
آخرین قطار
چشم هایم را برد
شب
پیراهن حریرم را
بر آسمان کشید
پلک هایم
پشت رسوایی روز خوابید
ساعت
از دیوار حوصله افتاد
باران انتظار
زیر پای وعده های سیاه
جان داد
و
کوچه همچنان پاییزی ماند...!
((نفس موسوی))
برچسب ها: نفس موسوي , اشعار نفس موسوي , شاعرانه نفس موسوي , شعر قطار

قطار که می گذرد
می خواهم همه ی مسافران را بشمارم
آیا همه مسافران تویی؟
((پرویز بیگی حبیب آبادی))
👇👇👇
برچسب ها: پرویز بیگی حبیب آبادی , پرویز بیگی , شعر مسافر , شعر قطار

گفته بودی با قطار این بار خواهی رفت و من
مانده بودم که چطور این چرخ را پنچر کنم
((احسان پرسا))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: احسان پرسا , اشعار احسان پرسا , تک بیت ناب , شعر قطار

حالا منم در آخرین ایستگاه قطار
با نگاهی مایوس از تمامی جهان
ایستاده ام به تماشای غروبی رخوت انگیز
که بار خستگیش را
روی شانه ی خورشید گذاشته است
حالا منم با دامنی سرخ
با چمدانی رنگ و رو رفته
که تکه های تورا به جهانی دیگر خواهد برد
اضطراب آخرین دیدار ما را
آخرین سوت قطار
ناله میکند
قطاری که مرا به پایان میبرد
و تو را به آغاز
وقتی که در سکوی مقابل به انتظار نشسته ای...
((مهتاب نوروزی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: مهتاب نوروزی , اشعار مهتاب نوروزی , شعر قطار , شعر تنهایی

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
((فاضل نظری))
برچسب ها: فاضل نظری , کانال فاضل نظری , اشعار فاضل نظری , شعر قطار

نمبار سحرگاهی
پلک هایش همچنان بسته
کاملیای سفید.
خواب بودم هنگامی که
روی قلبم نامت را می نوشتی.
((یوسف صدیق))
برچسب ها: یوسف صدیق , اشعار یوسف صدیق , شعر شب , شعر سرباز

قطاری در سرم سوت می کشد
و خواب های شبانه ام را ویران می کند
با این همه خشنودم ؛
زیرا در واگن هایش سربازانی نشسته اند
که از جبهه باز می گردند.
((یوسف صدیق))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: یوسف صدیق , اشعار یوسف صدیق , شعر شب , شعر سرباز

هر چقدر هم بروی
این ریلها
نه از هم دور میشوند
نه به هم نزدیک
فقط آنقدر خستهات میکنند
که هوس کنی رویشان دراز بکشی
و پلکهایت را طوری ببندی
که هیچ قطاری نتواند بیدارت کند
((سامان اجتهادی))
برچسب ها: سامان اجتهادی , اشعار سامان اجتهادی , شعر کوتاه , شعر ریل

چمدانت را بردار و برو
از این ایستگاه قطاری نمی گذرد
این را سوزنبانی به من گفت
که مرگ هم باز نشسته اش نکرد
((پرویز بیگی))
برچسب ها: پرویز بیگی , اشعار پرویز بیگی , شعر کوتاه , شعر قطار

پله ها به سرعت برق
تو را از من می دزدند
و تا پیدایت کنم
ایستگاه بعد سوتش را کشیده
لرزان لرزان باز می گردم
و آرزو می کنم
کاش اشتباه کند این قطار سخن گو
و ایستگاه آخر
خانه من باشد
((مهرداد جهانگیری))
برچسب ها: مهرداد جهانگیری , اشعار مهرداد جهانگیری , شعر کوتاه , شعر قطار

هیچ کدام از مسافران به قطار نرسیدند
از پله ها بالا رفتم
کنار ریل زنی نشسته بود شبیه مادرم
اطلاعات ایستگاه اسم مرا صدا می زد
به نیمکت زن نزدیک شدم
خواستم صدایش کنم
بلند شد
همراه جمعیت حرکت کردیم
چمدان را زمین گذاشت
از پشت سر صدایم زدند
مادرم را دیدم
وقتی که برگشتم
چمدان تنها بود
چراغ های ایستگاه روشن شدند
دنبال زن گشتم
دیگر ندیدمش
مادرم از پله های ایستگاه پایین می رفت
در کوچه
صدای سوت قطار می آمد.
((رضا بهادر))
برچسب ها: رضا بهادر , اشعار رضا بهادر , شعر قطار , شعر ناب

نه در چمدانی جا می شوند
که دهانشان را ببندم
نه از جلوی چشم هایم گم می شوند
دست و پا گرفتنشان برای چیست؟
اصل کاری دل بود که..
این خاطره ها را هم
باید می بُرد
قطاری
که او را با خودش بُرد...
((رویا فخاریان))
برچسب ها: رویا فخاریان , اشعار رویا فخاریان , شعر قطار , شعر کوتاه

از همان کوپه ای که راه افتاد می دانستم
تهران
نقشه بزرگی ست
که برای من کشیده اند
و این سفر نمی توانست
به چند کتاب کوچک ختم شود
با اولین تکان قطار
پرنده ای در من به آزادی رفت
و خون جریان دیگری داشت
شبی که می توانست
کوتاه ترین خواب دنیا باشد
از من زنی بی پروا می ساخت
که ناباورانه
شکار بوسه ای می شد
از این لحظه ها نمی توانستم
کوتاه بگذرم
که بند بند آن شب جاری
شبیه پنجره لرزان قطار
تکانم می دهد
و هنوز تهران در من
مسافری ست
در قطاری که
پایان نمی گیرد.
((سمیرا چراغ پور))
برچسب ها: سمیرا چراغ پور , اشعار سمیرا چراغ پور , شعر ناب , شعر قطار

