برای نگاه کردن به چشمهای تو
چند قرن آرامش
چند قرن سکوت و فاصله کم دارم
آواز که میخوانم
آتشی در آتش میپیچد
و مادرم پشتِ در مینشیند
و با صدای بلند گریه میکند
و در صدای لرزانش مدام میگوید:
باز خواب او را دیده است
باز خواب او را دیده است
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: شهرام شیدایی , شعر تنهایی , اشعار شهرام شیدایی , شعرکده
ما به همراه آب و باد خاک و آتش
تبعید این سیاره شده ایم.
و اینجا ؛
زیباترین جا
برای تنهایی ست…
-
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: شهرام شیدایی , شعر تنهایی , اشعار شهرام شیدایی , شعر آتش
كسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میكنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
كه در این اتاق كه در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
كه دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِمرا از خویش بالا كشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یك رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیكشد؟
در همهی این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
و هربار كه كتابی را میبست
شیطنتِ باز و بستهشدنِ یك در
در تو بيقراری میكرد.
زندهگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
میدانی؟!
در بهیادآوردنِ اینها نیز زمان میگذرد
و همهچیز را دور كرده درو میكند.
ما رها نمیشویم
چشمهایت را در خودت زندانی كن
و نگذار دریا چیزی از تو بیرون بكشد.
چرا همهچیزِ این سیاره از ما
برای پیوستن به خود میكاهد؟
چرا پیوستن برای پیوستن صورت نمیگیرد؟
میترسم نكند این سیاره سرِ بُریدهای در آسمان باشد
بيصورتيِ این چهره،
وحشتم را با شاخ و برگِ درختانش میپوشانَد.
و میدانم دیدنِ اینها همه خوابدیدن است.
همیشه ترسیدهام كه از روی این دایره پرت شوم.
چرا هیچكس به ما نگفته است كه زمین
مدام چیزی را از ما پس میگیرد
و ما فكر میكنیم كه زمان میگذرد.
شاید زمین، آن سیارهای نیست كه ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میمانَد
و به این زندهگی برنمیگردد.
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همهچیزِ این خاك را كاویدهایم :
ــ ما بههمراهِ آب و باد و خاك و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهایيست.
كسی در من همهچیز را خواب میبیند. ■
((شهرام شیدایی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: شهرام شیدایی , خداوندگان شعر , شعر کوتاه , اشعار شهرام شیدایی
جای خالیِ یک چهره یک صدا
و بعد بیماریِ فکر کردن
باتلاقِ خاطرهها
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: شهرام شیدایی , خداوندگان شعر , شعر کوتاه , اشعار شهرام شیدایی
فاصله ها منطقی ست
این چیزی ست که هنوز اذیتم می کند.
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: شهرام شیدایی , خداوندگان شعر , شعر کوتاه , اشعار شهرام شیدایی
من از سکوتِ تو بیرون میآیم
و می دانم آدمهای زیادی در تو زجر میکشند
و می دانم که رفتهرفته
در این فرشِ کهنه
در این دودکشِ روبهرو
در این درختِ باغچه ریشه می کنی
و می دانم که تو سالهاست در من
حرف نمی زنی
حرف نمی زنی
حرف نمی زنی
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: شهرام شیدایی , کانال اشعار شهرام شیدایی , شعر کوتاه , اشعار شهرام شیدایی
ما زنده نیستیم
ما بلد نیستیم
خانه ای در دریا هستیم
که محبوریم از دور
چراغی را زنده نگه داریم
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: شهرام شیدایی , کانال اشعار شهرام شیدایی , شعر کوتاه , اشعار شهرام شیدایی
ما دیوانه تر از آنیم
که بتوانیم زنده باشیم
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: شهرام شیدایی , اشعار شهرام شیدایی , شعرکده , شعر مرگ
بازی را باختهام
ولی تو جای من گریه میکنی!
تو که میگویند
بُردهای.
((شهرام شیدایی))
برچسب ها: اشعار شهرام شیدایی , شعر کوتاه , جملات فلسفی , شعر
.: Weblog Themes By Pichak :.