درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1312)

 

y980601_.jpg

 

ای علاج دل،

ای داروی درد

همرهِ گریه‌های شبانه،

با من سوخته در چه کاری؟ 


((نیما یوشیج))

 

👇👇👇 

6cx5_10.png


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر نو , شعر عاشقانه

تاريخ : جمعه ۱۵ بهمن ۱۴۰۰ | 22:14 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

k035707_.jpg

 

می دویدیم و خوشحال بودیم

با نفس های صبحی طربناک

نغمه های طرب می سرودیم

نه غمِ روزگارِ جدایی...


((نیما یوشیج))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر نو , شعر عاشقانه

تاريخ : شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ | 3:27 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

عکس ‏مینیمال هایی برای زندگی‏

 

بنده‌ی تنهایی‌ام تا زنده‌ام

گوشه‌ای دور از همه جوینده‌ام

می‌کشد جان را هوای روز یار

از چه با غیر آورم سِر روزگار؟


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر نو , شعر عاشقانه

تاريخ : جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ | 5:12 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

خانه ام ابریست

اما در خیال

روزهای روشنم..


((نیما یوشیج))

 


برچسب ها: نیما یوشیج , کانال اشعار نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر کوتاه

تاريخ : پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶ | 14:38 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

e97Hz

 

قاصد روزان ابري

داروگ

كي مي رسد باران؟!


((نیما یوشیج))

 

roKZ2


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر کوتاه , شعر ناب

تاريخ : یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵ | 14:7 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

شب است،

شبی بس تیرگی دمساز با آن.

به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم

خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.

شب است،

جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.

و من اندیشناکم باز:

ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟

ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...

در این تاریکی آور شب

چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟

چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر ناب , شعر شب

تاريخ : جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵ | 6:15 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

4oddH

 

هست شب ، یک شبِ دم کرده و خاک

رنگِ رخ باخته‌است.

باد، نوباوه‌ی ابر، از برِ کوه

سوی من تاخته است.

هست شب، همچو ورم‌کرده تنی گرم در استاده هوا،

هم ازین روست نمی‌بیند اگر گمشده‌ای راهش را.

با تَنَش گرم، بیابانِ دراز

مُرده را ماند در گورش تنگ

با دلِ سوخته‌ی من مانَد

به تنم خسته که می‌سوزد از هیبتِ تب!

هست شب. آری، شب.


((‏نیما یوشیج))


برچسب ها: ‏نیما یوشیج , اشعار ‏نیما یوشیج , عکس نیما یوشیج و شهیار , شعر ناب

تاريخ : چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۵ | 17:5 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

qoFO2

 

فکر را پر بدهید

و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر

فکر باید بپرد

برسد تا سر کوه تردید

و ببیند که میان افق باورها

کفر و ایمان چه به هم نزدیکند .

فکر اگر پر بکشد

جای این توپ و تفنگ ، این همه جنگ

سینه ها دشت محبت گردد ،

دستها مزرع گل های قشنگ....

فکر اگر پر بکشد

هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست

همه پاکیم و رها ...


((نیما یوشیج))


برچسب ها: عکس نیما یوشیج , نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر ناب

تاريخ : دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۵ | 5:2 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

kxul_12748152_336779213112720_707180939_n.jpg

 

کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم "مهربان " با من بمان

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت

کاش می شد کاش های زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر ناب , شعر کاش ها

تاريخ : سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴ | 14:29 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،نشسته است فرد

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله های گمشده ترکیب می کند

از رشته های پاره ی صدها صدای دور

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه

دیوار یک بنای خیالی می سازد .

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده است روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعله ی خردی

خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،خلق اند در عبور

او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست

از آن مکان که جای گزیده ست می پرد

در بین چیزها که گره خورده می شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز می گذرد

یک شعله را به پیشمی نگرد

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است

حس می کند که آرزوی مرغ ها چو او

تیره است همچو دود.

اگر چند امیدشانچون خرمنی ز آتش

در چشم می نماید و صبح سپیدشان.

حس می کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار به سر آید

در خواب و خوردرنجی بود کز آن نتوانند نام برد

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته

بسته است دم به دم نظر

و می دهد تکانچشمان تیزبین

وز روی تپه

ناگاه، چون به جای پر و بال می زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر

آنگه ز رنج های درونیش مست

خود را به روی هیبت آتش می افکند

باد شدید می دمد و سوخته است مرغ

خاکستر تنش را اندوخته است مرغ

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در .


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شاعرانه نیما یوشیج , شعر

تاريخ : چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ | 12:53 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید،همچون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد

من چراغم را در آم درفتن همسایه­ ام افروختم

در یک شب تاریکو شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه­ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانیکوره ی خورشید هم،

چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد .


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شاعرانه آرام , شاعرانه ها

تاريخ : چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ | 12:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

زردها بیهوده قرمز نشدند

قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب

بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار

زردها بیهوده قرمز نشدند

قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست

گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب

بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک

که به جان هم نشناخته . انداخته است

چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار

چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است

چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار

چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر ناب , شعر عاشقانه

تاريخ : پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ | 17:8 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

سبزه ها در بهار می رقصند،

من در کنار تو به آرامش می رسم

و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست

تو را عاشقانه می بوسم

تا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهم

و با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم.

