
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیالِ مرگ دمی سر نمیکنم
((سیاوش کسرایی))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شاعرانه , شعر گرافی سپیدار , شعر ناب

دگر مرا صدا مکن
مرا ز جام بادهام جدا مکن
که جام من به من جواب ميدهد
به من کليد شهر خواب ميدهد
درون خوابهاي من
تويي و دستهاي مهربان
تويي و عهدهاي استوار
و هرچه هست عاشقانه پايدار
برو مرا صدا مکن
ز کوچهخوابهاي سايه پرورم
دگر مرا جدا مکن
صدا مکن
چو سايه بگذر از سرم
مرا ز سايههاي دوستي سوا مکن
چه حاصلي ز شمعهاي بيفروغ
ز خندهها
چه حاصلي ز گفتههاي سر به سر دروغ ؟
تو از روندگان راه عشق نيستي
تو نيستي ز دلشکستگان
بگير راه خويش و تن رها کن از بلا
چون من دل رميده طالب بلا مکن
تن سلامتت به درد مبتلا مکن
مرا به قصههاي کودکانه در شبان هول
جدا مکن از اين غم قديم
از اين غم نديم
صدا مکن
دگر ترانه سر در اين شبان ديرپا نکن
بخواب نازنين من به خواب ناز
که من تمام شب نخفتهام
تمام شب به جام و جان
جز اين سخن نگفتهام
وفا کن اي دل جفا کشيده باز
ولي وفا به يار بيوفا مکن
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شاعرانه , شعر گرافی سپیدار , شعر ناب

راهم منماييد
وين جام جگرسوز مگيريد ز دستم
مي لاله و باغم
مي شمع و چراغم
مي همدم من همنفسم عطر دماغم
خوش رنگ خوش آهنگ
لغزيده به جامم
گواراست به کامم
در ساحل اين آتش
من غرق گناهم
همراه شما نيستم اي مردم بنگر
من نامه سياهم
فرياد رسا ! در شب گسترده پر و بال
از آتش اهريمن بدخو به امان دار
هم ساغر پرمي
هم تک کهن سال
کان تک زرافشان دهدم خوشه زرين
وين ساغر لبريز
اندوه زدايد ز دلم با مي ديرين
با آن که در ميکده را باز ببستند
با آن که سبوي مي ما را بشکستند
با محتسب شهر بگوييد که هشدار
هشدار که من مست مي هر شبه هستم
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: سياوش کسرايي , اشعار سياوش کسرايي , شعر ناب , شعر گرافی

تنگ غروب است
در خانه شمعي است و چراغي يا صدايي نيست اما
در من کسي مي گريد اينجا
ساعت به تابوت سياهش خفته گويي
قلب زمان استاده از کار
از قاب عکسي چشمهاي آشنايي روي ديوار
دارد به روي من نظر اما چه بيمار
در آسمان تيره يک چابک پرستو
با پنجه هاي باد وحشي در ستيز است
باران نمي بارد ولي ابري شناور
با بادهاي خوب من پا در گريز است
دور است از من آرزو دور
دير است بر من زندگي دير
دل تنگ از اين دوري و ديري وتماشا
در من کسي خاموش مي گريد در اينجا
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شعر تنگ غروب , شاعرانه , شعر ناب

مادرم گندم درون آب مي ريزد
پنجره بر آفتاب گرمي آور مي گشايد
خانه مي روبد ، غبار چهره ي آيينه ها را مي زدايد
تا شب نوروز
خرمي در خانه ي ما پا گذارد
زندگي برکت پذيرد با شگون خويش
بشکفد در ما و سرسبزي برآرد
اي بهار، اي ميهمان دير آينده
کم کمک اين خانه آماده ست
تک درخت خانه ي همسايه ي ما هم
برگهاي تازه اي داده ست
گاه گاهي هم
همره پرواز ابري در گذار باد
بوي عطر نارس گلهاي کوهي را
در نفس پيچيده ام آزاد
اين همه مي گويدم هر شب
اين همه مي گويدم هر روز
باز مي آيد بهار رفته از خانه
باز مي آيد بهار زندگي افروز
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: شعر ناب , اشعار سياوش کسرايي , شعر گرافی عاشقانه , سياوش کسرايي

