آنجا که دوست آینه ام را شکست و رفت
هیچ انتظار دیگری از دیگران نبود
از خنده ترحم مردم که بگذریم
با من کسی به غیر غمت مهربان نبود...
((پوریا شیرانی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: پوریا شیرانی , اشعار پوریا شیرانی , شعرکده , شاعرانه آرام
ديگر به گذشت زمان اعتنايی نمیکنم
اما آن بوسههای نگرفته و نداده
آن نگاههای نکرده و نديده را
که به من باز خواهد داد؟
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر کوتاه , دنیای شعر
بعد از تو
میتوان به همان خیابان رفت
به همان کافه
همان میز
و همان قهوه را سفارش داد
اما چه کسی میتواند
اسمم را مثل تو صدا بزند؟
((بهزاد رحیمی))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: بهزاد رحیمی , اشعار بهزاد رحیمی , کوچه باغ شعر , دنیای شعر
به آدمک عاشقی فکر کن !
که دل دارد
نفس می کشد
و ساعت هاست برای دیدن تو
اسیر سرمای سخت
پشت درِ خانه ات منتظر مانده
و آنقدر با برف یکی شده
که کودک همسایه
- با لبخندی بر لب -
بی آنکه دستانش
حتا اندکی برای ساختن اش یخ زده باشد ،
رویای داشتن اش را در سر می پروراند
آن سوی شیشه های بخار گرفته
به آدمک عاشقی
که من بودم ...
((سیاوش خاکسار))
برچسب ها: سیاوش خاکسار , اشعار سیاوش خاکسار , شعر سپید , دنیای شعر
آری ...
من سبز می شوم
و ساقه هایم تکثیرِ فصل تازه ایست
گل می دهم
و گلبرگ هایم لبخند های شاعریست
نشسته بر بال ابرها ،
دست تکان می دهد ...
((سیاوش خاکسار))
برچسب ها: سیاوش خاکسار , اشعار سیاوش خاکسار , شعر سپید , دنیای شعر
کاش قدرت داشتم
بی اعتنا باشم کمی
تو بگویی دوستت دارم
بگویم
بگذریم
((انسیه آرزومندی))
برچسب ها: انسیه آرزومندی , اشعار انسیه آرزومندی , شعر , دنیای شعر
این واژه ها
قطره های خون مردی است
که برای مرگ نشان می گذارد
تا برگردی
یا برگردی
یا بر...
((روزبه بنساله))
برچسب ها: روزبه بنساله , اشعار روزبه بنساله , شعر برگرد , شعر کوتاه
تو درخت روشنایی گل
مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت انتظارت
هله ‚ ای
نسیم اشراق کرانه های قدسی
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را
دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم
گل و نگهت ستاره
همه لحظه هام محراب نیایش محبت
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند
شب اگر سیاه و خاموش چه غم که صبح ما
را
نفس نسیم به چراغ لاله آذین
به سحر که می سراید ملکوت دشت ها را
اگر این کبود خاموش سراچه ی شیاطین
تن زهرگین به گلبرگ ستارگانش آراست
و گرم نسیم این شب
به درنگ نیلگون خواند
به نگاه آهوان
بر لب چشمه سار سوگند
که نشنوم حدیثی
چه
سپیده های رویان
که در آٍتین فرداست
بهل ای شکوه دریا که ز جو کنار ایام
ننهد به باغ ما گام سرود جویباران
چو نگاه روشنت هست چه غم که برگ ها را
به سحرگهان نشویند به روشنان باران
به ستاره برگ ناهید
نوشتم این غزل را
که برین رواق خاموش
به یادگار ماند
ز زبان سرخ آلاله شنیدم این ترانه
که اگر جهان بر آب است
ترنم تو بادا و
شکوه جاودانه
((شفیعی کدکنی))
برچسب ها: شفیعی کدکنی , اشعار شفیعی کدکنی , شعر ناب , دنیای شعر
وه چه بیگناه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی
رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است از این هر دو کدامی ؟
روزگاری شد و گفتم که شد آن مستی دیرین
باز دیدم که همان باده جامی و مدامی
همه شوری و نشاطی ، همه عشقی و امیدی
همه سحری و فسونی ، همه نازی و خرامی
آفتاب منی افسوس که گرمی ده غیری
بامداد منی ای وای که روشنگر شامی
خفته بودم که خیال تو به دیدار من آمد
کاش آن دولت بیدار مرا بود دوامی
((شفیعی کدکنی))
برچسب ها: شفیعی کدکنی , اشعار شفیعی کدکنی , شعر ناب , دنیای شعر
آسان است براي من
که خيابان ها را تا کنم
و در چمداني بگذارم
که صداي باران را به جز تو کسي نشنود
آسان است
به درخت انار بگويم
انارش را خود به خانه ي من آورد
آسان است
آفتاب را
سه شبانه روز ، بي آب و دانه رها کنم
و روز ضعيف شده را ببينم
که عصا زنان از آسمان خزر بالا مي رود
آسان است
که چهچه ي گنجشک را ببافم
و پيراهن خوابت کنم
آسان است براي من
به شهاب نوميد فرمان دهم که به نقطه ي اولش برگردد
براي من آسان است
به نرمي آب ها سخن بگويم و دل صخره را بشکافم
آسان است نا ممکن ها را ممکن شوم
و زمين در گوشم بگويد "بس کن رفيق"
اما
آسان نيست معني مرگ را بدانم
وقتي تو به زندگي آري گفته يي
((شمس لنگرودي))
برچسب ها: شمس لنگرودي , شعر ناب , دنیای شعر , عاشقانه ها
آنک بيباده کند جان مرا مست کجاست ؟
و آنک بيرون کند از جان و دلم دست کجاست ؟
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست ؟
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جاي ببردهست کجاست ؟