دوستت دارم،

با همه هستی خود، ای همه هستی من

و هزاران بار خواهم گفت:

دوستت دارم را ...


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر ناب , شعر عاشقانه

تاريخ : پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ | 14:40 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می زند مشت

زان دیر سفر که رفت از من

غمزه زن و عشوه ساز داده

دارم به بهانه های مانوس

تصویری از او بر گشاده

لیکن چه گریستن چه طوفان؟

خاموش شبی است هر چه تنهاست

مردی در راه می زند نی

و آواش فسرده بر می آید

تنهای دگر منم که چشمم

طوفان سرشک می گشاید

هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می زند مشت.


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شاعرانه نیما یوشیج , شعر

تاريخ : جمعه ۱ آبان ۱۳۹۴ | 14:58 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

1bbt_13431472499.jpg

 

شب است،

شبی بس تیرگی دمساز با آن.

به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم

خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.

شب است،

جهان با آن، چنان

چون مرده ای در گور.

و من اندیشناکم باز:

ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟

ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...

در این تاریکی آور شب

چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟

چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , عکس نیما یوشیج , شعر ناب , اشعار نیما یوشیج

تاريخ : یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۴ | 18:7 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

vxlC8


در نخستین ساعت شب،

در اطاق چوبیش تنها، زن چینی

در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:

« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را

هر

یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان

مرده اش در لای دیوار است پنهان»

آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی

او، روانش خسته و رنجور مانده است

با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،

در نخستین ساعت شب:

ـــ « در نخستین ساعت شب

هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست

آویزان

همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من

که ز من دور است و در کار است

زیر دیوار بزرگ شهر.»

در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز

در غم ناراحتی های کسانم؛

همچنانی کان زن چینی

بر زبان اندیشه های

دلگزایی حرف می راند،

من سرودی آشنا را می کن در گوش

من دمی از فکر بهبودی

تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش

و سراسر هیکل دیوارها

در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!

در نخستین ساعت شب،

این چراغ رفته را خاموش تر کن

من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی

راهبردم

را به خوبی می شناسم، خوب می دانم

من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند

وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر

دیرگاهی هست می خوانم.

در بطون عالم اعداد بیمر

در دل تاریکی بیمار

چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته

که بزور دستهای ما به گرد ما

می روند این بی زبان دیوارها بالا.


((نیما یوشیج))


برچسب ها: عکس نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج , شعر ناب

تاريخ : شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ | 2:42 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

هنوز از شب دمی باقی است،

می خواند در او شبگیر

و شب تاب، از نهانجایش، به ساحل می زند سوسو.

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من که

هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند

و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش ـــ امیدانگیزـــ با من

در این تاریک منزل می زند سوسو.


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , شعر ناب , شعر هنوز از شب , عکس پرندگان زیبا

تاريخ : پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴ | 13:32 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

طبیعت جنگل سرسبز green jungle nature

 

ترا من چشم در راهم

شباهنگام

که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم.

 

((نیما یوشیج))


برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار نیما یوشیج , شعر ترا من چشم در راهم , شعر ناب

تاريخ : دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴ | 12:30 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 برای مشاهده اندازه واقعی گل صورتی کلیک کنید

 

در نخستین ساعت شب،

در اطاق چوبیش تنها، زن چینی

در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:

« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را

هر

یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان

مرده اش در لای دیوار است پنهان»


آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی

او، روانش خسته و رنجور مانده است

با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،

در نخستین ساعت شب:

ـــ « در نخستین ساعت شب

هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست

آویزان

همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من

که ز من دور است و در کار است

زیر دیوار بزرگ شهر.»

در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز

در غم ناراحتی های کسانم؛

همچنانی کان زن چینی

بر زبان اندیشه های

دلگزایی حرف می راند،

من سرودی آشنا را می کن در گوش

من دمی از فکر بهبودی

تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش

و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!

در نخستین ساعت شب،

این چراغ رفته را خاموش تر کن

من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی

راهبردم

را به خوبی می شناسم، خوب می دانم

من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند

وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر

دیرگاهی هست می خوانم.

در بطون عالم اعداد بیمر

در دل تاریکی بیمار

چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته

که بزور دستهای ما به گرد ما

می روند این بی

زبان دیوارها بالا.