ديدی چه طور قطار
هوهو کنان
از روی دو ریل موازی می گذرد؟
ديدی چه گونه سوزن بان
دکمه های پیرهن دشت را
پیشاپیش باز می کند
ولی باز گاهی قطار
با چشمانی پر از شهوت شبانه
خودش را به آغوش دشت می اندازد
و
سقوط می كند!
ديدی كه حتي خط راست هم
گاهی كج می شود؟
حال چه گونه
من که خیابان های شهر را
با تو خسته کرده ام
به آغوش پر از رازت سقوط نكنم؟
((شیرین ترابی))
برچسب ها: شیرین ترابی , اشعار شیرین ترابی , شعر قطار , شعر ناب

راحت
همه چیز به آخر می رسد ..
تو هنوز در قطاری
و می روی
ریل اما
خیلی وقت است
تمام شده ..
((سید محمد مرکبیان))
برچسب ها: سید محمد مرکبیان , اشعار سید محمد مرکبیان , شعر قطار , شعر ناب

آخرین قطار هم رسید
کسی نیامده است
باشاخه گلی در دست و
گنجشکی در سینه
ریلها را می شمارم.
شعر
تا خانه همراهی ام می کند!
((مرضیه احرامی))
برچسب ها: مرضیه احرامی , اشعار مرضیه احرامی , شعر ناب , شعر قطار

تنها برای بدرقه ات آمده بودم
نگاه کنم
دست تکان بدهم
اشک بریزم
قطاری که بلیطش در کیف تو بود
مرا با خود برد !
((پوریا غنی طبع))
برچسب ها: اشعار پوریا غنی طبع , شعر قطار , شعر کوتاه , عکس نوشته شعر

قطار رفت
من نشستم
از ازدحام می ترسم
نه از انتظار
منتظرم بگذار تا می توانی
نمی دانی
ایستگاه خالی چه محشریست !!!
((سارا غضنفری))
برچسب ها: اشعار سارا غضنفری , سارا غضنفری , شعر قطار , شعر انتظار

از پشت خانهِ من
هر صبح
قطاری می گذرد
و مردی را با خود می برد
که روزی عاشقِ موهایِ سیاهِ سیاهِ من بود
که روزی تمامِ دنیایِ من بود
که روزی تمامِ دنیایِ او بودم
نمی دانم
نمیخواهم بدانم
این قطار او را به کجا می برد
ولی میدانم
که از من
و دنیای من
دورتر
و دور تر
و دورتر میشود
((نیکی فیروزکوهی))
برچسب ها: نیکی فیروزکوهی , سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی , شعر قطار , شعر ناب
شادی مسافران و
کسالت سوزن بان ،
افسوس ،
ریل ها
شهرها را به هم می رسانند، اما
تو را از من دور می کنند .
((بکتاش آبتین))
برچسب ها: بکتاش آبتین , اشعار بکتاش آبتین , شعر قطار , شعر کوتاه
ما همه در یک قطارنشسته ایم
و ازمیان زمان می گذریم
به جلو نگاه می کنیم
به اندازه کافی دیده ایم.
همه در یک قطار سفر می کنیم.
و هیچ کس نمی داند تا کجا !
همسفری خوابیده !
دیگری شکایت دارد !
سومی پرحرفی می کند !.
اسم ایستگاه ها اعلام می شود.
قطاری که طول سال ها را دنبال می کند،
هرگز به مقصد نمی رسد.
ما بارمان را می بندیم و باز می کنیم.
و مفهومی نمی یابیم.
فردا کجا خواهیم بود؟
مامور کنترل بلیت از دم در نگاه می کند
و بی جهت لبخند می زند.
او هم نمی داند کجا می خواهد برود.
همین طور در سکوت جلو می رود.
سوت قطار ضجه می زند
قطار آهسته پیش می رود
و در سکوت می ایستد
مردگان پیاده می شوند.
بچه ای پیاده می شود
مادرش فریاد می کشد.
مردگان خاموش می ایستند
بر سکوی گذشته.
و قطار به راهش ادامه می دهد.
از میان زمان می گذرد،
و هیچکس نمی داند چرا.
کوپه های درجه یک تقریبا خالی اند.
مرد تنومندی با غرور نشسته است.
در لباس مخمل سرخ،
و به سختی نفس می کشد.
تنهاست
و این تنهایی را بسیار حس می کند.
بیشتر مسافران
بر صندلی چوبی نشسته اند.
ما همه مسافر یک قطاریم
به زمان حال در آینده.
به جلو نگاه می کنیم
به اندازه کافی دیده ایم.
همه در یک قطار نشسته ایم
و بسیاری در کوپه ی عوضی.
((اریش کستنر))
برچسب ها: اریش کستنر , اشعار شاعران خارجی , اشعار اریش کستنر , شعر ناب
تو نیستی و هنوز مورچهها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما در شب دیده میشود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد
از ریل خارج نمیشود.
((غلامرضا بروسان))
برچسب ها: غلامرضا بروسان , اشعار غلامرضا بروسان , شعر کوتاه , شعر قطار

در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می رود
((شمس لنگرودی))
برچسب ها: شعر قطار , اشعار شمس لنگرودی , شعر ناب , شعر کوتاه
.: Weblog Themes By Pichak :.



























