شعر های باران خورده ....

در زندان کوچک تو

سردي ديوارها

به چشمانت

رنگ آسماني مي بخشد

ديري است که عشقي از تو

در من نمانده

در زندان کوچک تو

ما شبيه پروانه ها هستيم

و براي گريز از يکديگر

به شيشه هاي پنجره کوبيده مي شويم

من براي نجات خويش

گلهاي اتاقت را

آب مي دهم

عطر آن ها

سردي لب هاي تو را دارد

((واچاگان پاپويان))

من تنهایم بی تو

هیچ کاری نمی توانم بکنم

دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم

و این تنهایی تلخ است

تلخ مثل نگاه نوازنده ای که

با دست های بریده به پیانو می نگرد

((رسول یونان))

همان روزی

که ساعت دیواری خوابید

می‌دانستم تعبیر خواهد شد

چه فرقی می‌کرد

کدام‌پایت را زودتر برداری

روبرویم که ایستادی

حتی دروغ نگاهت را

باور نکردم

تو رفتی

و ساعت دیواری

هرگز حرفی نزد

((سهیلا سبزه‌ کار))

من گنهکارم

آری

جرم من هم عاشقی ست

آری اما

آنکه آدم هست و عاشق نیست ، کیست ؟

زندگی بی عشق

اگر باشد

همان جان کندن است

دم به دم جان کندن ای دل

کار دشواریست ، نیست ؟

((قیصر امین پور))

من،

گریه‌های مردی را دیده‌ام

که بعد از رفتن معشوقه‌اش

بند نمی‌آمد

و گریه‌های زنی را

که بعد از جدایی تمام نمی‌شد

خودم را در آینه‌ای دیده‌ام

که هر روز

قسمتی از مرا گُم می‌کرد

کجای جهان جا مانده‌ایم

که هیچ کسی به کسی نمی‌رسد

((سهیلا سبزه کار))

بر گرد ، ای پرنده رنجیده ، بازگرد

باز آ که خلوت دل من آشیان توست

در راه ، در گذر

در خانه , در اتاق

هر سو نشان توست

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز

پنداشتی که نور تو خاموش میشود ؟

پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد ؟

و آن عشق پایدار فراموش میشود ؟

نه , ای امید من

دیوانه ی توام

افسونگر منی

هر جا , به هر زمان

در خاطر منی

((مهدی سهیلی))

نبودنت

هشدار طوفان ویران‌گری‌ست

در اخبار بامدادیِ هرروز

با این‌حال

می‌بینی‌که هنوز

زنده‌ام!

می‌دانی؟

چندوقت است فهمیده‌ام

یک‌خانه را نمی‌شود دوبار ویران کرد.

-
((لیلا کردبچه))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/

شهادت می‌دهم به مرغان سپید بال

هنگامی که تو را به یاد می‌آورم

و از تو می‌نویسم

قلم در دستم شاخه گلی سرخ می‌شود

نامت را که می‌نویسم

ورق‌های زیر دستم غافل‌گیرم می‌کنند

آب دریا از آن می‌جوشد

و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز می‌کنند

هنگامی ‌که از تو می‌نویسم

مداد پاک کن‌ا‌م آتش می‌گیرد

پیاپی باران بر میزم می‌بارد

و بر سبد کاغذهای دور ریخته‌ام

گل‌های بهاری می‌رویند

و از آن پروانه‌های رنگارنگ

و گنجشگکان پر می‌گیرند

وقتی آن‌چه نوشته‌ام را پاره می‌کنم

کاغذ پاره‌هایم

قطعه‌هایی از آینه‌ی نقره می‌شوند

مانند ماهی که روی میزم بشکند

بیاموز مرا چگونه بنویسم از تو

یا

چگونه فراموشت کنم

((غاده السمان))

آن تویی زنده ز شبگردی و می نوشیها

وین منم مرده در آغوش فراموشیها

آن تویی گوش به تحسینگر عشاق جمال

وین منم چشم بدروازه ی خاموشیها

آن تویی ساخته از نقش دلاویز وجود

وین منم سوخته در آتش مدهوشیها

آن تویی چهره بر افروخته از رنگ وهوس

وین منم پرده نگهدار خطا پوشیها

آن تویی گرم زبانبازی بیگانه فریب

وین منم دوست زکف داده زکم جوشیها

آن تویی خفته بصد ناز بر این تخت روان

وین منم خسته صد درد ز پر کوشیها

آن تویی پای به هر چشم وقدم بوست خلق

وین منم خم شده از رنج قلمدوشیها

تا ترا خاطر جمعی است غنیمت می عشق

که نداری خبر از محنت مغشوشیها

پاک لوحی چو بر این خلق خوش آیند نبود

به کجا نقش زنم اینهمه مخدوشیها

((معینی کرمانشاهی))

زن شعر است

باید میان دشت برد و

بوسه بوسه

قافیه هارا جدا کرد

و وزن را ...

