درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1310)

screenshot_۲۰۲۵۰۹۲۳_۰۰۲۷۰۴_instagram_xnhq.jpg

قامتِ دوست داشتنم

خَم شد

در عزایِ نیامدنت...

و من چه بی پروا

هنوز روبروی طرحی از هیچ

عُصیانِ بغض هایم را

به انتظار نشسته‌ام

می دانم

روزی خواهی آمد

از پشتِ همانجایی که

نامش

دلتنگی‌ ست


((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , شعر دلتنگی

تاريخ : سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ | 0:43 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۵۰۹۲۳_۰۰۲۶۳۳_instagram_xjd.jpg

پاییز

برایم هیچ‌وقت دلگیر نبود

پاییز ؛

مرا یاد روزهای کودکی‌ام می‌اندازد…

یاد روزهایی که داشته‌هایم را، داشتم…

دلم به همین‌ها خوش است؛

مهر بیاید و آبان و آذر…

و من رنگ‌آمیزیِ خدا را، به نظاره بنشینم؛

و بدانم که پاییز

بویی از بی‌مهری نبرده است…

بارانِ پاییز، بوی خدا می‌دهد؛

و رنگ‌هایش، آمده از بهشت…

رقصِ برگ‌های زرد و نارنجیِ درختان؛

و صدای نم‌ نمِ باران

هر آدمی را مستِ عشق می‌کند…


((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , شعر پاییز , شاعرانه پاییز , اشعار مژده شکوری

تاريخ : سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ | 0:33 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۳۰۴۲۹_۱۷۳۷۲۹_instagram_r5a8.jpg

و بغض

تاریکتر از شب

روشن تر از روز

ما را به جاده‌ی فراموشی می‌کشاند...

خدایا

کجایی که ببینی

صدایم چقدر از اینهمه درد می‌لرزد!

ما مُردگانی هستیم که

دستمان از آسمان کوتاه است...


((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 23:57 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

img_20230426_020848_661_90ga.jpg

ما در این دنیا

جُز درد چیزی ندیدیم

در جهانی دیگر

به هم خواهیم پیوست

و کلبه‌ی عشقمان را

از نو خواهیم ساخت...


((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , شعر کلبه عشق

تاريخ : چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 2:10 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

img_20230425_013046_927_gn0l.jpg

خیلی قشنگه و تلخ

امروز

مثل خدا باش

هرکس تورا گریاند

بخندانش

خندانید

در آغوشش بگیر

تهمت زد

سکوت کن

رنجانید

دعایش کن

ساده نیست

اما می‌شود خوب بود

می‌شود با عظمت زندگی کرد

تو می‌توانی خدای زندگی‌ات باشی

روح خدایی در وجود توست

خدایی کن!

-
((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 1:40 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

دلکَم

قول میدهم

یک روز سرت را روی شانه ام بگذارم

و

تو

بغضهایم را

های های

گریه کنی

دیوانه!

بی قراری نکن

آرام باش

زانویِ احساسم

خَم شد از اینهمه

بالا و پایین پریدن های دیوانه وار


((مژده شکوری))

-

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/

-

👇👇👇

6cx5_10.png


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ | 22:3 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

h377983_.png

 

خواب برادر مرگ است

و من

معشوقه ی تو...

آغوش بگشا

فاصله‌ای تا ابدیت ندارم...

من در وجودِ تو

می‌میرم...


((مژده شکوری))

 

https://t.me/mohammadshirinzadeh

6cx5_10.png


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰ | 5:0 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

زنی

آبستنِ دردهای من است...

درونم در تلاطمی سخت

نفس‌های عمیق و طولانی

می‌خواهد طفلی بزاید

از جنسِ حرف...

فریاد می‌کشم

بندِ زندگی‌ام پاره می‌شود

طفلی نازاده

سرِ زا می‌میرد...

و من آبستنِ حرف‌های ناگفته

تیغی بر حنجره‌ی سکوت می‌زنم...


((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , شعر خوانی مژده شکوری

تاريخ : شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۰ | 4:24 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

من زندگی را

 به جای همه زندگی کرده‌ام...

دیوانه‌ای بودم

که می‌خواسته خوبِ دیگران باشد...!

اما حالا

دیوانه‌وار به دنبال خودم می‌گردم...

گم شده ام

در تاریک‌خانه‌ی سکوت...


