درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1310)

شاید که قطره‌ای چکد از خورشید

فانوس راه پرت شبی گردد

مهتاب خیس روی زمین ماسد

شعری شکفته روی لبی گردد

شاید که باد عطر تن او را

از لای در به بستر من ریزد

از روی برگ‌های گل زنبق

آوازهای گم شده برخیزد

شاید شبی کنار درخت کاج

آوای گام او شکند شب را

ریزد به روی دامن شب بوسه

ساید چو روی سنگ لبم، لب را

تف بر من و سکوت من و شعرم

تف بر تو باد و زندگی و شاید

تف بر کسی که چشم به ره ماند

تف بر کسی که سوی کسی آید

شاید که عشق هدیه ابلیس است

اندوه اگر سزای وفا باشد

شاید اگر شکوفه نومیدیست

شاید که مرگ هستی ما باشد

امشب صدای باد نمی‌آید

شاید که مرگ پیش زمان خفته‌ست

راز گناهکاری آنان را

شیطان به بندگان خدا گفته‌ست

نفرین به سر بلندی و پستی باد

نفرین به عشق باد و به هستی باد

نفرین به هوشیاری و مستی باد

نفرین به مرگ باد و به هستی باد

-
((نصرت رحمانی))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/


برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر نفرین , شعر مرگ , شعرکده

تاريخ : جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ | 11:9 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

بر دیده‌ام مخواب که گوری‌ست جای چشم

در آن نگاه‌های مرا خاک کرده‌اند

هر گه که طرح عشق کشیدم به گونه‌ای

با زهر کینه طرح مرا پاک کرده‌اند


((نصرت رحمانی))

-

👇👇👇

6cx5_10.png


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر خواب , شعر عشق

تاريخ : سه شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱ | 2:17 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

آنی تو

آن کنایه‌ ی مرموز

که در نهفت عشق

روان است

دانستنش ضرور

و گفتنش محال!

تو...

آنی تو


((نصرت رحمانی))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰ | 3:1 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

o317529_.jpg

 

بر دیده‌ ام مخواب که گوری‌ست جای چشم

در آن نگاه‌های مرا خاک کرده‌اند

هر گه که طرح عشق کشیدم به گونه‌ای

با زهر کینه طرح مرا پاک کرده‌اند


((نصرت رحمانی))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰ | 16:49 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

x162946_NOSRAT-RAHMANI1-300x235.jpg

 

اي دوست

درازناي شب اندوهان را

از من بپرس

كه در كوچه عاشقان تا سحرگاه

رقصيده ام

و طول راه جدايي را

از شيون عبث گام هاي من

بر سنگفرش حوصله ي راه

كه همپاي بادها

در شهر و كوه و دشت

به دنبال بوي تو

گرديده ام

و ساعت خود را

با كهنه ساعت متروك برج شهر

ميزان نموده ام

اي نازنين

اندوه اگر كه پنجه به قلبت زد

تاري ز موي سپيدم

در عود سوز بيفكن

تا عشق را بر آستانه درگاه بنگري


((نصرت رحمانی))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹ | 4:52 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

i870802_104181900_2540738642694269_5061143262700025883_n.jpg

 

در پس هر قانون

اتهامی که به ما بخشودند

حق بی باوری ما بود

آه

جرم سنگینی بود

که صبورانه تحمل کردیم


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹ | 3:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

h256275_---2.jpg

 

صبح در راه است ، باور داشتم اين را

صبح بر اسب سپيدش تند می‌تازد

وين شبِ شب ، رنگ می‌بازد

صبح می‌آيد و من ،

در آينه موی سپيدم را

شانه خواهم کرد ..

قصه‌ی بيداد شب را با سپيد صبحدم

افسانه خواهم کرد ...