جان جانست وگر جاي ندارد چه عجب
اين که جا ميطلبد در تن ما هست کجاست ؟
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسيست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست ؟
پرده روشن دل بست و خيالات نمود
و آنک در پرده چنين پرده دل بست کجاست ؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد و
آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست ؟
((مولانا))
برچسب ها: اشعار مولانا , شعر ناب , شاعرانه , عکس گل زیبا
من خود اي ساقي از اين شرب که دارم مستم
تو به يک جرعه ديگر ببري از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ايشان پيماي
که حريفان ز مل و من ز تامل مستم
به حق مهر و وفايي که ميان من و تست
که نه مهر از تو بريدم ، نه به کس پيوستم
پيش از آب و گل من ، در دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آنجا ، نه به خود بربستم
من غلام توام از روي حقيقت، ليکن
با وجودت نتوان گفت که : من خود هستم
دائما عادت من گوشه نشستن بودي
تا تو برخاسته اي ، از طلبت ننشستم
تو ملولي و مرا طاقت تنهايي نيست
تو جفا کردي و من عهد وفا نشکستم
سعديا ! با تو نگفتم که : مرو از پي دل ؟
نروم باز ، گر اين بار که رفتم جستم
((سعدي))
برچسب ها: سعدي , اشعار سعدي , شاعرانه ها , دنیای شعر
من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگیام را بچرد
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی میبینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد
من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلاییهایی ، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشهها را دیدم
و برای بته نورس مرگ ، آب را معنی کردم
((سهراب سپهری))
برچسب ها: سهراب سپهری , اشعار سهراب سپهری , شعر ناب , شاعرانه آرام
شب ها که سکوت است و سکوت است و سياهي
آواي تو مي خواندم از لايتناهي
آواي تو مي آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سياهي
امواج نواي تو به من مي رسد از دور
دريايي و من تشنه مهر تو چو ماهي
وين شعله که با هر نفسم مي جهد از جان
خوش مي دهد از گرمي اين شوق گواهي
ديدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهي
اي عشق تو را دارم و داراي جهانم
همواره تويي هرچه تو گويي و تو خواهي
((فريدون مشيري))
برچسب ها: شعر ناب , شعر کوتاه , شاعرانه آرام , دنیای شعر
من دوستدار روي خوش و موي دلکشم
مدهوش چشم مست و مي صاف بيغشم
گفتي ز سر عهد ازل يک سخن بگو
آن گه بگويمت که دو پيمانه درکشم
من آدم بهشتيم اما در اين سفر
حالي اسير عشق جوانان مه وشم
در عاشقي گزير نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شيراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهري مفلسم ايرا مشوشم
از بس که چشم مست در اين شهر ديدهام
حقا که مي نميخورم اکنون و سرخوشم
((حافظ))
برچسب ها: حافظ , اشعار حافظ , عکس گل های زیبا , شعر ناب
آخر ای مه هلاک شد دل من
در غمت چاک چاک شد دل من
بی تو ای نو شکفته غنچۀ گل
خسته و دردناک شد دل من
گربه حالم نظر کنی ، چه شود
بر سرم یک گذر کنی ، چه شود ؟
رحمی ، ای نونهال گلشن جان
گر به این چشم تر کنی ، چه شود ؟
به من خسته یک نظاره بکن
دردم از یک نظاره چاره بکن
تو زمن جان بخواه تا بدهم
ورنگوئی سخن ، اشاره بکن
شعله بر خانمان من زده ئی
دشنه بر استخوان من زده ئی
از چه منعم کنی زسوز و گداز ؟
تو خود آتش به جان من زده ئی
اینکه زلفت کمند راه منست
شرحی از طالع سیاه منست
چه گنه کرده ام که میکشییم
مگر عاشق شدن گناه منست ؟
آه از آن چشم مست پر فن تو
و آن نهفته نگاه کردن تو
دست من گر به دامنت نرسد
ای صنم ، خون من به گردن تو
((ابوالقاسم لاهوتی))
برچسب ها: اشعار ابوالقاسم لاهوتی , شاعرانه , شعر ناب , شعر های زیبا
صبح است ساقيا ، قدحي پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد ، شتاب کن
زان پيشتر که عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده گلگون ، خراب کن
خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عيش ميطلبي ، ترک خواب کن
روزي که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار ، کاسه سر ما پر شراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
با ما به جام باده صافي ، خطاب کن
کار صواب باده پرستيست حافظا
برخيز و عزم جزم به کار صواب کن
((حافظ))
برچسب ها: حافظ , اشعار حافظ , عکس گل های زیبا , شعر ناب
زمان گذشت و زن های بسیاری رادوست داشتم
هنگامی که آن ها را در آغوش می گرفتم
از من می پرسیدند :
آیا آن ها را فراموش نخواهم کرد ؟
می گفتم : آری فراموش خواهم کرد
تنها کسی که هیچ وقت فراموش نکردم
زنی بود که هرگز نپرسید .
