از خلاصه ی روزهای انتظار
که می دانم حوصله به خرج نمی دهی
تا تمامی حرفهایم را بشنوی
فقط این را می گویم:
دلتنگی ام
آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینی
شاید نشناسی!
((بهرنگ قاسمی))
برچسب ها: اشعار بهرنگ قاسمی , شعر کوتاه , شعر گرافی , عکس نوشته عاشقانه

میکشم
طرح ِ تســخیر ِقـلب تورا
متهــم میشوم به
کودتــا ...
((نیلوفر ثانی))
برچسب ها: نیلوفر ثانی , شعر کوتاه , شعر گرافی عاشقانه , عکس نوشته عاشقانه
من به اینکه روبرویم می نشینی قانعم
روبرویم باشی و من را نبینی قانعم
زیر یک سقف و کنار تو چه رویایی! ولی
در کنارت روی یک تکه زمینی قانعم
گفته بودی من "همینم" یا بمان یا دل بکن
من به این جمله که می گویی"همینی" قانعم
دور باشی هم برای من کفایت می کند
بشنوم اینجا و در این سرزمینی قانعم
من نمی گویم که بنشین و فقط من را ببین
گوشه چشمی هم بیندازی ببینی قانعم.
((مرضیه فریدونی))
برچسب ها: مرضیه فریدونی , غزلسرا , شعر عاشقانه , شعر گرافی

با گیاه بیابانم
خویشی و پیوندی نیست
خود اگر چه درد رستن و ریشه کردن با من است
وهراس بی بار و بری
و در این گلخن مغموم
پا در جای چنانم
که ما ز وی پیر
بندی دره تنگ
و ریشه فولادم
در ظلمت سنگ
مقصدی بی رحمانه را
جاودنه در سفرند
مرگ من سفری نیست،
هجرتی است
از وطنی که دوست نمی داشتم
به خاطر مردمانش
خود آیا از چه هنگام این چنین
آئین مردمی
از دست
بنهاده اید؟
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن؛
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر!
خوشا پر کشیدن خوشا رهائی،
خوشا اگر
نه رها زیستن، مردن به رهائی!
آه ، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند
نهادتان، هم به وسعت آسمان است
از آن بیشتر که خداوند
ستاره و خورشید بیا فریند
برد گانتان را همه بفروخته اید
که برده داری
نشان زوال و تباهی است
و کنون به پیروزی
دست
به دست می تکانید
که از طایفه برده داران نئید (آفرینتان!)
و تجارت آدمی
از دست
بنهاده اید؟
بندم خود اگر چه بر پای نیست
سوز سرود اسیران با من است،
وامیدی خود برهائیم ار نیست
دستی است که اشک از چشمانم می سترد،
و نویدی خود اگر نیست
تسلائی هست
چرا که مرا
میراث محنت روزگاران
تنها
تسلای عشقی است
که شاهین ترازو را
به جانب کفه فردا
خم می کند
((احمد شاملو))
برچسب ها: اشعار احمد شاملو , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه , شعر گرافی

با منطق رويا
در آغوش من خفته ای
می بينم که خفته ای
خدا میآيد و می گويد
داری چکار می کنی ؟
بهش میخندم و می گويم
ديدی باز نفهميدی که ما دو نفريم ؟
به نگاهت راضی ام
به صدات
به بودنت
آنقدر راضی ام
که تکه های خوشبختی ام را
پيدا می کنم
يک سنجاق سر
يک دگمه
يک آينه
يک پنجره
و يک گنجشک
که در آغوش تو
خواب تو را می بيند
((عباس معروفی))
برچسب ها: اشعار عباس معروفی , شعر عاشقانه , شعر ناب , شعر گرافی

چشمانم را می بندم
در تاریکی تو هستی
به پشت خوابیده ای
پیشانی و مچهایت
مثلثی از طلا
درون پلک های بسته ام هستی محبوبم
درون پلک های بسته ام ترانه ها
آنجا همه چیز با تو آغاز می شود
با تو جان می گیرد
با تو می زید
((ناظم حکمت))
برچسب ها: اشعار ناظم حکمت , اشعار شاعران خارجی , شعر گرافی , عکس نوشته عاشقانه

