بین من و تو فاصله هایی ست ندیده
در هرقدمش زخم زبانی نشنیده
بنشین و بیندیش هنوز اول راه است
برگشت ندارند نفس های بریده
ناگاه تر از شعر صدا می زنی ام تا
پروازکند این من در خویش تنیده
من مات که با این همه تعجلیل چه باید
پاسخ بدهم ؟ پیک به تاخیر رسیده
نه بال و پری با من ازآن روح پرنده
نه جاذبه ای با من از این جسم تکیده
با معجزه ی خواب هم این پیرزمانی ست
از این همه گل رایحه ای نیز نچیده
یک آن به خودت فکر کن و بهت خلایق
با هم قدمی با من پیرانه خمیده
شاید که بخندی به من و باورم اما
وقتی که غروبم من و وقتی تو سپیده
وقتی خبرت نیست یکی مثل تو عاشق
یک عمر به پای من و شعرم چه کشیده
باید که به تلمیح ، نه ، باید به صراحت
فریاد کنم از سرتان هوش پریده
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , غزلسرا , اشعار محمد علی بهمنی , شعر فریاد
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم
در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست
روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان میافتم
و از خودم خواهش میکنم
به خانه باز گردد
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , غزلسرا , اشعار محمد علی بهمنی , شعر خستگی
می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند
این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند
می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند
می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد
کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند
می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم
حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند
می گویمش می گویمش چیزی از این ویران نخواهی یافت
کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند
می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند
می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین
آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند
((محمدعلی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , غزلسرا , اشعار محمد علی بهمنی , شعر خستگی
از زندگی از این همه تکرار خستهام
از های و هوی کوچه و بازار خستهام
دلگیرِ آسمانم و آزردهی زمین
امشب برای هرچه و هر کار خستهام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
وایا … کزین حصار دل آزار خستهام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بیشکیبم و بی یار خستهام
با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حال من مپرس که بسیار خستهام
-
((محمد علی بهمنی))
-
👇👇👇
برچسب ها: محمد علی بهمنی , غزلسرا , اشعار محمد علی بهمنی , شعر خستگی
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می رویم
لعنت به روزگار من و روزگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تر
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
-
((محمد علی بهمنی))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: محمد علی بهمنی , غزلسرا , اشعار محمد علی بهمنی , شعر گرافی
همه ی درد من این است که می پندارم
دیگر ای دوست من ! دوست نداری باشم
((محمد علی بهمنی))
👇👇👇
برچسب ها: محمد علی بهمنی , شعر دوست , اشعار محمد علی بهمنی , شعر درد
مرا یك شب تحمل كن،
كه تا باور كنی، ای دوست
چگونه با جنونِ خود
مدارا می كنم هر شب...
((محمد علی بهمنی))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: محمد علی بهمنی , شعر شب , شعر تحمل , شعر مدارا
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام
طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام
دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام
ها...به کجا می کِشی ام خوبِ من؟
ها...نکشانی به پشیمانی ام!
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , دکلمه , اشعار محمد علی بهمنی , غزلسرا
آمد به خوابم دوباره مردی که خاکستری بود
مردی که خاکسترش هم مصداق روشنگری بود
دستی که هر چه قلم را از هر چه جوهر تهی کرد
دستی که انگشت هایش از خون خود جوهری بود
بامی که بر خود فرو ریخت بسیارها بار و هر بار
ویران اگر خشت خشتش آبادی دیگری بود
خوابم چه زیبا شد اما تعبیر نا باوری داشت
بیداری خوابزادم تسخیر خوش باوری بود
دیدم نه خوابم نه بیدار شمشاد من او سپیدار
در خود نشستم که این بار هنگامه ی داوری بود
گفتم چرا من؟ چرا او؟ گفتم کجا من کجا او
من اشتیاقم هیا هو او از هیاهو بری بود
در پیله ی انزوایش در جمع پروانه هایش
در هر سکوت و صدایش تقدیس نو آوری بود
در پای خوکان نه زیرا با مغز پوکان نه زیرا
زیرا که زیرا که زیرا دردانه لفظ دری بود
((محمد علی بهمنی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: محمد علی بهمنی , دکلمه , اشعار محمد علی بهمنی , غزلسرا
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...
