غرور من که به ملک سخن خدایی کرد
دریغ در طلب آشنایی با تو
وفا و عشق تو را
چون گدا
گدایی کرد ...
((حمید مصدق))
-
کانال یوتیوب شعر های باران خورده
برچسب ها: کانال شعر در یوتیوب , حمید مصدق , شعر گدایی , کانال حمید مصدق
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو ٬
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست.
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر عشق
گلی جان سفره دل را
برایت پهن خواهم کرد
گلی جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز
و گرنه من برایت شعرهای ناب خواهم خواند
در اینجا وقت گل گفتن
زمان گل شنفتن نیست
نهان در آستین همسخن ماری
درون هر سخن خاری ست
گلی جان در شگفتم از تو و این پاکی روشن
شگفتی نیست ؟
که نیلوفر چنین شاداب در مرداب می روید ؟
از اینجا تا مصیبت راه دوری نیست
از اینجا تا مصیبت سنگ سنگش
قصه تلخ جدائی ها
سر هر رهگذارش مرگ عشق و آشنائی هاست
از اینجا تا حدیث مهربانی راه دشواری ست
بیابان تا بیابانش پر از درد است
مرا سنگ صبوری نیست
گلی جان با توام
سنگ صبورم باش
شبم را روشنائی بخش
گلی ، دریای نورم باش
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر صدای تو , اشعار حمید مصدق , شاعرانه های باد
تو مهربان بودی
آغاز ماجرا ، اما
چه سخت تشنه ی جام محبتت بودم
سخن تمام نشد
ختم ماجرا پیدا
امید با تو نشستن
تلاش بی ثمری بود
چه
کوشش شب و روزم
بِسان شخم زدن روی سینه ی دریا
و استغاثه به در گاهت
گره به باد زدن
و همچو کوفتن آب بود در هاون
مرا رها کردی ؟
مرا به مسلخ سلاخان
رها چرا کردی ؟
مرا که رام تو بودم
اسیر دام تو بودم
گذشتم از تو و آن پر فریب شهر بزرگ
کنون کنار کویرم
کویر بی باران
و مهربانی این مهربانترین یاران
تو کاش از این مردم
زمردم کرمان
به قدر یک ارزن
وفا و خوبی را
به وام بستانی
که مثل مهر درخشان شهر بخشنده
و همچو مردم این ملک
مهربان باشی
تو ای بلای دل من
بلند بالایم
تو ای برازنده
تو ای بلندتر از سروها و افراها
تو بر تمام بلندان باغ بالنده
بر این اسیر به غربت گذر توانی کرد ؟
بر این کویر نشین
بر این ز مهر تو محروم
نظر توانی کرد ؟
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر صدای تو , اشعار حمید مصدق , شاعرانه های باد
قلب من و تو را
پیوند جاودانه مهری ست درنهان
پیوند جاودانه ما ناگسسته باد
تا آخرین دم از نفس واپسین من
این عهد بسته باد
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر صدای تو , اشعار حمید مصدق , شاعرانه های باد
محبوب من بیا
تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام
شور و نشاط عشق برانگیزد
من غرق مستی ام
از
تابش وجود تو در جام جان چنین
سرشار هستی ام
من بازتاب صولت زیبایی تو ام
آیینه ی شکوه دلارایی تو ام
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر صدای تو , اشعار حمید مصدق , شاعرانه های باد
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی
دگر کافی ست
-
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر دلتنگی , شعر آفتاب , شعر صداقت
تو را صدا کردم
تو عطری بودی و نور
تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
درون دیده من ابر بود و باران بود
صدای سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایه های دلتنگی
تو را صدا مردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صدای برگ درختان صدای گلها را
سرشک دیده من ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی
ترن تو را می برد
ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟
و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را
غروب غمزده در لحظه های رفتن را
نظاره می کردم
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر صدای تو , اشعار حمید مصدق , شاعرانه های باد
در کوی تو مستانه میافتم و میخیزم
دلداده و دیوانه میافتم و میخیزم
من مست و پریشانم می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه میافتم و میخیزم
تا آنکه تو را یابم میگردم و میجویم
پس بر در آن خانه میافتم و میخیزم
چو شمع شب عاشق می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه میافتم و میخیزم
گر دست دهد روزی تا خاک رهت گردم
در پای تو جانانه میافتم و میخیزم
گفتی که ز جان برخیز در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه میافتم و میخیزم
من مست قدح نوشم از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه میافتم و میخیزم
دیوانه رویت من چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزان میافتم و میخیزم
باز آی و گرنه می هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه میافتم و میخیزم
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , غزلسرا , اشعار حمید مصدق , شعر عاشقانه
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر بهار , شاعرانه بهار , شعر باغ
جای تو خالی ست!