باز
اين زمين تندگام
برف را ز روي گرده مي تکاند و به صد زبان
آفتاب را
مي دهد سلام
باز باد خوش خبر
بهار شکفته مي دهد پيام
مي دود ميان لاله ها غزل سرا
جامهايشان
مي زند به جام
باز ابر باردار
خيمه مي زند به روي بام
باز بر شگون مجلس بهار
بيد مي پرکند به رقص صوفيانه اش
گيسوان سبزفام
باز نبض جويبار نقره مي زند به توده علف
با گذار آبهاي رام
روز مي رسد
روز ديگري که از نوي گرفته نام
خاسته ز جا
مردمي به راه مردمي نهاده پا
در سرود
در صلا
سال نو سلام
سال نو سلام
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شعر ناب , شعر گرافی سپیدار , شعر گرافی عاشقانه

يادش به خير دلبر روشن ضمير ما
دلدار ما دلاور ما دلپذير ما
ياري که در کشاکش گردابهاي غم
او بود و دست بسته او دستگير ما
يادش دويد دردلم و چون نسيم خيس
بگذشت و تازه کرد سراسر کوير ما
ما را هواي اوست در اين برگ ريز مهر
پر مي کشد ز سينه دل ديرگير ما
صياد ما که بخت و کمندش بلند باد
پرسيده هيچ گاه که : کو آن اسير ما ؟
صبح است روي دوست چراغي از آفتاب
او را چه غم ز شمع دل پيش مير ما
بس نقش ها زدند ولي روز آزمون
يک از هزارشان نشد آن بي نظير ما
تير دعا رهاست در اين آسمان کجاست
مرغ دلي که سينه سپارد به تير ما ؟
روزي به سر نيامده شامي به پاي خاست
بنگر که تا چه زود رسيده است دير ما
فرياد ما ز دشنه دشمن نبود دوست
خنجر برون کشيد و بر آمد نفير ما
آنان که لاف دايگي و مادري زدند
خوردند خون ما و بريدند شير ما
آن جا که باغبان کمر سرو مي زند
و ز باغ مي برد همه عطر و عبير ما
اي شط ره رونده تو آيينه اي بگير
بر روي و موي بيدبن سر به زير ما
مي گفت پير ما که صبوري به روز سخت
حالي بياوريد صبوري به پير ما
چون عقل را به گوشه ميخانه باختيم
عشق تو ماند در همه حالي دبير ما
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: سياوش کسرايي , اشعار سياوش کسرايي , شعر ناب , شعر گرافی

پايان گرفت دوري و اينک من
با نام مهر لب به سخن باز ميکنم
از دوست داشتن
آغاز ميکنم
انگار آسمان و زمين جفت ميشوند
انگار ميبرندم تا سقف آسمان
انگار ميکشندم بر راه کهکشان
در دشتهاي سبز فلک چشم آفتاب
گرديده رهنما
در قصر نيلگون
فانوس ماهتاب افکنده شعلهها
با بالهاي عشق
پرواز ميکنم
با من ستارگان همه پرواز ميکنند
دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش ميگشايم
دوشيزگان ابر به من ناز ميکنند
پرواز ميکنم
در سينه ميکشم همه آبي آسمان
ميآيدم به گوش نواي فرشتگان :
انسان مسيح تازه
انسان اميد پاک
در بارگاه مهر
اينک خداي خاک
در سجده ميشوند به هر سو ستارگان
پر ميکشم ز دامن شط شرابها
ميبينم آنچه بوده به رؤيا و خوابها
سر مست از نياز چو پروانه بهار
سر ميکشم به هر ستاره و پا مينهم بر آن
تا شيرهاي بپرورم از جستجوي خويش
تا ميوهاي بياورم از باغ اختران
چشم خداي بينم
بيدار ميشود
دست گره گشايم در کار ميشود
پا مينهم به تخت
سر ميدهم صدا
وا ميکنم دريچه جام جهان نما
تا بنگرم به انسان در مسند خدا
اين است عاشقان که من امشب
دروازههاي رو به سحر باز ميکنم
اين است عاشقان که من امروز
از دوست داشتن
آغاز ميکنم
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه , عکس نوشته شعر

