
از قاب های کهنه ی آن روزهای من
عکسی شبیه ماه درخشیده...وای من
با خاطرات خود غم از یاد رفته را
جا داده است در دل درد آشنای من
در سینه دارم از دل سنگش گلایه ای
همخانه ی کدام پری شد به جای من
در فصل های گم شده تقویم عشق را
از سر گرفته با چه کسی بی وفای من؟
در ذهن کوچه های خیالم نشسته است
مردی غریب ... باخبر از غصه های من
اما نصیب من شده هر شب ستارهای
همرنگ چشم های تر از ماجرای من
هرگز برای من نشود قصه اش تمام
با این که رفت ماه پر از ادعای من
((مژگان مهر))
برچسب ها: مژگان مهر , اشعار مژگان مهر , غزلسرا , شعر زیبا

چشم های پشت قابت را به رویم باز کن
با نقابی دیگر اما قصه را آغاز کن
خاطراتی را که باهم داشتیم از سر بگیر
باردیگر عشق را با بوسه ای ابراز کن
فرصتی دیگر برای دل سپردن می خرم
آسمان را با من از دیوانگی پرواز کن
جای بحثی نیست رویا بافتم با موی تو
خرمنی جو گندمی را حال چشم اندازکن
ساز خودرا کوک کن درگوشه ی عاشق کشی
عشق را مهمان شور از پرده ی شهناز کن
هیچ پایانی ندارد حال بدحالم ولی
باردیگر نسخه ای از عشق را اعجاز کن
((مژگان مهر))
برچسب ها: مژگان مهر , اشعار مژگان مهر , غزلسرا , شعر زیبا

کنار پنجره خورشید را کم آوردم
چه شاعرانه هوا را به ماتم آوردم
برای از تو نوشتن رقم زدم فصلی
که باغ را همه رنگی به خوابم آوردم
به رنگ سرخ کشیدم شکوفه را از تو
سپید شاخه ی امید محکم آوردم
هوای خاطره مسموم شد ولی در شعر
به واژه ای گل زیبای مریم آوردم
سروده ام غم سیبی به دست حوا یا
تو را دوباره به عصیان آدم آوردم؟
بعید بود که تقدیر ناب من باشی
برای خاتمه ایهام مبهم آوردم
((مژگان مهر))
برچسب ها: مژگان مهر , اشعار مژگان مهر , غزلسرا , شعر زیبا
.: Weblog Themes By Pichak :.
























