مثل شبی دراز
با هر چه روزگار به من داد
با هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبی دراز
در شط پاک زمزمه خویش می روم
با من ستاره ها
نجواگران زمزمه ای عاشقانه اند
و مثل ماهیان طلایی شهاب ها
در برکه های ساکت چشمم
سرگرم پرفشانی تا هر کرانه اند
همراه با تپیدن قلبم پرنده ها
از بوته های شب زده پرواز می کنند
گل اسب های وحشی گندمزار
از مرگ عارفانه یک هدهد غریب
با آه دردناکی لب باز می کنند
با هر چه روزگار به من داد هیچ و هیچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با کولبار یک شب بی ياد و خاطره
با کولبار یک شب پر سنگ اختران
تنها میان جاده نمناک می روم
مثل شبی دراز
مثل شبی که گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوی میش ها
تا سنگلاخ مشرق بی باک می روم
((منوچهر آتشی))
-
کانال یوتیوب شعر های باران خورده
برچسب ها: منوچهر آتشی , کانال اشعار منوچهر آتشی , کانال شعر در یوتوب , کانال ادبی شعر
نامت
گلواژهای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشتهای گرم شببوهای دشتستان
نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است
نامت تمام شبهایم
و گسترهی خمیدهی رویاهایم را
پر میکند
و در دهانم
مانند ماه در حوض
مد میشود
نامت در چشمانم
چون لاله سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو ، سبز میایستد
نامت مژگانم را در میگیرد
نامت در جانم
گُر میگیرد
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , شعر گل , کافه شعر , کافه شاعرانه
همه جا می بینمت
به درخت و پرده و آینه
نمی دانم اما
تو مرا دنبال می کنی
یا من ترا
ای چشم شیرین زیبا
به گلها می بینیم و می بینمت
به گلها نشسته ای و می بینیم
بر آب می نگرم و می بینمت
در آب می لرزی و می بینیم
تو مرا جست و جو می کنی
یا من ترا ای چشم شیرین دلربا
همه رویاهایم را نیلوفری کرده ای
و همه خیال هایم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بینمت دیگر
با آن که می دانم
تو می بینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بی پروا
((منوچهر آتشی))
-
برچسب ها: منوچهر آتشی , شعر نو , شعرکده , کافه عشق
با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل ، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی ، وسوسه انگیز است
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا ، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی ، خواب انگیز است
گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفس های بلند آتش
می برد چشم خیالم را
تا بیابان های دورترین خاطره ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندم ها
اهتزازی دارند
که در آن گل ها با اختر ها رازی دارند
نوشخند تو
می برد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاک ترین آهو ها
می برد آرزوی دستم را
تا نهان مانده ترین گوشه اندام تو
این پهنه ی پاک زیبا
مثل دریایی تو
اندوه انگیز و غرور آهنگ
مثل دریای بزرگ بوشهر
که پر از زورق آزاد پریشانگرد است
مثل زورق پر از مرد است
مثل ساحل که پر از آواز ست
مثل دشتستان
که بزرگ و بازست
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل انگیز ترین گلها را
روی روبالشی عاشق خود می دوزد
با تو بودن خوبست
تو چراغی ، من شب
که به نور تو ، کتاب تن تو
و کتاب دل خود را ، که خطوط تن تست
خوش خوشک می خواند
تو درختی ، من آب
من کنار تو ، آواز بهاران را
می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم
با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو ، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمی گردی
از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظرم می رویی
-
((منوچهر آتشی))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: منوچهر آتشی , شعر با تو بودن , مجموعه عکس عاشقانه , شعر درخت
وقتی نسیم نیمه شب
از باغ سیب بر میگردد
راز از کنار زلف تو آغاز می شود...
