به آدمک عاشقی فکر کن !
که دل دارد
نفس می کشد
و ساعت هاست برای دیدن تو
اسیر سرمای سخت
پشت درِ خانه ات منتظر مانده
و آنقدر با برف یکی شده
که کودک همسایه
- با لبخندی بر لب -
بی آنکه دستانش
حتا اندکی برای ساختن اش یخ زده باشد ،
رویای داشتن اش را در سر می پروراند
آن سوی شیشه های بخار گرفته
به آدمک عاشقی
که من بودم ...
((سیاوش خاکسار))
برچسب ها: سیاوش خاکسار , اشعار سیاوش خاکسار , شعر سپید , دنیای شعر
تاريخ : چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ | 5:3 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.