بر دیدهام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاههای مرا خاک کردهاند
هر گه که طرح عشق کشیدم به گونهای
با زهر کینه طرح مرا پاک کردهاند
((نصرت رحمانی))
-
👇👇👇
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر خواب , شعر عشق
آنی تو
آن کنایه ی مرموز
که در نهفت عشق
روان است
دانستنش ضرور
و گفتنش محال!
تو...
آنی تو
((نصرت رحمانی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
بر دیده ام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاههای مرا خاک کردهاند
هر گه که طرح عشق کشیدم به گونهای
با زهر کینه طرح مرا پاک کردهاند
((نصرت رحمانی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
اي دوست
درازناي شب اندوهان را
از من بپرس
كه در كوچه عاشقان تا سحرگاه
رقصيده ام
و طول راه جدايي را
از شيون عبث گام هاي من
بر سنگفرش حوصله ي راه
كه همپاي بادها
در شهر و كوه و دشت
به دنبال بوي تو
گرديده ام
و ساعت خود را
با كهنه ساعت متروك برج شهر
ميزان نموده ام
اي نازنين
اندوه اگر كه پنجه به قلبت زد
تاري ز موي سپيدم
در عود سوز بيفكن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگري
((نصرت رحمانی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
در پس هر قانون
اتهامی که به ما بخشودند
حق بی باوری ما بود
آه
جرم سنگینی بود
که صبورانه تحمل کردیم
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
صبح در راه است ، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند میتازد
وين شبِ شب ، رنگ میبازد
صبح میآيد و من ،
در آينه موی سپيدم را
شانه خواهم کرد ..
قصهی بيداد شب را با سپيد صبحدم
افسانه خواهم کرد ...
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
آتشی بودم و سوزاندم و بر باد شدم
تیشه گردیدم و تاج سر فرهاد شدم
نالهها زیر لبانم شده زندانی شرم
ترسم آن روز کشم آه که فریاد شدم
سینهام گشته بهشتی ز گل وحشی عشق
ای خداوند به خشم آی که شداد شدم
من همان صید ضعیفم که به دام افکندی
ناز من بود و نیاز تو که صیاد شدم
باز طوفان می از مهلکهام برد برون
در خرابات شدم معتکف ، آباد شدم
از رقیبان نهراسم که غروری سر و پا
طعنه بیهوده مزن من دگر استاد شدم
دردم این بود غزالم غزلی میخواهد
غزلی ساختم از درد و غم آزاد شدم
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
یک روز یا یک شب
ندانم خوب
و دانم
آخر سرِ هستی ز تن خواهم بریدن.
از بندتان ای دلقکان خواهم رهیدن.
بر چشمه ی دیوانگی خواهم رسیدن.
خواهم رسیدن.
یک روز...
یک شب...
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
خودکار بیک من
وقتی میان بالش انگشت
آرام میگرفت
انگار خون ز صاحب خود وام میگرفت
هی مینوشت
هی مینوشت
هی...
گویی کلاف دار خودش را
هی... میسرشت
هی میسرشت
هی...
به پهن دشت صفحهی کاغذ
گردنکشی میانهی میدان بود
از سلطه در گریز
و با سریر سلطنت سنگ در ستیز
و با سلیطههای سیاست
چنگی خشن به خِفت گریبان بود
خودکار بیک من چون سمندی
در زیر گردن ران سرانگشتهای من
میتاخت
میشتافت
هی شعر میسرود
هی شعر
هی...هات...
راه میانبُری
از شام تیره بر صبحگاهِ تابان بود
کوته کنم فسانه به یک پارهی سخن
آئینهدار عصمت انسان بود
باری بسیار میسرود
از بود ، از نبود
از پودهای تار ، از تارهای پود
آنقدر او سرود که دیگر
در مغز _یعنی که در رگش_ خونی به جا نبود
از من یعنی ز صاحبش سریعتر تمام شد و این بنا نبود
ققنوسوار
وقتی که بر زیر شعلههای شعر
میگستراند بال
چونان لهیب بر پردهی حریر قلمکار
گُر میکشید
گر میکشید
گر
باشد که ابر دیدهی من موید
شاید ز رنج کوهکن روی پردهها
افسانههای دگر گوید
امروز خودکار بیک من
جز لولهای تهی بجای نمانده است
و با آن
هی میکشم
خطی ز دود یشم بر مرمر روان
روزان من شبان
روزان من شبان
((نصرت رحمانی))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: اشعار نصرت رحمانی , شعر های زیبا , شاعرانه نصرت رحمانی , مطالب ادبی
وقتی پرندهای را
معتاد میکنند
تا فالی از قفس بدر آرد
و اهدا نماید فال را
به جویندگان خوشبختی
تا شاهدانهای
به هدیه بگیرد
پرواز
قصهی بس
ابلهانهای است
از معبر قفس...