-
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , شعر نسیم , شعر شب , شعر گیسوان تو
مثل شبی دراز
با هر چه روزگار به من داد
با هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبی دراز
در شط پاک زمزمه خویش می روم
با من ستاره ها
نجواگران زمزمه ای عاشقانه اند
و مثل ماهیان طلایی شهاب ها
در برکه های ساکت چشمم
سرگرم پرفشانی تا هر کرانه اند
همراه با تپیدن قلبم پرنده ها
از بوته های شب زده پرواز می کنند
گل اسب های وحشی گندمزار
از مرگ عارفانه یک هدهد غریب
با آه دردناکی لب باز می کنند
با هر چه روزگار به من داد هیچ و هیچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با کولبار یک شب بی یاد و خاطره
با کولبار یک شب پر سنگ اختران
تنها میان جاده نمناک می روم
مثل شبی دراز
مثل شبی که گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوی میش ها
تا سنگلاخ مشرق بی باک می روم
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر شب , شعر مشرق
شانه ای که
در گيسوان تو پارو میکشد
قايقی را به ظلمات میبرد
-
((منوچهر آتشی))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: منوچهر آتشی , شعر گییو , شعر شانه , شعر ظلمات
سنگم
سنگِ سنگ
بی کم و کاست
و چنان در آغوش فشردهام خود را
که رهایی را
گریزی جز شکافتن نیس
((منوچهر آتشی))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: منوچهر آتشی , شعر سنگ , کافه شعر , کافه شاعرانه
نام تو
یک حبّه نُقل شیرین
یا
کپسولى از سیانور
زیر زبانم است
نام تو…
((منوچهر آتشی))
👇👇👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر نام تو , شعر عاشقانه
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی تو
آغاز می شود
آفتاب سرگشته وپرسان
تا مرا کنار کدام سنگ
تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد
به نخستین دره سرگشتی هام
در اندیشه تو ام
که زنبقی به جگر می پروری
و نسترنی به گریبان
که انگشت اشاره ات
به تهدید بازیگوشانه
منقار می زند به هوا
و فضا را
سیراب می کند از شبنم و گیاه
سپیده که سر بزند خواهی دید
که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد
گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم
آخرین ستارگان کهکشان شیری را
تا خوابگاه آفتابیشان
بدرقه می کردند
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی مرا
آغاز خواهی کرد
مثل گل سرخ تنهایی
آه خواهی کشید
به پروانه ها خواهی اندیشید
و به شاخه سدری
که سایه نینداخته بر آستانه ات
((منوچهرآتشی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر نام تو , شعر عاشقانه
میخواهم در ابتدای کاغذ، در ابتدای شعر
بگذارمت
مصراع زندهای که رشد گیاهی دارد
و آبیاری خواهد شد از رطوبت کاغذ و آه
میخواهم
بنشانمت همینجا
در شکل گرم یک گل سرخ میمندی
با عطر تند گلاب
که دختران گلچین را دیوانه میکند
که باغ را پس پرچین هجوم نفسهای گرم میسوزاند
که جنگ در محله بپا میشود
میخواهم بکارمت
اینجا میانهٔ دفتر
به شکل شاخهٔ خَرزَهرهای پر از گل تازه
که دره کهای گرم جنوبی را
در انتهای بهار
دل زنده میکند
و کسوت پریزادی غمگین دارد
که میرمد به بیشه از هجوم نگاه غریب
میخواهم در شکل ناب یک زن کامل
وادارمت همینجا در انتها
تا چون در آیم از در
ناگاه
از جای برجهی و در آغوش تشنهام بگریزی
و ساقهای گل سوری
بر شانههای خستهٔ خشکم بگذاری
((منوچهر آتشی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر نام تو , شعر عاشقانه
و یورش بردی به خلوتِ پرهیزم
به شور و کرشمه و آواز؟
برخیز تا بسرایمت
بخرام تا بخوانمت
پیش آی تا ببوسمت
پیش آی تا ببوسمت...
((منوچهر آتشی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر نام تو , شعر عاشقانه
نامت
در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم گر می گیرد...
((منوچهر آتشی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر نام تو , شعر عاشقانه
خانه زیبا نیست
و تو با خواب میآمیزی
تا از اینهمه بگریزی
((منوچهر آتشی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
کسی تلفن زده است اینجا
و زنگ
آنقدر
لرزانده است هوا را
که شانههای سکوت از نفرت لرزیده است.
((منوچهر آتشی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
آوازها چگونه به دنیا میآیند
آوازهای تلخ
آوازهای زخمیِ غمناک
آوازها چگونه غمانگیز میشوند؟
از کتابِ وصف گل سوری
((منوچهر آتشی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
سنگم
سنگِ سنگ
بی کم و کاست
و چنان در آغوش فشردهام خود را
که رهايی را
گريزی جز شکافتن نيست.
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
آه که چه میگویم و چگونه بگویم!
همیشه
همیشه بی تو گذشته است جهان
و میگذرد.
همیشه
همیشه بی تو چرخیده است زمین
و میچرخد...
چگونه بگویم آه...
همیشه!
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر همیشه , شعر عاشقانه
یاد داری چه شبی بود ؟
باد گرم نفس من
ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
و اندکی آنسوتر
جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
ماهی چشم مرا می برد ؟
یاد داری چه شبی بود ؟
غرق آن بستر شبنم زده پشت بام
هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور
خیره در آبی ژرف بی درد ؟
و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب
یاد داری چه هراس انگیز
گرگ خاکستری ابری
کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
یاد داری چه شبی بود ؟
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
اول قرار بود بروند
قرار بود بیایند و بکشند و بردارند و بروند
اما ماندند
و شکل کُشتن را تندیس میدان کردند
تا زندگی را در اختیار شیوهی مُردن
بر ما شیرین کنند
تا مرگ
زیباترین کلامِ خانگی ما باشد
تا مرگ
رمز جاودانگی ما باشد
و ما
شکل نوشتناش را
تمرین کنیم
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
نه رفتهای
نه پیامِ آمدنی، دادهای
خانه در تصرف بوی توست
تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
نامت
گل واژه ای به سپیدای ماهتاب
و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوهای دشتستان
نامت گلِ هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب هایم
و گستره ی خمیده یِ رویاهایم را
پُر می کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن، سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم
گرمی گیرد.
