مي لاله و باغم
مي شمع و چراغم
مي همدم من همنفسم عطر دماغم
خوش رنگ خوش آهنگ
لغزيده به جامم
گواراست به کامم
در ساحل اين آتش
من غرق گناهم
همراه شما نيستم اي مردم بنگر
من نامه سياهم
فرياد رسا ! در شب گسترده پر و بال
از آتش اهريمن بدخو به امان دار
هم ساغر پرمي
هم تک کهن سال
کان تک زرافشان دهدم خوشه زرين
وين ساغر لبريز
اندوه زدايد ز دلم با مي ديرين
با آن که در ميکده را باز ببستند
با آن که سبوي مي ما را بشکستند
با محتسب شهر بگوييد که هشدار
هشدار که من مست مي هر شبه هستم
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: سياوش کسرايي , اشعار سياوش کسرايي , شعر ناب , شعر گرافی

کسي که
دوستش دارم
به من گفته است
که به من محتاج است
به همين خاطر هم
من مواظب خودم هستم
و چشمانم باز است
در راهي که ميروم
و دلهره دارم
از هر قطره باران
که مبادا
با ضربتي نابودم کند
((برتولت برشت))
برچسب ها: اشعار برتولت برشت , شعر خرجی , اشعار شاعران خارجی , جملات شعر

دنیا که به پایان برسد
رویاها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خندهٔ تو
جای آفتاب را خواهد گرفت
((رسول یونان))
برچسب ها: شعر کوتاه , عکس نوشته دلتنگی , اشعار رسول یونان , شعر ناب

جدائي تاريک است و گس
سهم خود را از آن ميپذيرم ، تو چرا گريه ميکني ؟
دستم را در دست خود بگير و بگو که در يادم خواهي بود
قول بده سري به خوابهايم بزني
من و تو چون دو کوه ، دور از هم جدا از هم
نه توان حرکتي نه اميد ديداري
آرزويم اما اين است که
عشق خود را با ستارههاي نيمه شبان به سويم بفرستي
((آنا آخماتووا))
کتاب : خاطرهاي در درونم است
گزيده شعرهاي عاشقانه آنا آخماتووا ترجمه احمد پوري
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , عکس نوشته دلتنگی , کارت پستال , اشعار آنا آخماتووا

این روزها
که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم
بگذار در خیال تو باشم
بگذار
بگذریم
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است
((قیصر امین پور))
برچسب ها: اشعار قیصر امین پور , شعر کوتاه , عکس نوشته دلتنگی , شعر ناب

کمترين اهميتي نده
به هر آن چه که احساس مي کني
گفته است بدون تو نمي تواند زندگي کند
تو اما بينديش که او در ديدار دوباره
تو را به جا خواهد آورد
لطفي در حقم کن و زياد دوستم نداشته باش
از آخرين باري که زياد دوستم داشتند به بعد
کم ترين محبتي نديدم
((برتولت برشت))
برچسب ها: اشعار برتولت برشت , شعر خرجی , اشعار شاعران خارجی , جملات شعر

اگر تو بازنگردي
قناريان قفس قاريان غمگين را
که آب خواهد داد
که دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردي
بهار رفته در اين دشت برنمي گردد
به روي شاخه گل غنچه اي نمي خندد
و آن درخت خزان ديده تور سبزش را به سر نمي بندد
اگر تو بازنگردي
کبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شکوفه هاي درختان باغ حيران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو بازنگردي
به طفل ساده خواهر که نام خوب تو را
ز نام مادر خود بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زباني به او توانم گفت
که برنمي گردي
و او که روي تو هرگز نديده در عمرش
دگر براي هميشه تو رانخواهد ديد
و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوري ست هميشه
هميشه بي تصوير
هميشه بي تعبير
اگر تو بازنگردي
نهالهاي جوان اسير گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه کس به جاي تو آن پرده هاي توري را
به پشت پنجره ها پيچ و تاب خواهد داد
اگر تو بازنگردي
اميد آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمي داند
که در فراق تو ديگر
چگونه خواهم زيست
چگونه خواهم مرد
((حميد مصدق))
برچسب ها: اشعار حميد مصدق , حميد مصدق , شاعرانه حميد مصدق , شعر ناب

