.jpg)
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله رابرداري
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطح برجسته اي از زندگي من هستي
((حميد مصدق))
برچسب ها: شعر کوتاه , حميد مصدق , اشعار حميد مصدق , شعر ناب

اي عشق ، اي ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشناي همه عاشقانه ها
اي معني جمال به هر صورتي که هست
مضمون و محتواي تمام ترانهها
با هر نسيم، دست تکان ميدهد گلي
هر نامهاي ز نام تو دارد نشانهها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت :
گل با شکوفه ، خوشهي گندم به دانهها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگ کرانهها
باران قصيدهاي است تر و تازه و روان
آتش ترانهاي به زبان زبانهها
اما مرا زبان غزلخواني تو نيست
شبنم چگونه دم زند از بيکرانهها
کوچه به کوچه سر زدهام کو به کوي تو
چون حلقه در به در زدهام سر به خانهها
يک لحظه از نگاه تو کافي است تا دلم
سودا کند دمي به همه جاودانهها
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شعر عشق , عاشقانه ها , اشعار حميد مصدق
.jpg)
در کوي تو مستانه
ميافتم و ميخيزم
دلداده و ديوانه
ميافتم و ميخيزم
من مست و پريشانم
مي نالم و مي مويم
مدهوش ز پيمانه
ميافتم و ميخيزم
تا آنکه تو را يابم
ميگردم و ميجويم
پس بر در آن خانه
ميافتم و ميخيزم
چو شمع شب عاشق
مي سوزم و مي گريم
از عشق چو پروانه
ميافتم و ميخيزم
گر دست دهد روزي
تا خاک رهت گردم
در پاي تو جانانه
ميافتم و ميخيزم
گفتي که ز جان برخيز
در ملک عدم بنشين
زينروست که مستانه
ميافتم و ميخيزم
من مست قدح نوشم
از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه
ميافتم و ميخيزم
ديوانه رويت من
چون گردن به کويت من
اي دلبر فرزانه
ميافتم و ميخيزم
باز آي و گرنه مي
هستي ز کفم گيرد
اينسان که به ميخانه
ميافتم و ميخيزم
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شاعرانه حميد مصدق , اشعار حميد مصدق , شعر
من مرگ نور را
باور نمي کنم
و مرگ عشقهاي قديمي را
مرگ گل هميشه بهاري که مي شکفت
در قلبهاي ملتهب ما
مانند ذره ذره مشتاق
پرواز را به جانب خورشيد
آغاز کرده بودم
با اين پرشکسته
تا آشيان نور
پرواز کرده بودم
من با چه شور و شوق
تصوير جاودانه آن عشق پاک را
در خويش داشتم
اينک منم نشسته به ويرانسراي غم
اينک منم گسسته ز خورشيد و نور و عشق
در قلب من نشسته زمستان در پا
من را نشانده اند
من را به قعر دره بي نام و بي نشان
با سر کشانده اند
بر دست و پاي من
زنجير و کند نيست
اما درون سينه من
زخمي ست در نهان
شعري ؟
نه
آتشي ست
اين ناسروده در دلم
اين موج اضطراب
ما مانده ام ز پا
ولي آن دورها هنوز
نوري ست شعله اي ست
خورشيد روشني ست
که مي خواندم مدام
اينجا درون سينه من زخم کهنه اي ست
که مي کاهد مدام
با رشک نوبهار بگوييد
زين قعر دره مانده خبر دارد
يا روز و روزگاري
بر عاشق شکسته گذر دارد ؟
((حميد مصدق))
برچسب ها: شعر دلتنگی , شعر عاشقانه , اشعار حميد مصدق , شعر ناب
.jpg)
دردي عظيم دردي ست
با خويشتن نشستن
در خويشتن شکستن
وقتي به کوچه باغ
مي برد بوي دلکش ريحان را
بر بالهاي خسته خود باد
گويي که بوي زلف تو مي داد
وقتي که گام سحر رباي تو
وز پله هاي وهم سحرگاهي
گرم فرار بود
در چشمهاي من
ابر بهار بود
برگرد
در اين غروب سخت پر از درد
محبوب من به بدرقه من
برگرد
هرگز دوباره بازنخواهي گشت
و من تمام شب
اين کوچه باغ دهکده را
با گامهاي خسته
طوافي دوباره خواهم کرد
و شکوه تو را
تا صبح
تا طلوع سحر
با ستاره خواهم کرد
وقتي سکوت دهکده را
برگشت گله هاي هياهوگر
آشفته مي کند
وقتي که روي کوه
خورشيد
چون جام پر شراب
فروي ميريزد
و باد اين اسب
اسب سرکش ناشاد
آشفته يال و سم به زمين کوبان
در کوچه باغ دهکده مي پيچد
ياد از تو مي کنم
ايا دوباره بازنخواهي گشت ؟