((جوزپه تورناتوره))
برچسب ها: اشعار جوزپه تورناتوره , اشعار شاعران خارجی , شعر , دنیای شعر
يک جام با تو خوردن ، يک عمر مي پرستي
يک روز با تو بودن ، يک روزگار مستي
در بندگي عشقت ، از دست رفت کارم
اي خواجه ي زبر دست ، رحمي به زير دستي
بر باد مي توان داد ، خاک وجود ما را
تا کار ما به کويت ، بالا رود ز پستي
با مدعي ز مينا ، مي در قدح نکردي
تا خون من نخوردي ، تا جان من نخستي
گفتي دهم شرابت ، از شيشه ي محبت
پيمانه ام ندادي ، پيمان من شکستي
صيد ضعيف عشقم ، با پنجه ي توانا
بيمار چشم يارم ، در عين ناتواني
با صد هزار نيرو ، ديدي فروغي آخر
از دست او نرستي ، وز بند او نجستي
((فروغي بسطامي))
برچسب ها: اشعار فروغي بسطامي , شعر , غزلسرا , دنیای شعر
جايي که يخ پاره ها آويزانند و شکوفه ها مي رقصند
ولي در قلب من بهاري نيست
تو بهار من بودي ، تابستان من هم
بي تو ، هميشه زمستان است
گله ها به سوي شمال مي روند و ياس ها مي شکفند
شب ها ، ياس ها اتاق روشن از مهتاب مرا عطر آگين مي کنند
تو بهار من بودي ، تابستان من هم
من به شمال مي روم و تا تو را جستجو کنم
مانند پرنده اي بر بال باد ، قلب من پيش مي رود
بهار، قلبم را به شمال درخشان فرستاد
تو بهار من هستي ، تابستان من هم
و من آرام نمي گيرم تا تو را بيابم
((جوآن بائز))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار جوآن بائز , شعر , دنیای شعر
کاري بايد کرد
دير ميشود
کاري بايد کرد
برف
راه را پوشانده است
باد مثل هميشه نيست
تا هوا روشن است
بايد از اين ظلمت بيهوده بگذريم
دارد دير ميشود
من خواب ديدهام
تعلل
سرآغاز تاريکي مطلق است
((سيد علي صالحي))
برچسب ها: اشعار سيد علي صالحي , شعر , شاعرانه , شعر ناب
داني که چنگ و عود چه تقرير مي کنند
پنهان خوريد باده که تعزير مي کنند
ناموس عشق و رونق عشاق مي برند
عيب جوان و سرزنش پير مي کنند
جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز
باطل درين خيال که اکسير مي کنند
گويند رمز عشق نگوييد و نشنويد
مشکل حکايتي است که تقرير مي کنند
ما از برون در شده مغرور صد فريب
تا خود درون پرده چه تدبير مي کنند
تشويش وقت پير مغان مي دهند باز
اين سالکان نگر که چه با پير مي کنند
صد ملک دل به نيم نظر مي توان خريد
خوبان درين معامله تقصير مي کنند
قومي به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومي دگر حواله به تقدير مي کنند
فالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاين کارخانه ايست که تغيير مي کنند
مي خور که شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيک بنگري همه تزوير مي کنند
((حافظ))
برچسب ها: اشعار حافظ , شعر گرافی عاشقانه , عکس نوشته عاشقانه , شعر ناب
خوش بوَد ياري و ياري بر کنار سبزه زاري
مهربانان روي بر هم وز حسودان بر کناري
هر که را با دلستاني عيش مي افتد زماني
گو غنيمت دان که ديگر دير دير افتد شکاري
راحتِ جان است رفتن با دلارامي به صحرا
عين ِ درمان است گفتن درد دل با غمگساري
هر که منظوري ندارد ، عمر ضايع مي گذارد
اختيار اين است ، درياب ، اي که داري اختياري
عيش در عالم نبودي گر نبودي روي زيبا
گر نه گل بودي نخواندي بلبلي بر شاخساري
بار بي اندازه دارم بر دل از سوداي جانان
آخر اي بي رحم باري از دلي برگير باري
((سعدي))
برچسب ها: اشعار سعدي , شعر گرافی , شعر ناب , شاعرانه سعدي
