
يادش به خير دلبر روشن ضمير ما
دلدار ما دلاور ما دلپذير ما
ياري که در کشاکش گردابهاي غم
او بود و دست بسته او دستگير ما
يادش دويد دردلم و چون نسيم خيس
بگذشت و تازه کرد سراسر کوير ما
ما را هواي اوست در اين برگ ريز مهر
پر مي کشد ز سينه دل ديرگير ما
صياد ما که بخت و کمندش بلند باد
پرسيده هيچ گاه که : کو آن اسير ما ؟
صبح است روي دوست چراغي از آفتاب
او را چه غم ز شمع دل پيش مير ما
بس نقش ها زدند ولي روز آزمون
يک از هزارشان نشد آن بي نظير ما
تير دعا رهاست در اين آسمان کجاست
مرغ دلي که سينه سپارد به تير ما ؟
روزي به سر نيامده شامي به پاي خاست
بنگر که تا چه زود رسيده است دير ما
فرياد ما ز دشنه دشمن نبود دوست
خنجر برون کشيد و بر آمد نفير ما
آنان که لاف دايگي و مادري زدند
خوردند خون ما و بريدند شير ما
آن جا که باغبان کمر سرو مي زند
و ز باغ مي برد همه عطر و عبير ما
اي شط ره رونده تو آيينه اي بگير
بر روي و موي بيدبن سر به زير ما
مي گفت پير ما که صبوري به روز سخت
حالي بياوريد صبوري به پير ما
چون عقل را به گوشه ميخانه باختيم
عشق تو ماند در همه حالي دبير ما
((سياوش کسرايي))
برچسب ها: سياوش کسرايي , اشعار سياوش کسرايي , شعر ناب , شعر گرافی
.: Weblog Themes By Pichak :.
