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹ | 4:42 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

آتشی بودم و سوزاندم و بر باد شدم

تیشه گردیدم و تاج سر فرهاد شدم

ناله‌ها زیر لبانم شده زندانی شرم

ترسم آن روز کشم آه که فریاد شدم

سینه‌ام گشته بهشتی ز گل وحشی عشق

ای خداوند به خشم آی که شداد شدم

من همان صید ضعیفم که به دام افکندی

ناز من بود و نیاز تو که صیاد شدم

باز طوفان می از مهلکه‌ام برد برون

در خرابات شدم معتکف ، آباد شدم

از رقیبان نهراسم که غروری سر و پا

طعنه بیهوده مزن من دگر استاد شدم

دردم این بود غزالم غزلی می‌خواهد

غزلی ساختم از درد و غم آزاد شدم


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ | 13:8 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

nvkn_59783_262370920566751_1250033545_n.jpg

 

یک روز یا یک شب

ندانم خوب

و دانم

آخر سرِ هستی ز تن خواهم بریدن.

از بندتان ای دلقکان خواهم رهیدن.

بر چشمه ی دیوانگی خواهم رسیدن.

خواهم رسیدن.

یک روز...

یک شب...


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۸ | 4:37 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

وقتی پرنده‌ای را

معتاد می‌کنند

تا فالی از قفس بدر آرد

و اهدا نماید فال را

به جویندگان خوشبختی

تا شاهدانه‌ای

به هدیه بگیرد

پرواز

قصه‌ی بس

ابلهانه‌ای است

از معبر قفس...

((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا

تاريخ : یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۸ | 14:43 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

پاییز بود

عصر جمعه‌ٔ پاییز.

له‌له‌زنان

عطش‌زده

آواره

باد هار

یک تکه روزنامه‌ی چرب مچاله را

در انتهای کوچهٔ بُن‌بست

با خشم می‌جوید.

تا دور دید من

اندوهبار غباری گس

درهم دویده بود.

قلبم نمی‌تپید

و باورم به تهنیت مرگ

شعری سروده بود.

من مُرده بودم

رگ‌هایم

این تسمه‌های تیرهٔ پولادین

بر گرد لاشه‌ام

پیچیده بود.

من مُرده بودم

قلبم

در پشت میله‌های زندان سینه‌ام

از یاد رفته بود

اما هنوز خاطره‌ای در عمیق من

فریاد می‌کشید.

روییده بود

در بی‌نهایت احساسم

دهلیزی

متروک

مه گرفته

و خاموش

فریاد گام‌های زنی

چون قطره‌های آب

از دور دور دور ذهن

در گوش می‌چکید

لب‌تشنه می‌دویدم سوی طنین گام

اما...

تداوم فریاد گام‌ها

از انتهای دیگر دهلیز

در گوش می‌چکید:

تک تک

چک چک

چه شیونی... چه طنینی!

برگ چنار خشکی از شاخه دور شد

چرخید در فضا

در زیر پای خستهٔ من له شد

آیا

دست بُریده مردی بود

لبریز التماس؟

فریاد استخوان‌هایش برخاست

جَرق

آه

و آفتاب خستهٔ بیمار

از غرب می‌وزید

پاییز بود


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر غروب , شعر پاییز , شاعرانه

تاريخ : جمعه ۲۳ آذر ۱۳۹۷ | 4:41 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

رقصید

پر زد، رمید

از لب انگشت او پرید

[ سکه ]

گفتم: خط

پروانهٔ مسین

پرواز کرد

چرخید، چرخید

پر پر زنان چکید؛ کف جوی پر لجن.

تابید، سوخت فضا را نگاه‌ها

برهم رسید

در هم خزید

در سینه عشق‌های سوخته فریاد می‌کشید:

ـ ای یاس، ای امید!

آسیمه‌سر بسوی " سکه " تاختیم

از مرز هست و نیست

تا جوی پر لجن

با هم شتافتیم

آنگه نگاه را به تن سکه بافتیم.

پروانهٔ مسین

آیینه وار! بر پا نشسته بود در پهنهٔ لجن !

وهر دو روی آن

خط بود

خطی بسوی پوچ، خطی به مرز هیچ

اندوه لرد بست

در قلبواره اش

و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:

ـ پس ... نقش شیر ؟

رویید اشک

خاموش گشت، خاموش

گفتم :

ـ کنام شیر لجن زار نیست، نیست!

خط است و خال

گذرگاه کرم ها

اینجا نه کشتگاه عشق و غرور است

میعادگاه زشتی و پستی ست.