او ز من رنجيده است
آن دو چشم نکته بين و نکته گير
در من آخر نکته اي بد ديده است
من چه مي دانم که او
با چه مقياسي مرا سنجيده است
من همان هستم که بودم ، شايد او
چون مرا ديوانه ي خود ديده است
بيوفايي مي کند بلکه من
دور از ديدار او عاقل شوم
او نمي داند که من ، دوست مي دارم جنون عشق را
من نمي خواهم که حتي لحظه اي
لحظه اي از ياد او غافل شوم
((فروغ فرخزاد))
برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد , شاعرانه فروغ فرخزاد , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه

پيد ا شد و پيدا شد گمگشته ما امشب
مي چرخم و مي رقصم با باد صبا امشب
در كلبه ما خورشيد مهمان شده باز امشب
يك روز نشد با ما اين چرخ و فلك همراه
گوئي من و دل هستيم مهمان خدا امشب
بر زانوي من دلدار بنهاده سر زيبا
گر سرد همش در پاي كاري است بجا امشب
پروانه مرا عمري اسباب شگفتي بود
كار تو، ولي دارم خود حال تور ا امشب
ديوانه دل مسكين باور نكند اين بخت
حق دارد اگر دارد صد چون و چرا امشب
وه وه كه چه سرمستم دل مي رود از دستم
هر تار دلم دارد صد شور ونوا امشب
((عماد خراسانی))
برچسب ها: اشعار عماد خراسانی , شاعرانه عماد خراسانی , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه

زيبا نبود زندگي
و به مرگ چيزي نمي گفتم مبادا بگريزد و برنگردد
ثانيه ها
با کفش فقيرانه از بغلم مي گذشتند
عمر
استخوان شکسته ی در گلو مانده بود .
زيبا نبود زندگي
تو زيبا کردي
و من ديدم مرگ را
که بر نُک پا به تاريکي مي گريخت .
((شمس لنگرودي))
برچسب ها: اشعار شمس لنگرودي , شاعرانه , شعر ناب , شمس لنگرودي

همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست
تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه
در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری
بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه
هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست
روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است
جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی
سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است
هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست
تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟
مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست
تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟
هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت
آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند
گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ
بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند
بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست
آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی
بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای
گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی
هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس
تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست
زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند
سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: اشعار نصرت رحمانی , نصرت رحمانی , شعر ناب , شعر نو نصرت رحمانی

تو صدای پایت را
به یاد نمی آوری
چون همیشه همراهت است
ولی من آن را به خاطر دارم
چون تو همراه من نیستی
و صدای پایت بر دلم
نشسته است
((بیژن جلالی))
برچسب ها: اشعار بیژن جلالی , شعر کوتاه , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه

خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسائی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوائی
شکستهایست که در بند مومیائی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
خداشناس که با خلقش آشنائی نیست
غلام همت درویش قانعم کو را
سر بزرگی و سودای پادشاهی نیست
مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق
که بر در کرمش حاجت گدائی نیست
به کنج عزلت از آنروی گشتهام خرسند
که دیگرم هوس صحبت ریائی نیست
قلندریست مجرد عبید زاکانی
حریف خواجگی و مرد کدخدائی نیست
((عبید زاکانی))
برچسب ها: اشعار عبید زاکانی , شاعرانه عبید زاکانی , غزلسرا , شعر ناب

جانانم
آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز
تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است
احساس وحشت نکنم
و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن
تا یخ بندان مرا منجمد نکند
و جغدها مرا دشمن نپندارند
شاعر من
آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز
و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس
تا طعم جاودانگی را در درون حروفت دریابم
و این بار از نو
تا ابد زنده بمانم
((غاده السمان))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار غاده السمان , شعر گرافی , عکس نوشته عاشقانه