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست
پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان
نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين
گفت اي عاشق ديرينه من خوابت هست ؟
عاشقي را که چنين باده شبگير دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دردکشان خرده مگير
که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم
گر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مي و زلف گره گير نگار
اي بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
((حافظ))
برچسب ها: اشعار حافظ , حافظ , عکس های زیبا و رمانتیک , دنیای شعر
روشن است که خسته ام
زيرا آدميان در جايي بايد خسته شوند
از چه خسته ام ، نمي دانم
دانستنش به هيچ رو به کارم نيايد
زيرا خستگي همان است که هست
سوزش زخم همان است که هست
و آن را با سببش کاري نيست
آري خسته ام
و به نرمي لبخند مي زنم
بر خستگي که فقط همين است
در تن آرزويي براي خواب
در روح تمنايي براي نينديشيدن
((فرناندو پسوآ))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار فرناندو پسوآ , شاعرانه ناب , شعر زیبا
اولين بار نيست
که اين غروب لعنتي غمگينت کرده است
آخرين بار نيز نخواهد بود
به کوري چشمش اما
خون هم اگر از ديده ببارد
بيش از اين خانه نشينمان
نخواهد کرد
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنت از من
براي کنف کردن اين غروب
و خنداندن تو حاضرم
در نور نئون هاي يک سينما
مثل چارلي چاپلين راه بروم
و به احترام لبخندت
هر بار کلاه از سر برمي دارم
يک جفت کبوتر از ته آن
به سمت دست هاي تو پرواز کنند
جوک هاي دست اولم را نيز
مي گذارم براي آخر شب
که به غير از خنده هاي قشنگت
پاداش ديگري هم داشته باشد
اگر شعبده باز تردستي بودم
با يک جفت کفش کتاني
و يک کلاه حصيري
مي توانستم برايت سراپا
تابستان شوم سر هر چهارراه
و کاري کنم که بر ميز خال بازها
هر ورقي را برگرداني
آس دل باشد
و هر تاسي که بريزي
جفت پنج
((عباس صفاري))
برچسب ها: اشعار عباس صفاري , عباس صفاري , زیباترین شعر ها , شعر عاشقانه
مرا به شگفتي وا مي داري
وقتي مي گويي فراموشت مي کنند
مرا صدها بار فراموشم کرده اند
صدها بار در گور آرام گرفته ام
گوري که شايد اکنون در آنم
الهه شعر گور شد و گنگ
و چون دانه اي در زمين گنديد
تا کي بار ديگر چون ققنوس
از ميان خاکستر خود بر بگيرد به سوي آبي اثيري
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر کوتاه , دنیای شعر
نفرين برهر آنچه که روح آدمي را
با جذبه و جادو به سوي خويش مي کشد
و او را در اين ماتم کده
با نيروهاي اغوا و فريب در بند مي کشد
فراتر از همه نفرين بر انديشه هاي والا
که جان خويشتن را با آن ها اسير مي سازد
نفرين بر فريبندگي خيالات
که باري اند بر دوش خرد
نفرين بر هر آنچه در روياها بر ما وارد مي شوند
به هيات فريب کار شهرت به هيات نام دارندگي
نفرين بر هر آنچه که تملک اش
مثال تملک بر همسر و فرزند و خدم و حشم مي فريبدمان
نفرين بر دارايي که با گنجينه هايش
به اعمال بي پروايانه تهييج مان مي سازد
با فريبي که در نشاطي به باطل
مخده هاي آسايش را برايمان فراهم مي سازد
نفرين برآن مرحمت بالاي عشق
((يوهان ولفگانگ فُن گوته))
برچسب ها: اشعار يوهان ولفگانگ فُن گوته , شاعرانه , شعر گرافی تنهایی , دنیای شعر
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.