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , شعر خوانی مژده شکوری

تاريخ : یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ | 2:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

می‌ خورم

بُغض‌هایم را

در هرکامِ سیگار...

بارانِ روی گونه‌هایم را

به گرمایِ هوا ربط می‌دهم

و قرمزی چشم‌هایم را

به دودِ سیگار...

گوش کُن

سکوتم

چه غریبانه فریاد می‌زند...


((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر سیگار , شعر بغض

تاريخ : جمعه ۱۶ مهر ۱۴۰۰ | 3:36 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

برزخی‌ ست

میان دروی و آغوشت...

ظهور کن

در قیامتِ حیرانی‌ام...


((مژده شکوری))


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر برزخ , شعر حیرانی

تاريخ : جمعه ۱۶ مهر ۱۴۰۰ | 3:9 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

b470112_.jpg

 

هیچوقت

متعلق به دنیای شما نبوده‌ام

دنیای شما

پُراز رنگ‌هایی‌ست که

روی بوم‌های نقاشی‌های من کشیده نشده...

هیچوقت

دستانِ شما را نخواهم گرفت

دستانِ شما

متعلق به موهایی‌ست که

گره‌ای بر آنها نیفتاده...

پا به پای شما

نخواهم آمد

قدم‌هایتان مرا به رویایی بی‌بازگشت خواهند برد

که بیرون آمدن از آن

مرا به کُما خواهد برد...

از دنیایم بروید

من

سکوتی را لمس کرده‌ام که

هیچ‌کدام از شما

آن را نشنیده‌اید...

من تعلقی

به آسمانِ آبیِ بالای سرتان ندارم...

من زنم

بدونِ نقابی که شما برایم خلق کرده‌اید

لبخندی بر لب‌هایم نقش نمی‌بندد...

می‌خواهم 

به بلندایِ ابری بر فرازِ کوه

گریستن را آغاز کنم


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ | 3:0 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

i809890_.jpg

 

مهمانم کن

به کوتاهیِ یک بوسه...

می خواهم

صدای شلیکِ عشق

بر قلبم را

از لبانِ تو بشنوم...


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , گروه شعر در تلگرام

تاريخ : چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 2:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

p095462_.jpg

 

مرزی نمی شناسد

افق نگاهت

بال می گشایم

در آسمانی

به بلندایِ

یلدایِ نبودنت...

تا کجای بی کرانِ شاعرانه ها

هم پرواز خواهیم بود...؟


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , شعر پرواز

تاريخ : دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 3:41 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

b543520_.jpg

 

هر شب 

یک شعر می‌بافم

و روی کلمات می‌اندازم...

سردیِ نگاهِ تو

تنِ تب زده‌ی واژه‌ها را

به لرزه می‌اندازد...

کمی‌امان بده

صبح نزدیک است

و من

شرمگین از صورتِ ماه

دیگر نمی‌توانم بنویسم

دوستت دارم...


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر دوستت دارم , شعر عاشقانه

تاريخ : یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 3:14 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

g370873_.jpg

 

تمام پروانه ها را

به رقص در میاورم

روی تک تکِ خطوطِ بالهایشان

نوشته ام

"دوستت دارم"

و

ترانه ی عاشقی

برایت خواهند خواند

راستی

حواست به بالِ پروانه ها باشد

مبادا "دوستت دارم" هایی که رویشان نقش بسته

روی دیوار اتاقت خشک شوند...


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شاعرانه , شعر پروانه

تاريخ : جمعه ۲۷ فروردین ۱۴۰۰ | 4:36 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

d750316_.jpg

 

کاش به جای کلمه‌ی خداحافظی

جایگزین بهتری بود

مثلا می‌گفتیم

به امید سلامی دوباره...

"خداحافظ" که بر زبان جاری می‌شود

ناخودآگاه بغض هم می‌آید

درد هم می‌آید

اشک هم می‌آید...

 غم‌باد می‌شود 

می‌نشیند روی گلویت...

و تو هی مجبوری دوباره به عکس‌های یادگاری‌ات لبخند بزنی...


