
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
((حمید مصدق))
برچسب ها: حمید مصدق , شعر بهار , شاعرانه بهار , شعر باغ

مرا آزاد میسازد ز دام دل تپیدنها
جنون گر وسعتی بخشد به صحرای رمیدنها
به خاک افتادهٔ ضعفم، چو نقش پا درین وادی
زمینگیر غبار خاطرم، از آرمیدنها
سهی بالای من، تا خالی افکندهست آغوشم
دوتا گردیدهام در زیر بار دل کشیدنها
از آن مهر جهانآرا نقاب از رخ برافکندن
ز ما بیطاقتان، چون صبح پیراهن دریدنها
رقیبان را به درد خود نبیند هیچ ناکامی
چه با جان زلیخا کرد، رشک کف بریدنها
تب و تاب دل ما تشنهکامان را چه میدانی؟
شراب بیخماری میکشی از لب مکیدنها
بیا در دیده، گر دلجویی این ناتوان خواهی
نگه را منزل دوریست تا مژگان رسیدنها
بهاران بودهای در باغ، دی را هم تماشا کن
عجب بر چیدنی دارد، بساط عیش چیدنها
حزین آخر سر حرفی به آن شیرین زبان واکن
چه لذت بردهای از شهد ناکامی چشیدنها
((حزین لاهیجی))
👇👇👇
برچسب ها: حزین لاهیجی , اشعار حزین لاهیجی , غزلسرا , شعر باغ

ماهی مردهای که روی زمین
مانده در آرزوی اقیانوس
پولکش خیس و خسته جان میداد
پولکش مانده توی یک کابوس
لبزدنهای از سر عادت
مثل بوسیدن هوای حباب
هرزگی های دائم دریا
توی رویای خستهی مرداب
بوی مدفونشدن میان لجن
بالههایی که عاشق رقصند
آبششها که مثل یک ساعت
خستگیناپذیر و بینقصند
مثل جان کندن لب دریا
روی ششهای آدمیزادم
کشتن لحظهی تنفس من
توی امواج فکر آزادم
خاک اِشغالیام که مرده شده
نه گیاهی نه رنگ سبزی باغ
ماهی مردهای که سرخ شده
وسط دیس در کنار اجاق....
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , غزلسرا , شعر بغض

پرستوهای سیاه بازخواهند گشت
تا در ایوان تو آشیانه کنند
و هیاهوکنان بالهایشان را به پنجره بزنند
و بازی کنند
اما آنها که آهسته پرواز میکردند
تا زیبایی تو
و شادی مرا تماشا کنند
آنها که نام ما را آموخته بودند
آنها
باز نخواهند گشت...
یاس در هم تنیده
از ديوارهای باغ تو بالا خواهد رفت
و دوباره در غروب
حتي بسيار زيباتر
خواهد شکفت؛
اما آن شبنمهاي لرزان
همانها که تماشایشان میکردیم
تا همچون اشکهای روز سقوط کنند
آنها
باز نخواهند گشت...
واژگان گداختهی عشق
بازخواهند گشت
تا در گوشهای تو طنینانداز شوند
قلب تو شاید
از خوابی سنگین بیدار خواهد شد
اما خاموش، شیدا، در سجود
مثل کسی که خدایش را عبادت می کند
همانطور که من دوستت داشتم
مرا باور کن!
هیچکس تو را اینگونه دوست نخواهد داشت...
((گوستاوو آدولفو بکر))
👇👇👇
برچسب ها: گوستاوو آدولفو بکر , شعر باور , اشعار شاعران خارجی , شعر عبادت

کنار پنجره خورشید را کم آوردم
چه شاعرانه هوا را به ماتم آوردم
برای از تو نوشتن رقم زدم فصلی
که باغ را همه رنگی به خوابم آوردم
به رنگ سرخ کشیدم شکوفه را از تو
سپید شاخه ی امید محکم آوردم
هوای خاطره مسموم شد ولی در شعر
به واژه ای گل زیبای مریم آوردم
سروده ام غم سیبی به دست حوا یا
تو را دوباره به عصیان آدم آوردم؟
بعید بود که تقدیر ناب من باشی
برای خاتمه ایهام مبهم آوردم
((مژگان مهر))
برچسب ها: مژگان مهر , اشعار مژگان مهر , غزلسرا , شعر زیبا

گاهی بیا به دیدن من محض سر زدن
اصلا بیا به باغ به قصد تبر زدن
((سعید صاحب علم))
برچسب ها: سعید صاحب علم , اشعار سعید صاحب علم , شعر تبر , شعر باغ
.: Weblog Themes By Pichak :.


