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرکده , شاعرانه های زیبا
رقصید
پر زد، رمید
از لب انگشت او پرید
[ سکه ]
گفتم: خط
پروانهٔ مسین
پرواز کرد
چرخید، چرخید
پر پر زنان چکید؛ کف جوی پر لجن.
تابید، سوخت فضا را نگاهها
برهم رسید
در هم خزید
در سینه عشقهای سوخته فریاد میکشید:
ـ ای یاس، ای امید!
آسیمهسر بسوی " سکه " تاختیم
از مرز هست و نیست
تا جوی پر لجن
با هم شتافتیم
آنگه نگاه را به تن سکه بافتیم.
پروانهٔ مسین
آیینه وار! بر پا نشسته بود در پهنهٔ لجن !
وهر دو روی آن
خط بود
خطی بسوی پوچ، خطی به مرز هیچ
اندوه لرد بست
در قلبواره اش
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
ـ پس ... نقش شیر ؟
رویید اشک
خاموش گشت، خاموش
گفتم :
ـ کنام شیر لجن زار نیست، نیست!
خط است و خال
گذرگاه کرم ها
اینجا نه کشتگاه عشق و غرور است
میعادگاه زشتی و پستی ست.
از هم گریختیم
بر خط سرنوشت
خونابه ریختیم.
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعرگرافی , شعرکده
سیگارِ پُر دُخان و نازِ پری رُخان
این هر دو در کشاکش دوران،
کشیدنی ست...
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر سیگار , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه
آه اینگونه گر بوزد باد تا پگاه
اینگونه گر ببارد باران
فردا از شکوفه های سپید به
در روی شاخه ها خبری هست ؟
آری ... هست
نه ... نیست
مرا چه باک ز بارانی
که گیسوان تو چتری گشوده اند
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر ناب , شعر شکوفه های به
بر دستهایمان
بالای تخت به دیوار بر میادین شهر
حتی بر دکمه های ... جلیقه
زنجیر بسته ایم و یک ساعت
بی آنکه قبله نمایی به دست بگیریم
در موجتاب آینه را ندیم
و ... واماندیم
زندان چه هست ؟ جز انسان درون خود
راستی که هیچ زندانی به کوچکی مغز نیست
آری ما همه زندانیان خویشتنیم
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر ناب , شاعرانه نصرت رحمانی
با اشک هایمان
تهمت به جاودانگی درد می زدیم
با دردهایمان
بهتان به عشق
بیگانگی
رسالت ما بود
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر درد , اشعار نصرت رحمانی
ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
آواز گامهای مرا گوش کرده ای
هر رهگذر ز روی
تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه
عمری بخیره پیکر خود را کشاندم
ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
آواز آشنای کسی را شنیده ای؟
در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر
ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر ناب , شعر سنگفرش
در عطر خوابهای گل سرخ
یاران من پیاله گرفتند
لبریز شوکران
و مرگ را به حجله نشاندند
خندان دلاوران
از شب گذشتگان
ما را چگونه گذر دادید
از هفتخوان مرگ؟
خورشید را چگونه نشاندید در چشمهایتان؟
کشتینشستگان
چگونه گذشتید
بی اعتبار تجربه از موج حادثات؟!
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر ناب
مگو قفس
نفسم می برد و می میرم
مگو قفس
قفس برای مردم آزاده همیشه زندان است
مگو قفس
که من از شنیدن نامش هراسانم
مگو
شنیده ام که گفتی دوستش دارم
نمی کنم باور
اگر حقیقت دارد
ای مهربان ترین با من
دیگر مگو قفس
بگو که آزادی!
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر ناب
ای خاطرات کهنه ی پَرپَر
من خسته نیستم
دیریست خستگیام
تعویض گشته است به درهم شکستگی
من خسته نیستم
درهم شکستهام
این خود امیدِ بزرگی نیست؟
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر کوتاه , شعر ناب
گفتم اگر سپیده دم آمد
رنگین کمان برای دلم رقص می کند
آری سپیده دم آمد
اما دلی نبود
در کارگاه دیده کشیدم
نقش پر خروس سحر را
امید عبثی بود
بی انتظار دسترسی
بادام تلخ من!
آیا دوباره
پنجرهی بسته باز می گردد؟
و عقاب فرتوت
پرواز خواهد کرد؟
و قفل ها خواهد شکست؟
گیسو اگر بفشانم
شب را سحر کنم
بر "کهر" خویش بنشینم
شب را سپر کنم
از شیب تا نشیب
یکسر گذر کنم
تا سنگفرش کوچه ی میعاد
اما پراغ پایه ی خود را روشن نمی کند
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شعر عاشقانه , شعر ناب
می گفت با غرور
این چشمھا که ریخته در چشمھای تو
گرد نگاه را
این چشمھا که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمھا که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمھا که رنگ نھاده به قعر رنگ
این چشمھا که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمھا که نغمه نھاده بنای چنگ
از برگھای سبز که در آبھا دوند
از قطر ه های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لبھا فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ، کدام یک ؟
این چشمھای تو
این شعرهای من
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , شاعرانه نصرت رحمانی , شعر
بگذار هر چه نمی خواهند
بگوئیم
بگذار هر چه نمی خواهیم
بگویند
باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمی آید
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم.
