
کم مبین خود را
که از بسیار هم بیشی
گوهر غیرت گرامی دار
ای غمگین ...
((مهدی اخوان ثالث))
برچسب ها: مهدی اخوان ثالث , شعر غمگین , شعر گوهر , شعر غیرت

ای همه گلهای از سرما کبود
خندههاتان را كه از لبها ربود؟
مهر هرگز اين چنين غمگين نتافت
باغ هرگز اين چنين تنها نبود
تاجهای نازتان بر سر شكست
باد وحشی چنگ زد در سينهتان
صبح میخندد، خودآرايی كنيد
اشکهای يخزده آيينهتان
رنگ عطرآويزتان بر باد رفت
عطر رنگ آميزتان نابود شد
زندگی در لای رگهاتان فسرد
آتشِ رخسارههاتان دود شد!
روزگاری شامِ غمگينِ خزان
خوشتر از صبحِ بهارم مینمود
اين زمان حالِ شما حال من است
ای همه گلهای از سرما كبود!
روزگاری چشم پوشيدم ز خواب
تا بخوانم قصهی مهتاب را
اين زمان دور از ملامت های ماه
چشم میبندم كه جويم خواب را
روزگاری يک تبسم، يک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم، دريغ!
آتشِ آغوش او خاموش بود
روزگاری هستیام را مینواخت
آفتاب عشق شورانگيز من
اين زمان خاموش و خالی مانده است
سينهی از آرزو لبريز من
تاجِ عشقم عاقبت بر سر شكست
خندهام را اشکِ غم از لب ربود
زندگی در لای رگهايم فسرد
ای همه گلهای از سرما كبود ...!
-
((فریدون مشیری))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر گرافی , شعر غمگین

بعد از تو،من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو،
من چگونه فراموش می کنم؟
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین

دشت ها
نام تو را میگویند
کوه ها
شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین

یک نفر دارد فریاد زنان می گوید:
«در قفس طوطی مرد
و زبان سرخش
سر سبزش را بر باد سپرد»
من که روزی فریادم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش.
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین

روزهای بد
روزهای بدتر
حس میکنم
آنقدر خستهام
که باید پرندگی را کنار بگذارم
و حرکتم را
با گلولهی شکارچی تنظیم کنم
پرندهای که در آسمان غمگین است
باید به تیر خلاص فکر کند...
((الهه کاشانی))
👇👇👇
برچسب ها: الهه کاشانی , اشعار الهه کاشانی , شعر روز ها , شعر غمگین

در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزون تر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
در تو گریزی می گشاید هر زمان پر
ای کاش در خاطر، گل مهرت نمی رُست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دستِ روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته ی عمرم نمی بافت
اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال آرزو بی برگ و بی بر
در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزون تر
اندیشهی روز و شبم پیوسته این است
من بر تو بستم دل
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی که باید می شکستم
ای خاطرات روزهای گرم و شیرین
دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید
در این غروب سرد درد انگیز پاییز
با محنت گنگ و غریبم واگذارید
در من غم بیهودگیها می زند موج...
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین

ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی...
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم...
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایههای دلتنگی
تو را صدا کردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صدای برگ درختان، صدای گلها را
سرشک دیده من، ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی...
((حمید مصدق))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین

من مانده ام ز پا
ولی آن دورها هنوز
نوری ست،
شعلهای ست
خورشیدِ روشنی ست
که میخوانَدَم مدام
اینجا درون سینهی من زخم کهنهای ست
که میکاهَدَم مدام...
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر ناب , شعر غمگین

تو می روی
تمام برف پاکن ها
برایت دست تکان می دهند ..
((رضا ثروتی))
برچسب ها: رضا ثروتی , اشعار رضا ثروتی , شعر رفتن , شعر تنهایی

مرگ برایم
زنی ست بلندقامت و طناز
در جامه ی سیاهِ چسبانِ بالانسیاگا
با لبانِ آشوبگرِ وسوسه انگیزش
زمزمه کنان زیر گوشم می گوید:
"اگر نه امروز!... فردا که هست،
منتظرم باش !"
((ساسان تبسمی))
برچسب ها: ساسان تبسمی , شعر مرگ , شاعرانه مرگ , شعر دلتنگی