و من
از شهريان بريده به ده اوفتاده را
تا شهر شور و عشق نخواهي برد ؟
ايا دوباره بازنخواهي گشت ؟
تا سبزه هاي دشت
و ساقه لاله عباسي
و بوته هاي پونه وحشي
به رقص برخيزند
تا آب چشمه گرد سفر را
زان روي تابنک بشويد
و از تن تو
اين تن تنديس مرمرين
گرد و غبار خک بشويد
ايا دوباره بازنخواهي گشت ؟
ايا سمند سرکش را
چابک سوار چيره نخواهي شد ؟
چون تک سوارها
هر روز گرد دهکده
هي هي کنان طواف نخواهي کرد ؟
آنگه مرا رها شده از من
راهي کوه قاف نخواهي کرد ؟
بيهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهي گشت
هر چند اينجا بهشت شاد خدايان است
بي تو براي من
اين سرزمين غم زده زندان است
در هر غروب
در امتداد شب
من هستيم و تمامت تنهايي
با خويشتن نشستن
در خويشتن شکستن
اين راز سر به مهر
تا کي درون سينه نهفتن
گفتن
بي هيچ بک و دلهره گفتن
ياري کن
مرا به گفتن اين راز بازياري کن
اي روي تو به تيره شبان آفتاب روز
مي خواهمت هنوز
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شعر ناب , اشعار حميد مصدق , عاشقانه ها
.jpg)
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد
که مرا زندگاني بخشد
چشمهاي تو به من مي بخشد شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطر برجسته اي از زندگي من هستي
دفتر عمر مرا با وجود تو
شکوهي ديگر
رونقي ديگر هست
مي تواني تو به من زندگاني بخشي
يا بگيري از من آنچه را مي بخشي
من به بي ساماني ، باد را مي مانم
من به سرگرداني ، ابر را مي مانم
من به آراسته گي خنديدم
منه ژوليده به آراسته گي خنديدم
سنگ طفلي اما
خواب نوشين کبوتر ها را در لانه مي آشفت
قصه ي بي سر و ساماني من
باد با برگ درختان مي گفت
باد با من مي گفت
چه تهي دستي مرد
ابر باور مي کرد
من در آئينه رُخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه مي بينم ، ميبينم
تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
من چه دارم که تو را در خور ؟
هيچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هيچ
تو همه هستي من
هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري ؟ همه چيز
تو چه کم داري ؟ هيچ
بي تو در مي يابم
چون چناران کهن
از درون تلخي واريزم را
کاهش جان من ، اين شعر من است
آرزو مي کردم که تو خواننده ي شعرم باشي
راستي شعر مرا مي خواني ؟
باورم نيست که خواننده ي شعرم باشي
نه دريغا ، هرگز
کاشکي شعر مرا مي خواندي
((حميد مصدق))
برچسب ها: شعر ناب , اشعار حميد مصدق , عاشقانه ها , حميد مصدق
.jpg)
مرا ز ياد مبر
كه
انعكاس صدايم درون شب جاري ست
كسي نمي داند
كه در سياهي شب دشنه اي ست در پشتم
كه در سياهي شب خنجري ست در كتفم
مرا نديدي
ديگر مرا نخواهي ديد
كه پشت پنجره سرشار از سياهي شب
كه پشت پنجره آواز ديگري جاري ست
ميان خلوت خاموشي شب دشمن
بخوان زمزمه آواز
سكوت را بشكن
چرا فراموشي ؟
چگونه خاموشي ؟
به گوش خويش مگر بشنويم اين آواز
كه عاشقان قديمي دوباره مي خوانند
مرا به نام
ترا به نام
كه نام
نام من و توست
عشق آواز است
مرا به نام بخوان اين سكوت را بشكن
چرا ؟
كه
زمزمه از آيه هاي اعجاز است
دريغ و درد كه شرمنده ايم شرمنده
كه هست فرصت آواز و نيست خواننده
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شعر ناب , شعر عاشقانه , زیباترین اشعار عاشقانه
.jpg)
بي تو من چيستم ؟ ابر اندوه
بي تو سرگردانتر ، از پژواکم
در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاييزم ، در پنجه ي باد
بي تو سرگردانتر
از نسيم سحرم
از نسيم سحر سرگردان
بي سرو سامان
بي تو - اشکم
دردم
آهم
آشيان برده ز ياد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بي تو خاکستر سردم ، خاموش
نتپد ديگر در سينه ي من ، دل با شوق
نه مرا بر لب ، بانگ شادي
نه خروش
بي تو ديو وحشت
هر زمان مي دردم