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , شعر عاشقانه , شعر کوتاه , اشعار نصرت رحمانی
آخرین کبریت را کشیدم
سیگار را بر افروختن
گره ، در ابروان مرد شکست
خم شد نشست
پیچید عطر خون
عشق را محاسبه ای شگفت در میان
است
سوزش و سازش
فروزش
خاکستر کاهش
ققنوس وار
در نیایش
نیمه شبی ، سحری ، پگاهی
تیزی صخره ای با بن چاهی ... نه حتی ، دم آهی
در تاریکی خیس حیاط کوچک
پاشویه حوض نوک پایم را ربود
جز کاشی های معرق و آمیخته با خون
و دستانی لبالب از خواهش
، چیزی نیافتم
صحن روز را
شاعری سخن به صبوری شکست
از عشق ، خون بافت ، بافت ، بافت
که عشق و خون را محاسبه صعب در پیش است
لب ریز از قرائن فریبی می بافت
بدان که شنودن مرتبه ای نزدیک تر به دیدن است ؟
این فسانه را بافتم
تا بدانی ، گم شده را
هرگز بازنخواهی یافت
حتی با پنج جای پای مردانه خونین
چرا که عشق و خون و جنون را محاسبه دیگر است
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: نصرت رحمانی , اشعار نصرت رحمانی , عکس نصرت رحمانی , شعر ناب
هنگامه نشسته بود ، من گفتم
هنگام رسیده است باید راند
سجاده پلک نازنین بگشای
باید که نماز آخرین را خواند
تر کن لب را به بوسه بدرود
بگشای دو بال بادبان در باد
ای مویت کمین گه ظلمت
در نی نی چشم من نگاهی کن
خون نیست ، سرشک نیست
گرداب است
هنگامه رسیده ، فتنه در خواب است
باید که گذر کنم من گفتم
سجاده زلف را چو افشاندی
تردید تعمد است قلبم گفت
از فاصله دو
مرز هیچ وپوچ
از معبر چشمهای هم ، در هم
لب دوختی و نگاه گرداندی
یعنی که ، سکان به دست تردید است
ای فاصله دو مرز روح و تن
ای لحظه جاودانگی ، اسمت
ای قبله شب نشستگان ، چشمت
شب می شکند
سجاده زلف را چو افشاندی
تردید تعمدیست بر هر پا ی
من می شکفم چو می وزی بر من
ای فاصله دو مرز روح و تن
جادویی شعر من بمان با من
بنشین به کنارم ار غمی داری
بشکن ، بشکن پیاله را ، باری
هنگام گذشته است آه ...
آری
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: اشعار نصرت رحمانی , شاعرانه نصرت رحمانی , شعر ناب , عکس پروانه زیبا
همه جا تاريک
همه دلها سنگ
همه لبها سرد
همه جا بي رنگ
جاي هر بوسه بهر گونه شد زخمي
جاي هر گل ، گوني رسته به هر راهي
نه سرشکي که ببارد ز دل ابري
نه صدايي که برآيد ز ته چاهي
همه جا سينه تهي از عشق
همه جا گريه درون چشم
همه جا شور بدور از سر
همه جا مشت گره از خشم
شعر من بود که ورد لب هر کس بود
جاي من بود بهر دست و بهر شانه
خانه ام بود چو ميعادگاه عشاق
چه شد آخر که رميدند از اين خانه
همه جا تاريک
همه دلها سنگ
همه لبها سرد
همه جا بي رنگ
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: اشعار نصرت رحمانی , شعر های زیبا , شاعرانه نصرت رحمانی , مطالب ادبی
همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست
تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه
در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری
بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه
هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست
روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است
جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی
سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است
هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست
تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟
مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست
تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟
هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت
آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند
گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ
بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند
بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست
آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی
بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای
گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی
هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس
تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست
زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند
سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: اشعار نصرت رحمانی , نصرت رحمانی , شعر ناب , شعر نو نصرت رحمانی
او یک نگاه داشت
به صد چشم می نهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش می سرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیده ای نبود
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: شعر کوتاه , شعر ناب , اشعار نصرت رحمانی , شاعرانه نصرت رحمانی
سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
ز درد آتشین زخم خبر گردد
خبر گردد
به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه
((نصرت رحمانی))
برچسب ها: شعر ناب , اشعار نصرت رحمانی , شاعرانه نصرت رحمانی , شعر گرافی
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.