از هم گریختیم

بر خط سرنوشت

خونابه ریختیم.


((نصرت رحمانی))

 


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرگرافی , شعرکده

تاريخ : دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ | 10:11 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

0BKbr

 

سیگارِ پُر دُخان و نازِ پری رُخان

این هر دو در کشاکش دوران،

کشیدنی ست...


((نصرت رحمانی))

 

roKZ2


برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر سیگار , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۷ آذر ۱۳۹۵ | 17:23 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

RgC1r

 

آه اینگونه گر بوزد باد تا پگاه

اینگونه گر ببارد باران

فردا از شکوفه های سپید به

در روی شاخه ها خبری هست ؟

آری ... هست

نه ... نیست

مرا چه باک ز بارانی

که گیسوان تو چتری گشوده اند


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر ناب , شعر شکوفه های به

تاريخ : چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ | 9:14 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

KJQ1A

 

بر دستهایمان

بالای تخت به دیوار بر میادین شهر

حتی بر دکمه های ... جلیقه

زنجیر بسته ایم و یک ساعت

بی آنکه قبله نمایی به دست بگیریم

در موجتاب آینه را ندیم

و ... واماندیم

زندان چه هست ؟ جز انسان درون خود

راستی که هیچ زندانی به کوچکی مغز نیست

آری ما همه زندانیان خویشتنیم


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر ناب , شاعرانه نصرت رحمانی

تاريخ : چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ | 9:9 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

jZPi7

 

با اشک هایمان

تهمت به جاودانگی درد می زدیم

با دردهایمان

بهتان به عشق

بیگانگی

رسالت ما بود


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر درد , اشعار نصرت رحمانی

تاريخ : سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ | 17:24 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

F5sq1

 

ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر

تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای

ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت

آواز گامهای مرا گوش کرده ای

هر رهگذر ز روی

تو بگذشت و دور شد

جز من که سالهاست کنار تو مانده ام

بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه

عمری بخیره پیکر خود را کشاندم

ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف

آواز آشنای کسی را شنیده ای؟

در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر

ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر ناب , شعر سنگفرش

تاريخ : جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ | 17:31 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

ZVCmc

 

در عطر خواب‌های گل سرخ

یاران من پیاله گرفتند

لبریز شوکران

و مرگ را به حجله نشاندند

خندان دلاوران

از شب گذشتگان

ما را چگونه گذر دادید

از هفت‌خوان مرگ؟

خورشید را چگونه نشاندید در چشم‌هایتان؟

کشتی‌نشستگان

چگونه گذشتید

بی اعتبار تجربه از موج حادثات؟!


((‫نصرت رحمانی‬))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر ناب

تاريخ : چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ | 3:56 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

SUmoe

 

مگو قفس

نفسم می‌ برد و می‌ میرم

مگو قفس

قفس برای مردم آزاده همیشه زندان است

مگو قفس

که من از شنیدن نامش هراسانم

مگو

شنیده‌ ام که گفتی دوستش دارم

نمی‌ کنم باور

اگر حقیقت دارد

ای مهربان‌ ترین با من

دیگر مگو قفس

بگو که آزادی!


((‫نصرت رحمانی‬))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر ناب

تاريخ : چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ | 3:51 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

odnr_10014630_523629507748041_6886238580164786711_n.jpg

 

ای خاطرات کهنه‌ ی پَرپَر

من خسته نیستم

دیریست خستگی‌ام

تعویض گشته است به درهم شکستگی

من خسته نیستم

درهم شکسته‌ام

این خود امیدِ بزرگی نیست؟


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر ناب

تاريخ : پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ | 3:56 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی کلیک کنید

 

گفتم اگر سپیده‌ دم آمد

رنگین‌ کمان برای دلم رقص می‌ کند

آری سپیده‌ دم آمد

اما دلی نبود

در کارگاه دیده کشیدم

نقش پر خروس سحر را

امید عبثی بود

بی‌ انتظار دسترسی

بادام تلخ من!