بي تو احساس من از زندگي بي بنياد
و اندر اين دوره بيدادگريها هر دم
کاستن
کاهيدن
کاهش جانم
کم کم
چه کسي خواهد ديد
مردنم را بي تو ؟
بي تو مردم ، مردم
((حميد مصدق))
برچسب ها: اشعار حميد مصدق , شعر ناب , حميد مصدق , شاعرانه ارام
.jpg)
تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت
که بدانند مردمان
محبوب من
به سان خدايان ستودني است
((حميد مصدق))
برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار حميد مصدق , حميد مصدق , شعر ناب
.jpg)
اين سر
نه مست باده
اين سر که مست
مست دو چشم سياه توست
اينک به خاک پاي تو ميسايم
کاين سر به خاک پاي تو با شوق سودنيست
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , اشعار حميد مصدق , شعر کوتاه , شعر ناب
.jpg)
محبوب من بيا
تا اشتياق بانگ تو در جان خسته ام
شور و نشاط عشق برانگيزد
من غرق مستي ام
از
تابش وجود تو در جام جان چنين
سرشار هستي ام
من بازتاب صولت زيبايي تو ام
آيينه ي شکوه دلارايي تو ام
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شعر کوتاه , شعر ناب , اشعار حميد مصدق
.jpg)
قلب من و تو را
پیوند جاودانه مهری ست درنهان
پیوند جاودانه ما ناگسسته باد
تا آخرین دم از نفس واپسین من
این عهد بسته باد
((حميد مصدق))
برچسب ها: شعر کوتاه , حميد مصدق , اشعار حميد مصدق , شعر ناب
اما من و تو
دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بي تو در اين لحظه ي پُر دلهره است
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شعر کوتاه , اشعار حميد مصدق , شعر ناب
.jpg)
پنداشتي
چون کوه ، کوه خاموش دمسردم ؟
بي درد سنگ ساکت بي دردم ؟
ني
قله ام
بلندترين قله غرور
اينک درون سينه من التهاب هاست
هرگز گمان مبر
شد خاطرات تلخ فراموشم
هرچند
نستوه کوه ساکت و سردم ليک
آتشفشان مرده خاموشم
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , عکس گل زیبا , شاعرانه حميد مصدق , شعر ناب
![[تصویر: normal_51.jpg]](http://parsskin.com/gallery1/albums/userpics/10001/normal_51.jpg)
وقتي كه بامدادان
مهر سپهر جلوه گري را
آغاز مي كند
وقتي كه مهر پلك گرانبار خواب را
با ناز و كرشمه ز هم باز مي كند
آنگه ستاره سحري
در سپيده دم خاموش مي شود
آري
من آن ستاره ام كه فراموش گشته ام
و بي طلوع گرم تو در زندگانيم
خاموش گشته ام
((حميد مصدق))
برچسب ها: اشعار حميد مصدق , عکس مناظر زیبا , حميد مصدق

اين عشق ماندني
اين شعر بودني
اين لحظه هاي با تو نشستن
سرودني ست
اين لحظه هاي ناب
در لحظه هاي بي خودي و مستي
شعر بلند حافظ
از تو شنودني ست
اين سر
نه مست باده
اين سر كه مست
مست دو چشم سياه توست
اينك به خاك پاي تو مي سايم
كاين سر به خاك پاي تو با شوق سودني ست
تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني ست
من پاكباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزماي
با مرگ اگر كه شيوه تو آزمودني ست
اين تيره روزگار
در پرده غبار دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
يا به شكر خنده هاي تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودني ست
در روزگار هر كه ندزديد مفت باخت
من نيز مي ربايم
اما چه ؟
بوسه
بوسه از آن لب ربودني ست
تنها تويي كه بود و نمودت يگانه بود
غير از تو ، هر كه بود
هر آنچه نمود نيست
بگشاي در به روي من و عهد و عشق بند
كاين عهد بستني
اين در گشودني ست
اين شعر خواندني
اين عشق ماندني
اين شور بودني ست
اين لحظه هاي پر شور
اين لحظه هاي ناب
اين لحظه هاي با تو نشستن
سرودني ست
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شعر ناب , شاعرانه حميد مصدق , اشعار حميد مصدق

نه بهاري
و نه ياري ديگر
حيف
اما من و تو
دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بي تو در اين لحظه پر دلهره است...