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر خداحافظی , شعر غم باد

تاريخ : یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ | 2:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

m841096_.jpg

 

غریبه بود نگاه تو

نگاه من چه سرگردون

تنت یخ کرده و بی روح

دیگه دستات نداشتن جون

چه سخته باورش اما

می خواستی آسمونی شی

دلت پیش خدا بود و

می خواستی کهکشونی شی

تموم دلخوشیم این بود

که برگردی به آغوشم

تموم بُغضِ من این بود

واسه اینه که خاموشم

تموم بُغض من این بود

چشام می دید نفسهاتو

غریب و خسته و آروم

به دنیا بستی چشماتو

روی دستای بی جونت 

می ریختم اشک باباجون

تو ساکت بودی و من هم

بدون  تو شدم ویرون

سکوتِ تلخ بغضامو

خفه کردم که برگردی

می دونستم محاله که

بمونی چون سفر کردی

بابا برگرد دلم گیره

اسیرِ دستای گرمت

بابا جونم میدونستی؟

جونم بنده به لبخندت

تو رفتی از کنار ما

دلم از بغض می میره

تو رفتی آسمونی شی

بابا برگرد دلم گیره

((مژده شکوری))
 (بیاد پدر)

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر پدر , ترانه ای برای پدر

تاريخ : جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ | 3:13 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

s944073_.jpg

 

خسته ام از هجومِ اینهمه مرگ

از عبورِ تبر به گردنِ برگ

خسته ام از حضورِ بی وزنی

از فرار از خود و قرار با تگرگ

خسته ام از من، از تو، از انسان

از هبوطِ با شتابِ هر ایمان

خسته ام از سکوتِ بی پایان

از خدا و شیطان و این عصیان

واژه ها به انتظار قلم

یخ زده در انجمادِ عَدَم

شاعر اما به مرگِ شعر رسید

چَمبره زده به پای صدها غم

آی با توام خدای پوشالی

گُنَهم سیب بود و عشوه ی حوّا

جرمِ من ریشه از نسلِ آدم بود

مرگ، قسمتم در این زمینِ بی هوا

خسته ام ، خسته از غرورِ تکراری

از سکوتی محض، تلخ و اجباری

همه ی زندگی ، مردگی کردیم

خسته ایم از وفورِ مرگِ تکراری...


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , شعر مرگ

تاريخ : جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ | 2:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

n503599_.jpg

 

شعرهایم را دوست دارم

مثل تمامِ دوستت دارم هایی که به تو می‌گفتم

یادت هست؟

ستاره‌ای را چیدم

در دستانت گذاشتم!

تو

دنباله‌ی ستاره را گرفتی

و به آسمان رفتی...

هرشب به تو نگاه می‌کنم

آسمان را به گریه می‌اندازم...

و خودم را

در آغوشِ شعرهایم می‌اندازم

و تا صبح

به دودِ سیگاری خیره می‌شوم

که طرحی از ستاره‌های دنباله‌دار را

در آسمانِ چشم‌هایم ترسیم می‌کند...


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , شعر آغوش

تاريخ : سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ | 3:0 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

a533779_.jpg

 

این‌روزها

شهر بوی مرگ می‌دهد...

 بویِ نایِ تنهایی

تمامِ ذهنم را پُر کرده

و دیوارها 

چنگالِ حریصشان را دور‌گلویم حلقه کرده‌اند...

دیگر سقف اتاق 

مرا یادِ کفنی می‌اندازد 

که روزی بدنِ عریانم را خواهد پوشاند...

من مُرده‌ام

ما مُرده‌ایم...

اما...

اجسامِ یخ‌زده‌یمان

مرگِ سکوت را باور نمی‌کنند...


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹ | 1:57 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

i691762_.jpg

 

شعرهایم را دوست دارم

مثل تمامِ دوستت دارم هایی که به تو می‌گفتم

یادت هست؟

ستاره‌ای را چیدم

در دستانت گذاشتم!

تو

دنباله‌ی ستاره را گرفتی

و به آسمان رفتی...

هرشب به تو نگاه می‌کنم

آسمان را به گریه می‌اندازم...

و خودم را

در آغوشِ شعرهایم می‌اندازم

و تا صبح

به دودِ سیگاری خیره می‌شوم

که طرحی از ستاره‌های دنباله‌دار را

در آسمانِ چشم‌هایم ترسیم می‌کند...


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹ | 1:55 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

h186014_photo_2020-04-02_07-32-06.jpg

 

با چشمان تو

از پنجره 

به سکوتِ خیابان خیره شدم...

چقدر تلخ

مرا باریده‌ای...