من ، بر اين ابري كه اين سان سوگوار
اشك بارد زار زار
دل نميسوزانم اي ياران ، كه فردا بيگمان
در پي اين گريه ميخندد بهار
ارغوان ميرقصد ، از شوق گل افشاني
نسترن ميتابد و باغ است نوراني
بيد ، سرسبز و چمن ، شاداب ، مرغان مست مست
گريه كن ! اي ابر پربار زمستاني
گريه كن زين بيشتر ، تا باغ را فردا بخنداني
گفته بودند از پس هر گريه آخر خنده اي ست
اين سخن بيهوده نيست
زندگي مجموعه اي از اشك و لبخند است
خنده شيرين فروردين
بازتاب گريه پربار اسفند است
اي زمستان ! اي بهار
بشنويد از اين دل تا جاودان اميدوار
گريه امروز ما هم ، ارغوان خنده ميآرد به بار
((فریدون مشیری))
برچسب ها: اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه فریدون مشیری , عکس نوشته عاشقانه

من خسته نيستم
ديريست خستگيام
تعويض گشته است به درهمشکستگي
من خسته نيستم
درهمشکستهام
اين خود اميد بزرگي نيست ؟
((نصرت رحماني))
برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار نصرت رحماني , شاعرانه , عکس نوشته عاشقانه

بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین ٬ مرو ٬ مرو که نه هنگام رفتن است
((فریدون مشیری))
برچسب ها: اشعار فریدون مشیری , غزلسرا , شعر ناب , فریدون مشیری

گناه کردم
عاشق شدم
و به این جرم
مرا خواهند آویخت
پروایی نیست، پروانه ی من
بگذار سربه هوا شوم
بگذار ببینم عنکبوت ها
کجای سه کنج آسمان
تار بسته اند
بگذار خدا زیر گلویم
سه تار بزند
خطی دور تار دور
جای طناب دار را ببوس !
((عباس معروفی))
برچسب ها: اشعار عباس معروفی , شاعرانه عباس معروفی , عکس نوشته عاشقانه , شعر

سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن ، نیست جفا سزای من
با ستم و جفا خوشم ، گرچه درون آتشم
چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
((مولانا))
برچسب ها: اشعار مولانا , کارت پستال , کارت پستال تنهایی , عکس نوشته عاشقانه

آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
((مولانا))
برچسب ها: دوبیتی ناب , اشعار مولانا , شاعرانه مولانا , شعر کوتاه

به شب آویخته مرغ شباویز
مدامش کار رنج افزاست ، چرخیدن
اگر بی سود می چرخد
وگر از دستکار شب
درین تاریکجا ، مطرود می چرخد
به چشمش هر چه می چرخد
چو او بر جای
زمین ، با جایگاهش تنگ
و شب ، سنگین و خونالود ، برده از نگاهش رنگ
و جاده های خاموش ایستاده
که پای زنان و کودکان با آن گریزانند
چو فانوس نفس مرده
که او در روشنایی از قفای دود می چرخد
ولی در باغ می گویند
به شب آویخته مرغ شباویز
به پا ، زآویخته ماندن
بر این بام کبود اندود می چرخد
((نیما یوشیج))
برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , کارت پستال دلتنگی , کارت پستال

نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد ، پگاهی
سیه زلف و سیه چشم و سیه دل
سیه گر بود و پوشیده سیاهی
ز هر مویی که اندر زلف او بود
فرو می ریخت کفری و گناهی
درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای اسیر آب و جاهی
فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاه گاهی
چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین چون آتش ، آهی
ز راه افتاد و روی آورد در کفر
نه رویی ماند در دین و نه راهی
به تاریکی زلف او فرو رفت
به دست آورد از آب خضر ، چاهی
دگر هرگز نشان او ندیدم
که شد در بی نشانی پادشاهی
اگر عطار هم با او برفتی
نیرزیدیش عالم ، برگ کاهی
((عطار نیشابوری))
برچسب ها: اشعار عطار نیشابوری , کارت پستال , شعر گرافی عاشقانه , عکس نوشته عاشقانه