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , شعر کوتاه , شعر گرافی سپیدار , شاعرانه

اگر تو بازنگردي
قناريان قفس قاريان غمگين را
که آب خواهد داد
که دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردي
بهار رفته در اين دشت برنمي گردد
به روي شاخه گل غنچه اي نمي خندد
و آن درخت خزان ديده تور سبزش را به سر نمي بندد
اگر تو بازنگردي
کبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شکوفه هاي درختان باغ حيران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو بازنگردي
به طفل ساده خواهر که نام خوب تو را
ز نام مادر خود بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زباني به او توانم گفت
که برنمي گردي
و او که روي تو هرگز نديده در عمرش
دگر براي هميشه تو رانخواهد ديد
و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوري ست هميشه
هميشه بي تصوير
هميشه بي تعبير
اگر تو بازنگردي
نهالهاي جوان اسير گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه کس به جاي تو آن پرده هاي توري را
به پشت پنجره ها پيچ و تاب خواهد داد
اگر تو بازنگردي
اميد آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمي داند
که در فراق تو ديگر
چگونه خواهم زيست
چگونه خواهم مرد
((حميد مصدق))
برچسب ها: اشعار حميد مصدق , حميد مصدق , شاعرانه حميد مصدق , شعر ناب

تواي شکوهمند من
شکوه دلپسند من
تو آن ستاره بوده اي
که مهر آسمان شدي
ز مهر برتر آمدي
فراز کهکشان شدي
به دره نگاه کن
به ژرف دره نگر
به تکه سنگهاي سرد
به ذرهها نگاه کن
به من بتاب که سنگ سرد دره ام
که کوچکم
که ذره ام
به من بتاب
مرا ز شرم مهر خويش آب کن
مرا به خويش جذب کن
مرا هم آفتاب کن
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , اشعار حميد مصدق , شعر ناب , شعر گرافی عاشقانه

گفته بودند که از دل برود يار چو از ديده برفت
سالها هست که از ديده ي من رفتي ليک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويي آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عيان مي بينند
زير خاکستر جسمم باقيست
آتشي سرکش و سوزنده هنوز
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , اشعار حميد مصدق , شعر گرافی عاشقانه , شاعرانه آرام
من صبورم اما
به خدا دست خودم نيست اگرمي رنجم
يا اگر شادي زيباي تو را
به غم غربت چشمان خودم ميبندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ي عاشقي ام محزونم
و به ياد همه ي خاطره هاي گل سرخ
مثل يك شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بي دليل از قفس كهنه ي شب مي ترسم
بي دليل از همه ي تيرگي رنگ غروب
و چراغي كه تو را از شب متروك دلم دور كند
من صبورم اما
آه ، اين بغض گران
صبر چه مي داند چيست
((حميد مصدق))
برچسب ها: حميد مصدق , اشعار حميد مصدق , شعر گرافی عاشقانه , شاعرانه آرام
.: Weblog Themes By Pichak :.
