اگر مراست هزاران غم و يکي غمخوار
خوشا غمي که کنار تو مي نشاند يار
ز تاب طره پيچان گره گشايي کن
که دل به شوق رهايي است زين شب طرار
نگويمت که نگويي چنين چنان نکني
بگو بکن به دل خويش و راه کج مسپار
بدار رشته پيوند را و کاري کن
ممان که بگذرد اين بار باز کار از کار
شکست شوکت افراسياب و رونق ديو
تهمتنا ! تو ز چه بيژن فتاده برآر
نه گاه بزم و نشست است و گردش ساغر
که پهنه پهنه رزم است و پويه پيکار
به چشم اختر و در بال گل به جز خون نيست
زمانه همه خونفشان کج رفتار
دلم گرفته به پاييز ابر باران خيز
به دلگشايي اين باغ غم نشسته ببار
چراغ چشمش اگر زين شبم برون ببرد
نمي خرم مه تابان يه يک نگاه نگار
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: شعر گرافی , شعر ناب , اشعار سياوش کسرايي , شاعرانه ها

برخيز و مي بريز که پاييز ميرسد
شتاب اي نگار که غم نيز ميرسد
يک روز در بهار وطن سرخوش و کنون
دور از ديار و يارم و پاييز ميرسد
ساقي بهوش باش که بيهوشيام دواست
افسوس باده خاطره انگيز ميرسد
تا بزم هست جمله حريفند و هم نفس
هنگام رزم کار به پرهيز ميرسد
تا ياد ميکنم ز اسيران در قفس
اشکي به عطر و نغمه درآميز ميرسد
گر ميوه اميد نيامد به دست ما
دست شما به در دل آويز ميرسد
برخيز و موج را به نگونسارياش مبين
دريا دلا که نوبت آن خيز ميرسد
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شاعرانه سياوش کسرايي , شعر های سياوش کسرايي , شعر
.jpg)
پشتگرمي به چه بودت که شکفتي ؟ گل يخ
وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست
نازکانه تن خود را ننهفتي ، گل يخ
سرکشي هاي تبارت را ، اي ريشه به خاک
تو چه زيبا به زمستان ها گفتي ، گل يخ
تا سر از سنگ برآوردي ، دلتنگ به شاخ
از کلاغانِ سيه بال چه ديدي و شنفتي ؟ گل يخ
آمدي ، عطر وفا آوردي
همه افسانه ي بي برگ و بري ها را رُفتي ، گل يخ
چه شنفتي تو در اين غمزده باغ ؟
که چو گل ها همه خفتند ، تو بيدار نخفتي ، گل يخ
راستي را که چه جانبخش به سرماي سياه
شعله گون ، در نگه دوست شکفتي ، گل يخ
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شاعرانه سياوش کسرايي , شعر های سياوش کسرايي , شعر
براي تو اين شعر را ميسرايم
براي تويي که مرا هيچ و هرگز نديدي
براي تويي که تو را هيچ و هرگز نديدم
براي تويي که به صد چشمِ ديگر عزيزي برايم
براي تو اين شعر را ميسرايم
براي تو محبوسِ آن تنگ
براي تو الماس مدفون در سنگ
براي تو اي ميهن کوچکِ من
براي تو اي شبچراغ بزرگم
براي تو اي دانهي پربهايم
براي تو اين شعر را ميسرايم
تو را در چکاچاکِ انديشهها ميشناسم
تو را در نبردت به ضدِ ستمپيشهها ميشناسم
تو را در صفِ رنج و خونريشهها ميشناسم
از آنِ تو باشد سرودم
از آنِ تو باشد سپاسم
براي تو اي يار خاموشِ فرخندهرايم
براي تو اين شعر را ميسرايم
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: اشعار سياوش کسرايي , شاعرانه سياوش کسرايي , شعر های سياوش کسرايي , شعر
.: Weblog Themes By Pichak :.
