این را

کبوتری که

همان حوالی،

به دانه‌هایی که پاشیده بودی

نوک می‌زد گفت

و پیرمردی که

کیسه‌ای نانِ خشک به پشتش بود...

کوچه‌ها از صدای گریه‌ام

خیس شدند...


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹ | 4:59 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

u407459_photo_2020-06-29_03-11-20.jpg

 

ماه از پنجره

به نگاهش می‌تابید

و او صورتک‌های رنگی را

دورِ سرش می‌چرخاند...

گنجشک‌ها در رویایِ یک روزِ شاد

چشم باز کرده بودند...

نورِ پگاهِ آسمان اما

خبر از آه‌های سنگینِ یک زن را می‌داد...

کلاغ‌ها که آواز سر دادند

زن؛

سکوتِ پنجره را شکست...

ردِ پایِ اشک‌هایش

رویِ تَرَک‌های کوچه،

به‌جا مانده بود...

و رفتگری پیر

تمامِ ناکامی‌های دیروز را از ذهنِ خیابان پاک کرد...


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۹ | 14:39 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

u503029_photo_2020-06-27_17-35-28.jpg

 

ابرها که عاشق می‌شوند

می‌بارند

سُرب‌های سنگین را

بر سَرِ عُشاق

پوستِ شهر

می‌نالد از

سنگینیِ دردِ باران

انگار

دنیا زیرِ سنگینیِ چرخِ ماشینی که

سُر می‌خورد روی آسفالت‌ها

لِه می‌شود

و ابرها

عشق بازی‌شان که تمام شد

خورشید را

به سُخره می‌گیرند

و

پشتِ نوری بی رمق

به زمزمه‌ی دوستت دارم هایی می‌نشینند

که هیچ‌گاه

بر زبان نیامدند...


((مژده شکوری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹ | 5:30 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

i441978_photo_2020-06-27_17-43-51.jpg

 

می‌خواهم...

از عاشقانه‌هایم برایت بنویسم

از دوستت‌دارم هایی که

از گلویم بالا نیامد...

که دستانت هیچ‌وقت باور نکرد

سوختنِ دست‌هایم برای چه بود!

و نگاهِ غمگینم

سازِ نگاهت را کوک نکرد...

سال‌هاست

تنهایی‌ام را دود می‌کنم

و طرحی نو از تو می‌کشم...

این‌بار می‌خواهم

آنقدر 

انتظار را بِکِشم

تا بومِ تنهایی‌ام

تمام شود...

هرپایانی

شروع آغازی دلنشین است...

برگرد...

دوستت دارم...


((مژده شکوری))

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹ | 5:19 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

b944995_photo_2020-06-27_17-38-36.jpg

 

هیچوقت

متعلق به دنیای شما نبوده‌ام

دنیای شما

پُراز رنگ‌هایی‌ست که

روی بوم‌های نقاشی‌های من کشیده نشده...

هیچوقت

دستانِ شما را نخواهم گرفت

دستانِ شما

متعلق به موهایی‌ست که

گره‌ای بر آنها نیفتاده...

پا به پای شما

نخواهم آمد

قدم‌هایتان مرا به رویایی بی‌بازگشت خواهند برد

که بیرون آمدن از آن

مرا به کُما خواهد برد...

از دنیایم بروید

من

سکوتی را لمس کرده‌ام که

هیچ‌کدام از شما

آن را نشنیده‌اید...

من تعلقی

به آسمانِ آبیِ بالای سرتان ندارم...

من زنم

بدونِ نقابی که شما برایم خلق کرده‌اید

لبخندی بر لب‌هایم نقش نمی‌بندد...

می‌خواهم 

به بلندایِ ابری بر فرازِ کوه

گریستن را آغاز کنم


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹ | 5:14 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

b358220_photo_2020-06-27_17-34-56.jpg

 

روزی آمدی

و دستانت را

در دستانم جا گذاشتی

وقتی رفتی

پاهایم

به زمینی سخت تر از قلبت

میخکوب شده بود

و من

چه ناباورانه

جای قدم هایت را

شمارش می‌کردم...

تو رفتی و من هنوز

در بُهتِ یک کوچه قدم میزنم

نگاهت را

روی تمامِ اشک‌هایم جا گذاشته‌ای...


((مژده شکوری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: مژده شکوری , اشعار مژده شکوری , شعر کوتاه , در کوچه باغ شعر

تاريخ : یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹ | 5:11 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
مطالب قدیمی تر