من خود اي ساقي از اين شرب که دارم مستم
تو به يک جرعه ديگر ببري از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ايشان پيماي
که حريفان ز مل و من ز تامل مستم
به حق مهر و وفايي که ميان من و تست
که نه مهر از تو بريدم ، نه به کس پيوستم
پيش از آب و گل من ، در دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آنجا ، نه به خود بربستم
من غلام توام از روي حقيقت، ليکن
با وجودت نتوان گفت که : من خود هستم
دائما عادت من گوشه نشستن بودي
تا تو برخاسته اي ، از طلبت ننشستم
تو ملولي و مرا طاقت تنهايي نيست
تو جفا کردي و من عهد وفا نشکستم
سعديا ! با تو نگفتم که : مرو از پي دل ؟
نروم باز ، گر اين بار که رفتم جستم
((سعدي))
برچسب ها: سعدي , اشعار سعدي , شاعرانه ها , دنیای شعر
.: Weblog Themes By Pichak :.