يادش به خير دلبر روشن ضمير ما
دلدار ما دلاور ما دلپذير ما
ياري که در کشاکش گردابهاي غم
او بود و دست بسته او دستگير ما
يادش دويد دردلم و چون نسيم خيس
بگذشت و تازه کرد سراسر کوير ما
ما را هواي اوست در اين برگ ريز مهر
پر مي کشد ز سينه دل ديرگير ما
صياد ما که بخت و کمندش بلند باد
پرسيده هيچ گاه که : کو آن اسير ما ؟
صبح است روي دوست چراغي از آفتاب
او را چه غم ز شمع دل پيش مير ما
بس نقش ها زدند ولي روز آزمون
يک از هزارشان نشد آن بي نظير ما
تير دعا رهاست در اين آسمان کجاست
مرغ دلي که سينه سپارد به تير ما ؟
روزي به سر نيامده شامي به پاي خاست
بنگر که تا چه زود رسيده است دير ما
فرياد ما ز دشنه دشمن نبود دوست
خنجر برون کشيد و بر آمد نفير ما
آنان که لاف دايگي و مادري زدند
خوردند خون ما و بريدند شير ما
آن جا که باغبان کمر سرو مي زند
و ز باغ مي برد همه عطر و عبير ما
اي شط ره رونده تو آيينه اي بگير
بر روي و موي بيدبن سر به زير ما
مي گفت پير ما که صبوري به روز سخت
حالي بياوريد صبوري به پير ما
چون عقل را به گوشه ميخانه باختيم
عشق تو ماند در همه حالي دبير ما
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: سياوش کسرايي , اشعار سياوش کسرايي , شعر ناب , شعر گرافی
تا روزي که بود
دست هايش بوي گل سرخ مي داد
از روزي که رفت
گل هاي سرخ
بوي دست هاي او را مي دهند
((واهه آرمن))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , عکس نوشته دلتنگی , شاعرانه ناب , اشعار واهه آرمن
ما نقل باده را ز لب جام کردهایم
عادت به تلخکامی از ایام کردهایم
دانستهایم بوسه زیاد از دهان ماست
صلح از دهان یار به پیغام کردهایم
از ما متاب روی ، که از آه نیم شب
بسیار صبح آینه را شام کردهایم
سازند ازان سیاه رخ ما ، که چون عقیق
هموار خویش را ز پی نام کردهایم
ما همچو آدم از طمع خام دست خویش
در خلد نان پخته خود خام کردهایم
چشم گرسنه، حلقهی دام است صید را
ما خویش را خلاص ازین دام کردهایم
صائب به تنگ عیشی ما نیست میکشی
چون لاله اختصار به یک جام کردهایم
((صائب تبریزی))
برچسب ها: اشعار صائب تبریزی , شاعرانه صائب تبریزی , عکس نوشته دلتنگی , شعر ناب
قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا
در شادی و اندوه نخواهد شنید
آن گونه که می شنید
دیگر پایان راه است
ترانۀ من در دوردست ها
در دل شب سفر می کند
جائی که دیگر تو در آن نیستی
((آنا آخماتوآ))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتوآ , شعر گرافی , عکس نوشته دلتنگی
پير ما از صومعه بگريخت در ميخانه شد
در صف دردي کشان دردي کش و مردانه شد
بر بساط نيستي با کمزنان پاکباز
عقل اندر باخت وز لايعقلي ديوانه شد
در ميان بيخودان مست دردي نوش کرد
در زبان زاهدان بيخبر افسانه شد
آشنايي يافت با چيزي که نتوان داد شرح
وز همه کارث جهان يکبارگي بيگانه شد
راست کان خورشيد جانها برقع از رخ بر گرفت
عقل چون خفاش گشت و روح چون پروانه شد
چون نشان گم کرد دل از سر او افتاد نيست
جان و دل در بي نشاني با فنا همخانه شد
عشق آمد گفت خون تو بخواهم ريختن
دل که اين بشنود حالي از پي شکرانه شد
چون دل عطار پر جوش آمد از سوداي عشق
خون به سر بالا گرفت و چشم او پيمانه شد
((عطار))
برچسب ها: اشعار عطار نيشابوري , شعر , شاعرانه , شعر گرافی
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را
سر سودا زده بسپار به خاک در دوست
که از این خاک توان یافت سر و سامان را
صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد
گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را
زده ره عقل مرا ، حور بهشتی رویی
که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را
سست عهدی که بدو عهد مودت بستم
ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را
ابر دریای غمش سیل بلا میبارد
یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را
حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش
این قدر نیست که سیراب کند عطشان را
با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم
خوشتر آن است که از دل نکشم پیکان را
عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت
که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را
گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی
لعل جانبخش تو از بوسه دهد تاوان را
دوش آن ترک سپاهی به فروغی میگفت
که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را
آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین
که به همدستی شمشیر گرفت ایران را
((فروغی بسطامی))
برچسب ها: اشعار فروغی بسطامی , شاعرانه فروغی بسطامی , شعر گرافی , عکس نوشته دلتنگی
دستهاي ما
شاخه ها کشيده در پناه هم
لانه پرنده اي است
دستهاي ما
در مسير بازوان بي قرار ما
جويبار زنده اي است
دستهاي ما
پيمبران خامشند
آيه هاي مهرشان به کف
بر بلور جانشان
داغ و بوسه آشکار
دستهاي ما
رهروان سرخوشند
دست ما به عشق ما گواست
دستهاي ما کليد قلبهاي ماست
((سياوش کسرائي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرائي , شعر گرافی , عکس نوشته دلتنگی , شاعرانه سياوش کسرائي
گم شدم در خود چنان کز خويش ناپيدا شدم
شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم
سايه اي بودم ز اول بر زمين افتاده خوار
راست کان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم
ز آمدن بس بي نشانم وز شدن بس بي خبر
گوئيا يک دم برآمد کامدم من يا شدم
نه ، مپرس از من سخن زيرا که چون پروانه اي
در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم
در ره عشقش قدم در نِه ، اگر با دانشي
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن ديده مي بايست بود و کور گشت
اين عجايب بين که چون بيناي نابينا شدم
خاک بر فرقم اگر يک ذره دارم آگهي
تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان
من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم
((عطار نيشابوري))
برچسب ها: اشعار عطار نيشابوري , شعر , شاعرانه , شعر گرافی
| مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.

