کلامم طعم ِ دلتنگی
سکوتم ، رنگ ِ غم دارد
به هر در می زنم اما
تو را این قصه کم دارد ....
((سیما اسعدی ))
برچسب ها: سیما اسعدی , شعر دلتنگی , شعر تنهایی , شعر غمگین

دل من و این تلخی بینهایت
سرچشمهاش کجاست؟
((فدریکو گارسیا لورکا))
برچسب ها: فدریکو گارسیا لورکا , اشعار فدریکو گارسیا لورکا , شعر تنهایی , شعر غمگین

با یک قلب
و دو پلک دور پرواز
کنار سایه ات
می نشینی و
اندوه
تکه تکه ات می کند..
((هوشنگ آزادي ور))
برچسب ها: هوشنگ آزادي ور , شعر کوتاه , شعر تنهایی , شعر دلتنگی

عشق و شعر و شعار را
بی خیال
فقط بگو
حجم نبودن
کسی را تا حالا
بغل کرده ای؟
((ویدا احسان))
برچسب ها: ویدا احسان , اشعار ویدا احسان , شعر تنهایی , شعر دلتنگی

مردم شهر ! خداحافظتان ؛ من رفتم…
کسی از کوچه ی غم آمده دنبال دلم..!
((نجمه زارع))
برچسب ها: نجمه زارع , اشعار نجمه زارع , شعر خداحافظی , شعر غمگین

مرداد هم گذشت!
اما دلم هنوز،
برای آمدنت تیر می کشد
((فهیمه علیپور))
برچسب ها: فهیمه علیپور , اشعار فهیمه علیپور , شعر کوتاه , شعر دلتنگی

تو نیستی
و دوستت دارم ِ غمگینی
در صدای من است.
((سعید شجاعی))
برچسب ها: سعید شجاعی , اشعار سعید شجاعی , شعر غمگین , شعر کوتاه

نمی توانم برایت بنویسم
که دارم شکنجه می شوم
که دیگر
بوی باران و عصر های پاییزی کردستان
رامَ م نمیکند
که دیگر
هیج کجای این آسمان، آرامَ م نمی کند
و چای،
در استکان های دو نفره آزار دهنده است ...
خسته ام
مثل زنی که شیشه ها را پاک میکند،
لباس های شوهرش را می شوید،
غذا می پزد،
می سابد ..
می سابد ...
و جای خالی دوستت دارم های بسیاری
در سینه اش می سوزند ...
((کوثر الماسی))
برچسب ها: کوثر الماسی , اشعار کوثر الماسی , شعر زن , شعر غمگین