اشتباه تو سنگدلي بود
و اشتباه من غرور
و وقتي اين دو اشتباه به هم پيوستند
مولود جهنمي اين دو ، جدايي بود
از هم جدا شويم يا نه ؟
من عشق خويش به تو را باز گفتهام
من آشتي خويش با تو را ، به تو باز گفتهام
من شوق خويش به تو را باز گفتهام
من بخشش خويش را نصيب تو كردهام
و هرگز پشيمان نيستم
چرا كه من جسم و روح خويش را براي تو انفاق كردهام
قبل از آنكه بخوابم
چهرهات را از ذهنم ، با هر آنچه از جادوي عقل ميدانم
و هر آنچه از قانونهاي اجتماعي ، بيرون مي فكنم
ولي عشق تو ساكن است در آن دالانهاي اعماق وجودم
همانجا كه از سلطه عقل بيرون است
عشق تو در درونم فزوني ميگيرد و ميپراكند و مرا ميشكافد
و بي اهميت به شناسنامههاي رسمي زاد و ولد ميكند
و اينگونه
اي نزديك به فريادهايم
اي دور از همهي عمر من
من عشق خويش به تو را باز گفتهام
من آشتي خويش با تو را ، به تو باز گفتهام
من بخشش خويش را نصيب تو كردهام
عليرغم همهي آنچه كه بود
و هر آنچه خواهد بود !
((غاده السمان))
برچسب ها: اشعار غاده السمان , کارت پستال زیبا , اشعار شاعران خارجی , عکس نوشته عاشقانه

مرهم زخم های کهنه ام
کنج لبان توست !
بوسه نمیخواهم
چیزی بگو ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: اشعار احمد شاملو , کارت پستال , شعر گرافی , عکس نوشته عاشقانه

من هر آنجايم که که درد آنجاست
زيرا که من
بر هر دانه ي اشک مصلوب شده ام
((ماياکوفسکي))
برچسب ها: اشعار ماياکوفسکي , شعر کوتاه , شعر , اشعار شاعران خارجی

با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار
از بغض های نبودنت
از نامه های چشمانم...که همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی ؟
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت... رهایم نمی کند
به راستی
عشق بزرگترین آرامش جهان است .
((سید علی صالحی))
برچسب ها: اشعار سید علی صالحی , سید علی صالحی , شعر ناب , عکس نوشته عاشقانه

به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم
و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود
اگر فریاد مرغ و سایهی علفم
در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم
خسته ، خسته ، از راهکوره های تردید می آیم
چون آینه یی از تو لبریزم
هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد
نه ساقهی بازوهایت
نه چشمه های تنت
بی تو خاموشم ، شهری در شبم
تو طلوع می کنی
من گرمایت را از دور می چشم
و شهر من بیدار می شود
با غلغله ها ، تردیدها ، تلاشها
و غلغله های مردد تلاشهایش
دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد
دور از تو من شهری در شبم
ای آفتاب
و غروبت مرا می سوزاند
من به دنبال سحری سرگردان می گردم
تو سخن نمی گویی
من نمی شنوم
تو سکوت می کنی
من فریاد می زنم
با منی ، با خود نیستم
و بی تو خود را نمی یابم
دیگر هیچ چیز نمی خواهد
نمی تواند تسکینم بدهد
اگر فریاد مرغ و سایهی علفم
این حقیقت را در خلوت تو باز یافته ام
حقیقت بزرگ است
و من کوچکم
با تو بیگانه ام
فریاد مرغ را بشنو
سایهی علف را با سایه ات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن
بیگانهی من
مرا با خودت یکی کن
((احمد شاملو))
برچسب ها: اشعار احمد شاملو , شعر , جملات زیبا , شعر ناب

نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم ، خدا را ، زخمه ای
زخمه ای ، تا برکشم آواز خویش
بر لبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
بازگویم قصه افسون او
رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پابند کرد
آتشی کز دیدگانش سرکشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده از او یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه می دانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسانم گرفت
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
مست بودم ، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بسکه رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم ، چه می دانم که بود
مستیم از سر پرید ، ای همنفس
بار دیگر پر کن این پیمانه را
خون بده ، خون دل آن خود پرست
تا بپایان آرم این افسانه را
((فروغ فرخزاد))
برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد , فروغ فرخزاد , شاعرانه فروغ فرخزاد , شعر گرافی

حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو
ناگزیر می شود
آی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود
((قیصر امین پور))
برچسب ها: اشعار قیصر امین پور , شعر کوتاه , شعر , شعر و عکس
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.
