آیا دوباره

پنجره‌ی بسته باز می‌ گردد؟

و عقاب فرتوت

پرواز خواهد کرد؟

و قفل‌ ها خواهد شکست؟

گیسو اگر بفشانم

شب را سحر کنم

بر "کهر" خویش بنشینم

شب را سپر کنم

از شیب تا نشیب

یکسر گذر کنم

تا سنگفرش کوچه‌ ی میعاد

اما پراغ پایه‌ ی خود را روشن نمی‌ کند

 

((‫‏نصرت رحمانی‬))


برچسب ها: ‫‏نصرت رحمانی‬ , اشعار ‫‏نصرت رحمانی‬ , شعر عاشقانه , شعر ناب

تاريخ : پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴ | 3:17 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

می گفت با غرور

این چشمھا که ریخته در چشمھای تو

گرد نگاه را

این چشمھا که سوخته در این شکیب تلخ

رنج سیاه را

این چشمھا که روزنه آفتاب را

بگشوده در برابر شام سیاه تو

خون ثواب را

کرده روانه در رگ روح تباه تو

این چشمھا که رنگ نھاده به قعر رنگ

این چشمھا که شور نشانده به ژرف شوق

این چشمھا که نغمه نھاده بنای چنگ

از برگھای سبز که در آبھا دوند

از قطر ه های آب که از صخره ها چکند

از بوسه ها که در ته لبھا فرو روند

از رنگ

از سرود

از بود از نبود

از هر چه بود و هست

از هر چه هست و نیست

زیباترند ، نیست ؟

من در جواب او

بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را

برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش

گفتم

دریغ و درد

کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد

کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو

تک خال شعر مرا

گویم ، کدام یک ؟

این چشمھای تو

این شعرهای من

 

((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شاعرانه نصرت رحمانی , شعر

تاريخ : جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴ | 4:0 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

بگذار هر چه نمی خواهند

بگوئیم

بگذار هر چه نمی خواهیم

بگویند

باران که بیاید

از دست چترها

کاری بر نمی آید

ما اتفاقی هستیم

که افتاده ایم.

 

((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر عاشقانه , شعر کوتاه , اشعار نصرت رحمانی

تاريخ : جمعه ۱ آبان ۱۳۹۴ | 3:33 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

dfga_13438438718.jpg

 

آخرین کبریت را کشیدم

سیگار را بر افروختن

گره ، در ابروان مرد شکست

خم شد نشست

پیچید عطر خون

عشق را محاسبه ای شگفت در میان

است

سوزش و سازش

فروزش

خاکستر کاهش

ققنوس وار

در نیایش

نیمه شبی ، سحری ، پگاهی

تیزی صخره ای با بن چاهی ... نه حتی ، دم آهی

در تاریکی خیس حیاط کوچک

پاشویه حوض نوک پایم را ربود

جز کاشی های معرق و آمیخته با خون

و دستانی لبالب از خواهش

، چیزی نیافتم

صحن روز را

شاعری سخن به صبوری شکست

از عشق ، خون بافت ، بافت ، بافت

که عشق و خون را محاسبه صعب در پیش است

لب ریز از قرائن فریبی می بافت

بدان که شنودن مرتبه ای نزدیک تر به دیدن است ؟

این فسانه را بافتم

تا بدانی ، گم شده را

هرگز بازنخواهی یافت

حتی با پنج جای پای مردانه خونین

چرا که عشق و خون و جنون را محاسبه دیگر است

 

((نصرت رحمانی))


برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , عکس نصرت رحمانی , شعر ناب

تاريخ : یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۴ | 18:16 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

qo6f_normal_254.jpg

 

همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست

تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه

در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری

بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه

هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست

روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است

جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی

سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است

هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست

تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟

مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست

تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟

هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت

آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند

گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ

بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند

بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست

آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی

بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای

گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی

هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس

تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست

زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند

سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست


((نصرت رحمانی))


برچسب ها: اشعار نصرت رحمانی , نصرت رحمانی , شعر ناب , شعر نو نصرت رحمانی

تاريخ : سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴ | 17:0 | نویسنده : محمد شیرین زاده |