در دریغ نامکرری
که به پایان رسیدن را فریاد می کنند.
-
((حمید مصدق))
-
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , شعر کوتاه , اشعار حمید مصدق , شعر جای خالی
اگر تو باز نگردی
نهال های جوان اسیر گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه کسی به جای تو
آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پیج و تاب خواهد داد
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر گلدان , شعر نوازش
بعد از تو،من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو،
من چگونه فراموش می کنم؟
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین
دشت ها
نام تو را میگویند
کوه ها
شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین
مرا بازگردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان ..
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر عشق , شعر آغاز
یک نفر دارد فریاد زنان می گوید:
«در قفس طوطی مرد
و زبان سرخش
سر سبزش را بر باد سپرد»
من که روزی فریادم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش.
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین
جای تو خالی ست
در سردترین شب هایی
که لبخند های مهربانی را به تبعید می برند...
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , شعر مهربانی , اشعار حمید مصدق , شعر لبخند
به من بتاب
که سنگِ سردِ دره ام
که کوچکم که ذره ام
به من بتاب
مرا زِ شرم مهر خويش
آب کن
مرا به خويش جذب کن
مرا هم آفتاب کن...
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر آفتاب , شعر مهر
در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزون تر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
در تو گریزی می گشاید هر زمان پر
ای کاش در خاطر، گل مهرت نمی رُست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دستِ روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته ی عمرم نمی بافت
اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال آرزو بی برگ و بی بر
در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزون تر
اندیشهی روز و شبم پیوسته این است
من بر تو بستم دل
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی که باید می شکستم
ای خاطرات روزهای گرم و شیرین
دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید
در این غروب سرد درد انگیز پاییز
با محنت گنگ و غریبم واگذارید
در من غم بیهودگیها می زند موج...
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین
به خود
پناهم ده
که در پناه تو
آواز رازها جاری ست
((حمید مصدق))
👇👇👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر پناه , شعر آواز
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
((حمید مصدق))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: شعر سیب , حمید مصدق , شعر باغچه , گروه ادبی
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی...
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم...
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایههای دلتنگی
تو را صدا کردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صدای برگ درختان، صدای گلها را
سرشک دیده من، ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی...
((حمید مصدق))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر رفتن , شعر غمگین
من مانده ام ز پا
ولی آن دورها هنوز
نوری ست،
شعلهای ست
خورشیدِ روشنی ست
که میخوانَدَم مدام
اینجا درون سینهی من زخم کهنهای ست
که میکاهَدَم مدام...
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر ناب , شعر غمگین
و شعرهای من،
این برکه زلال
تصویر پرشکوه تو را،
در بر گرفته است
من کاشف اصالت زیبایی تواَم
مفتون روح پاک و فریبائیِ توام.
آزاد می کنی.
و با نوازشت،
این خشک زار خاطره ام را،
آباد می کنی....
((حمید مصدق))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر ناب , شعر نو
بی تو در می یابم،
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است.
آرزو می کردم،
که تو خواننده شعرم باشی.
راستی شعر مرا می خوانی ؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر ناب , شعر نو
کسی با سکوتش
مرا تا بیابان بیانتهای جنون برد
کسی با نگاهش
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر کوتاه , شعر ناب
ابر بارنده به دریا می گفت:
گر نبارم تو کجا دریایی؟
در دلش خنده کنان دریا گفت:
ابر بارنده
تو هم از مایی!
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , کانال اشعار حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر ناب
بی تو
می رفتم ، می رفتم
تنها ، تنها
و صبوریِ مرا
کوه تحسین می کرد ...
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , اشعار حمید مصدق , شعر کوتاه , شعر ناب
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.