و انچه عریانی ست

وضوح آسمانی دیگر است

((ساحل خدمتگزار))

برای نگاه کردن به چشم‌های تو

چند قرن آرامش

چند قرن سکوت و فاصله کم دارم

آواز که می‌خوانم

آتشی در آتش می‌پیچد

و مادرم پشتِ در می‌نشیند

و با صدای بلند گریه می‌کند

و در صدای لرزانش مدام می‌گوید:

باز خواب او را دیده است

باز خواب او را دیده است

((شهرام شیدایی))

من

این منِ گم شده کجاست؟

خیابان عریض و کوچه ها هم کیش

پای فراتر کجا نهی ای ادعای خیس

کسی مرا صدا بزند

کسی مرا صدا بزند

افتاده ام از نردبانی لیز

نه پای بماند و نه دیگرش نفسی

بی هم نفس

تنها

من و قفسی ..

🌈🦋((نفس موسوی))🌈🦋

گاهی رهایش می کنی

پشت سرش آب...

نه ... «اشک» میریزی

رؤیای حضورش کافی ست

وقتی که او

دور از تو،خوشبخت است

((پریناز زند))

-

وقتی آمدی

کنارم بنشین

در دایره ی سردرگمِ چشمهایت

گم می شوم

به چشمهایت

نگاه می کنم

روبرویت می ایستم

فرصتِ زیادی ندارم

که بگویم دوستت دارم

حالا که آمده ای

می دانم

که عشق

همان چشم های تو بود

که در قلبِ من

متولد شد

ابدی شد

تا همیشه

دوستت داشته باشم

و همین

برای یک عمر زندگی

کافی ست.

((مهناز حسینی))

بگذار دردهایم را

فراموش کنم

بگذار به لالایی ی مادرم

به خاطراتِ کودکی

دلخوش باشم

من در بشارتِ فردا

در تسکینِ درد

در نان و خوشبختی

در عشق و‌کاستی به تردید نشسته ام

و بی پنجره

به رؤیاهای نیامده دلخوشم

من به عشقی

به هیبتِ دریا،پر خروش و عظیم

نمی اندیشم

کمی عشق کافی ست

تا به روزهای نیامده دلخوش باشم

در این جهانِ مطرودِ بی تصویر

کمی عشق

کافی ست.

((مهناز حسینی))

-

مي نوازي ام

چشمانم

شب را

از بركه ي آغوشت مي دزدد

مي خواني ام

دست هايم

ساقه هاي گندم ِ دلش را

كه مي تكاند

" تو " مي ريزد

و خيالت

كه عشق مي چيند

از تب ِ تنهايي ام

من

اينگونه سبز مي شوم

از ريشه ي جنون

بي فانوس

در گرگ و ميش ِ نگاهت

مرا ببين

ايستاده در انتهاي سرابي

كه پرواز می دهد

گنجشکک خیالت را…!

-
🌈((نفس موسوی))🌈

من هیچ گاه پس از مرگم

جرأت نکرده ام که در آیینه بنگرم

و آن قدر مُرده ام

که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمی کند

-
((فروغ فرخزاد))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh

ما به همراه آب و باد خاک و آتش

تبعید این سیاره شده ایم.

و اینجا ؛

زیباترین جا

برای تنهایی ست…

-

((شهرام شیدایی))

به سکوت خو می‌گرفت

و آن قدر بی حضور شده بود

که همه فراموشش کرده بودند.

انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.

-
((عباس معروفی))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/

من رفته

او رفته

ما بی ما شده بود

زیبایی تنها شده بود !

-
((سهراب سپهری))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh

کلیدهایم از جیبم می افتند

کیف پولم را گم میکنم

گوشی ام را جا میگذارم

و عجیب اینکه

تو را که نیستی،

میبرم با خودم

در جیبم

در کیفم

در دلم...

-

((آیدا حق طلب))

به من بگو..

با این میراث سنگین خاطراتی

که بر شانه هایم گذاشته‌ای، چه کنم؟!

-

((سعاد الصباح))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh

نگاه کن

کمی از برف مانده است روی قله‌ها

کمی از برف روی موهایت

روی سال‌هایی که از شانه‌های تو دور بوده‌ام!

-

((ناهید عرجونی))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/

در باز شد!

و هیچ سمت ِ در

من نبودم!

می رفتم

و "رفتن"

مرا

از یاد برده بود...

-
((معصومه صابر))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/

پا به شعرم گذاشتی

موسیقی شکل گرفت

تانگو ...

دستهایم را بگیر

آن قدر از خود بی‌خودم

که صدا را ببوسم

بپیچم دور خودم

چون شال گردنی که

مرا از زمستان

عبور دهد!

-
((الهه دهقان))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh

آن کس که شناخت ذوقِ تنهایی

از سایه‌ی خویشتن گریزان است

-
((صائب تبریزی))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/

یکی بیاید

تنهایی را از من بگیرد

دست های من

برای نگاه داشتن این تنهاییِ بزرگ

کوچک است

-

((نسترن وثوقی))

-

👇👇👇

t.me/mohammadshirinzadeh

به اطراف خود گام بر‌می‌دارم

لمس می‌کنم

می‌بویم

می‌شنوم

در پسِ هر قدمی که بر‌می‌دارم

هر ثانیه پژواک تنهایی من است.

-

((یانیس ریتسوس))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/