وقتی یک مشت خاطره هر شب
به خواب هایم هجوم می آورند
و خیابان ها بی وقفه
روی خطوط ممتد نبودنت
آژیر می کشند
چگونه به تو فکر نکنم
چگونه به تو فکر نکنم
با این همه درد
که از مغز استخوانم بیرون زده است
((مهسا خانبانی))
برچسب ها: مهسا خانبانی , اشعار مهسا خانبانی , شعر غمگین , جملات غم انگیز
تمام آنچه از تو برايم مانده ،
همين تکّه عکس سه در چهار
با لبخندي رنگ باخته
که يادم نيست ،
گفته بودي براي من است يا ...
((پژمان الماسی نیا))
برچسب ها: پژمان الماسی نیا , اشعار پژمان الماسی نیا , شعر ناب , شعر غمگین
وقتي رعد و برق ميزند
شك ميكنم كه روي زمين هستيم
ريشه هاي درخت ها
در تمام آسمان پيداست
اين باران نيست
فصل برگ ريزان است
((علي عرفاني))
برچسب ها: علي عرفاني , اشعار علي عرفاني , شعر کوتاه , شعر ناب
.jpg)
بهار آمد ، گل و نسرين نياورد
نسيمي بوي فروردين نياورد
پرستو آمد و از گل خبر نيست
چرا گل با پرستو همسفر نيست ؟
چه افتاد اين گلستان را ، چه افتاد ؟
که آيين بهاران رفتش از ياد
چرامي نالد ابر برق در چشم
چه مي گريد چنين زار از سر خشم ؟
چرا خون مي چکد از شاخه ي گل
چه پيش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
چه درد است اين ؟ چه درد است اين ؟ چه درد است ؟
که در گلزار ما اين فتنه کردست ؟
چرا در هر نسيمي بوي خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟
چرا سر برده نرگس در گريبان ؟
چرا بنشسته قمري چون غريبان ؟
چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟
چرا مطرب نمي خواند سرودي ؟
چرا ساقي نمي گويد درودي ؟
چه آفت راه اين هامون گرفته ست ؟
چه دشت است اين که خاکش خون گرفته ست ؟
چرا خورشيد فروردين فروخفت ؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت
مگر خورشيد و گل را کس چه گفته ست ؟
که اين لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟
مگر دارد بهار نورسيده
دل و جاني چو ما در خون کشيده ؟
مگر گل نو عروس شوي مرده ست
که روي از سوگ و غم در پرده برده ست ؟
مگر خورشيد را پاس زمين است ؟
که از خون شهيدان شرمگين است
بهارا ، تلخ منشين ،خيز و پيش اي
گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشاي
بهارا خيز و زان ابر سبک رو
بزن آبي به روي سبزه ي نو
سر و رويي به سرو و ياسمن بخش
نوايي نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستين دست گل افشان
گلي بر دامن اين سبزه بنشان
گريبان چاک شد از ناشکيبان
برون آور گل از چاک گريبان
نسيم صبحدم گو نرم برخيز
گل از خواب زمستاني برانگيز
بهارا بنگر اين دشت مشوش
که مي بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر اين خاک بلاخيز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ريز
بهارا بنگر اين صحراي غمناک
که هر سو کشته اي افتاده بر خاک
بهارا بنگر اين کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و مي آتشي ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شيرينم برانگيز
شرار عشق ديرينم برانگيز
بهارا شور عشقم بيشتر کن
مرا با عشق او شير و شکر کن
گهي چون جويبارم نغمه آموز
گهي چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگين کن
جهان از بانگ خشمم پر طنين کن
بهارا زنده ماني ، زندگي بخش
به فروردين ما فرخندگي بخش
هنوز اينجا جواني دلنشين است
هنوز اينجا نفس ها آتشين است
مبين کاين شاخه ي بشکسته خشک است
چو فردا بنگري ، پر بيد مشک است
مگو کاين سرزميني شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
بهارا باش کاين خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
بر ايد سرخ گل ، خواهي نخواهي
وگر خود صد خزان آرد تباهي
بهارا ، شاد بنشين ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آريم
دل و جان در هواي هم گماريم
ميان خون و آتش ره گشاييم
ازين موج و ازين توفان براييم
دگربارت چو بينم ، شاد بينم
سرت سبز و دلت آباد بينم
به نوروز دگر ، هنگام ديدار
به آيين دگر ايي پديدار
((هوشنگ ابتهاج))
برچسب ها: اشعار هوشنگ ابتهاج , شعر تنهایی , شعر غمگین , شعر ناب

روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
مِی ز خُمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه ی زهدفروشانِ گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردنِ رندان پیداست
چه ملامت بُود آن را که چنین باده خورَد ؟
این چه عیب است بدین بی خردی ؟ وین چه خطاست ؟
باده نوشی که در او روی و ریایی نبوَد
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نَه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالِم سِرّ است بدین حال گُواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وآن چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدحْ باده خوریم ؟
باده از خون رَزان است ؛ نه از خونِ شماست
این چه عیب است کزآن عیب ، خِلَل خواهد بود
ور بُوَد نیز چه شد ؟ مردم بی عیب کجاست ؟
((حافظ))
برچسب ها: اشعار حافظ , کارت پستال , شعر غمگین , شعر دلتنگی
.: Weblog Themes By Pichak :.


