 

((نیما یوشیج))


برچسب ها: شعر در نخستین ساعت شب , اشعار نیما یوشیج , نیما یوشیج , شعر ناب

تاريخ : یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ | 3:56 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 برای مشاهده اندازه واقعی گل رز کلیک کنید

 

آن گل زودرس چو چشم گشود

به لب رودخانه تنها بود

گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود

لب گشادی کنون بدین هنگام

که ز تو خاطری نیابد

سود

گل زیبای من ولی مشکن

کور نشناسد از سفید کبود

نشود کم ز من بدو گل گفت

نه به بی موقع آمدم پی جود

کم شود از کسی که خفت و به راه

دیر جنبید و رخ به من ننمود

آن که نشناخت قدر وقت درست

زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , شاعرانه نیما یوشیج , نیما یوشیج , شعر

تاريخ : شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ | 17:9 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

کارت پستال اتاقک - otaghak.blogfa.com

 

به شب آویخته مرغ شباویز

مدامش کار رنج افزاست ، چرخیدن

اگر بی سود می چرخد

وگر از دستکار شب

درین تاریکجا ، مطرود می چرخد

به چشمش هر چه می چرخد

چو او بر جای

زمین ، با جایگاهش تنگ

و شب ، سنگین و خونالود ، برده از نگاهش رنگ

و جاده های خاموش ایستاده

که پای زنان و کودکان با آن گریزانند

چو فانوس نفس مرده

که او در روشنایی از قفای دود می چرخد

ولی در باغ می گویند

به شب آویخته مرغ شباویز

به پا ، زآویخته ماندن

بر این بام کبود اندود می چرخد


((نیما یوشیج))


برچسب ها: نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , کارت پستال دلتنگی , کارت پستال

تاريخ : پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴ | 14:5 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

.:: تنهایی - عاشق ::.

 

جز من شوریده را كه چاره نیست

بایدم تا زنده ام در درد زیست

عاشقم من ، عاشقم من ، عاشقم

عاشقی را لازم آید درد و غم

راست گویند این كه : من دیوانه ام

در پی اوهام یا افسانه ام

زان كه بر ضد جهان گویم سخن

یا جهان دیوانه باشد یا كه من


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج , کارت پستال دلتنگی , عکس نوشته

تاريخ : پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴ | 10:32 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

8ae0_24365006649772081869.jpg

 

بر سر قایقش اندیشه کنان  قایق بان

دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد

اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد

سخت طوفان زده روی دریاست

نا شکیباست به دل قایق بان

شب پر از حادثه دهشت افزاست

بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان

نا شکیباتر بر می شود از او فریاد

کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , شعر تاب , شاعرانه نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج

تاريخ : چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴ | 10:37 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

عکس-10

 

پاسها از شب گذشته است

میهمانان جای را کرده اند خالی

دیرگاهی است

میزبان در خانه اش تنها نشسته

در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او

اوست مانده

اوست خسته

مانده زندانی به لبهایش

بس فراوان حرفها اما

با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته

چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند

میزبان در خانه اش تنها نشسته


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , شاعرانه نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج , عکس نوشته

تاريخ : سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴ | 17:37 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

http://axgig.com/images/68976982613984249237.jpg

 

ترا من چشم در راهم

شباهنگام

که می گیرند در شاخ  تلاجن  سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , نیما یوشیج , شعر کوتاه , شعر نو

تاريخ : یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴ | 12:7 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

http://axgig.com/images/59601570990705458744.jpg

 

خانه ام ابریست

یکسره روی زمین ابریست با آن

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد میپیچد

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من

آی نی زن که تو

را آوای نی برده ست دور از ره کجایی ؟

خانه ام ابری ست اما

ابر بارانش گرفته ست

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم

من به روی آفتابم

می برم در ساحت دریا نظاره

و همه دنیا خراب و خرد از باد است

و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود

راه

خود را دارد اندر پیش


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج , نیما یوشیج , زیباترین اشعار عاشقانه

تاريخ : جمعه ۱۹ تیر ۱۳۹۴ | 10:17 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

آی آدمها که بر ساحل نشسته ، شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید

آن زمان که مست هستید

از خیال دست یا بیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان ، قربان

آی آدمها ! که بر ساحل بساط دلگشا دارید

نان به سفره ، جامه تان برتن

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان ، بی تابیش افزون

می کند زین آبها بیرون

گاه سر ، گه پا

آی آدمها

او ز راه مرگ ، این کهنه جهان را باز می پاید

میزند فریاد و امید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام ، در کار تماشایید

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش

می رود نعره زنان ؛ وین بانگ باز از دور می آید

آی آدمها

و صدای باد هر دم دلگزاتر

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها

آی آدمها


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , نیما یوشیج , شعر ناب , شعر گرافی

تاريخ : پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۴ | 5:14 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

عکس نوشته های ناب عاشقانه جدید تیر 94

 

می تراود مهتاب

می درخشد شب تاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک

غم این خفته ی چند

خواب در چشم ترم می شکند

نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را

در جگر لیکن خاری

از ره این سفرم می شکند

نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می شکند

دست ها می سایم

تا دری بگشایم

بر عبث می پایم

که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته شان

بر سرم می شکند

می تراود مهتاب

می درخشد شب تاب

مانده پای آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بر در ، می گوید با خود

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند


((نیما یوشیج))


برچسب ها: اشعار نیما یوشیج , شعر گرافی , شعر گرافی ناب , شعر گرافی عاشقانه

تاريخ : دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴ | 18:30 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
مطالب قدیمی تر