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر ناب , شعر عاشقانه
چگونه دوست بدارم
سپیدار را
که دار می پرورد در آغوش برگ و زمزمه
شکفتگی و سرسبزی است ارمغان بهار
و خیال گل و صدای پرنده
برابر
نومیدی
جنجال می کنند
گل سرخ اما
چشم بیدار را
به عربده می خواند
به شور کدام
بلبله داری ای زبان بریده
به جنگل صنوبر و باغ نسرین ؟
گل نسرین
اگر گونه خراشیده دخترم نیست
تمامی سپیداران جنگلی
تابوت های ایستاده برادرانم هستند
گونه خراشیده دخترم
به اشک و بوسه شفا می یابد
زلف برادرانم اما
از ماسه کویر نخواهد رویید باز
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر بهار , شعر عاشقانه
مردی کنـار نهر گریزان
سـایـه به آب سپــرده و دل به هـواهـای دور
سنگ برسنگ می غلتـد
و گلـها به شتـاب
بر آب می گـذرنـد
و آنکـه ایستـاده
در نسیـم سفر می کنـد
مردی کنـار نهر گـریـزان
سـایه به آب سپـرده و سـر به خیــال های پریشـان
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: شعر کوتاه , شعر عاشقانه , شعر ناب , اشعار منوچهر آتشی
فرصتی ای مرگ
تا برای آخرین بار
بربطم را بردارم
و در این کوچه های مرده
بنوازم و بخوانم به شور
دوشم آهنگی
به رویا
بر عاطفه نازل شده است
که به ضرب گام هایش
مرده را زنده تواند کرد
و دل های نومید را
در کاسه طنبوری
به زیر پنجره ها خواهد کشاند
از جگری یگانه با نهاد جهان
آوازی بر آید
که کور را بینا کند
تا ببیند ذات دهشت را
در جامه ها
و جان ها
که شنیده بود به رویای کورانه
و ندیده بود تا امروز
تا ببیند خود را
میان زخم ها و اهانت و ترحم
که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
فرصتی ای مرگ
تا بربط دارم
و آخرین نوبت را
به کوچه ها بزنم
کورها را بینا
و بینایان را
دیوانه کنم
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر مرگ , شعر ناب
دریغا ، ای اتاق سرد
اجاق آتش اندام او بودی
تو هم ای بستر مشتاق یک شب دام او بودی
چه شب ها آرزو کردم
که ناگه دست در او را در آغوش من اندازد
نفس یابد ز عطر پیکرش هر بی نفس اینجا
ز شادی بشکند همچون دل من هر گرفتاری قفس اینجا
گل قالی برقصد زیر دامانش
بشوید بوسه ام گرد سفر از روی خندانش
نگاه خسته ی تصویر بیمارم
که خیره مانده بر کاشانه جان گیرد
هر آیینه ز تصویر هراسانش نشان گیرد
دریغا ، ای
اتاق سرد
بسان دره ای تاریک
دلت از آتش گل های گرم صبحدم خالیست
تو هم ای بستر مغشوش
چو ابری سینه ات سرد است
و مهتاب لطیف پیکری در پیچ و تاب نیست
گر او صبح است بر کاشانه ای اکنون
دریغا ، من شب بی اخترم اینجا
اگر او آتش گرم است در هر خانه ، من
خاکسترم اینجا
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر ناب , عکس منوچهر آتشی
نامت
گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوهای دشتستان
نامت گل هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب هایم
و گستره ی خمیده ی رویاهایم را
پُر می کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم
گر می گیرد
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , دلنوشته عاشقانه , جملات تنهایی
صدای تو
از سایه سوی نیستان می آید
و گل می دهد در هیاهوی باران
صدایت
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
و عطری هوسناک بالا می آید در آهم
تو میگویی و لاله می روید از سنگ
تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
تو می گویی و تازه می روید از خشک
تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ
صدای تو از سایه سار نیستان می آید
و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
و در آب می ایستد روبروی نگاهم
صدای تو می بارد و زنده ام من
((منوچهر آتشی))
برچسب ها: منوچهر آتشی , اشعار منوچهر آتشی , شعر ناب , شعر
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.