((محمد علی بهمنی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصلهها را»
تا زودتر از واقعه گویم گِلهها را
((محمد علی بهمنی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بیشک دیگران، بیهوده میجویند تسکینم
((محمد علی بهمنی))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
گاهی تظاهُر میکنمکه: بُردبارم
هرچند تابِ روزگارم را ندارم
شاید لجاجت باخودم باشد، غمینیست
منهم یکی از مجرِمانِ روزگارم
منهم بهمصداقِ بنیآدم، ببخشید!
گاهی خودم را از شمایان میشمارم
حسمیکنم وقتیکه غمگینید- باید:
با آبرِ شعرم،-بغضهاتان را ببارم
گاهی خودم، وقتیکه ازخود خسته هستم
سر رویِ حسِ شانههاتان میگذارم
فهمیدهام تنها شدن شعرِ مگوییست
تنهاییِ جمعِ شما را مینگارم
شاید همین دلباوریها شاعرم کرد
شاید بهوهمِ باورم امیدوارم
هرقطرهی دلکنده از َقندیل-روزی
میفهمدم، وقتی ببیند آبشآرم.
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , غزلسرا , شعر تظاهر , شعر برد باری
دلم گرفته،
به خودم قول دادهام اما
برایتان ننویسم چه با دلم کردند...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
تُو
آن شعرى كه
من جايى نمىخوانم
((محمد علی بهمنی ))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , کانال اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , کانال اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر، حاشا میکنم هر شب
((محمدعلی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه , شعر ناب
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیمِ دیگرش
خواهر! زمان زمانِ برادرکُشی است باز
شاید به گوش ها نرسد بیتِ آخرش
می خواهم اعتراف کنم: هر غزل که ما
با هم سروده ایم، جهان کرده از بَرَش
با خود مرا بِبَر که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش
دریا! منم، همو که به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش
هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خون می خورند از رگِ در خون شناورش
خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ ها مخواه بریسند پیکرش
دریا سکوت کرده و من بُغض کرده ام
بُغض برادرانه ای از قهر خواهرش
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , غزلسرا , شعر دریا
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکه
او سر سپرده می خواست، من دل سپرده بودم ...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه , شعر ناب
براي پر زدن از تو ..
خوشا مرام عقابان
كبوترانه چرا
بايد از تو دانه بچينم؟
نمي رسند به هم،
دست اشتياق تو و من
كه تو هميشه هماني،
كه من هميشه همينم...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , کانال اشعار محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
در سینه دلم گم شده ، تهمت به که بندم ؟!
غیر تو کسی ، راه در این خانه ندارد ...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , کانال اشعار محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه
تو تنها مى توانى آخرین درمان من باشى
و بى شك دیگران بیهوده مى جویند تسكینم ...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه , شعر عاشقانه
گفتی!
چقدر گل شده ای؟
درک می کنم
انقدر گل شدم
که شما
پر پرم کنید.
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعرکده , شعر ناب
دلم جراتش قطره ای
بيش نيست
تو ای عشق
او را به دريا ببر...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , شعر دریا , شعر عشق , اشعار محمد علی بهمنی
شعار نیستم
که تاریخ مصرفم تمام شود!
«شعرم»
تو نخوانی ام
فرزندت می خواندم!
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه , شعر عاشقانه
بخوان و پاک کن و نامِ خویش را بنویس ...
به دفتر غزل م هر چه نقطه چین دارم ...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر ناب , شعر کوتاه
پاسخ بده
ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،
از همه ی خلق چرا تو؟
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , شعر کوتاه , شعر ناب
به خودم حق نمیدم کنار تو
خودمو یه عکسِ دیدنی کنم
از تو و قشنگیات حرف بزنم
شعرمو بازم شنیدنی کنم...
به خودم حق نمیدم، حتا اگه
تو خیال کنی تموم شدم دیگه
یا خیال کنی خیالاتی شدم
اینو که نگات داره بهم میگه
آخه من حس میکنم که جای تو
توی قلبِ منه... نه ترانه هام...
واژه ها هیچی ازت نمیدونن
حسمه که حستو میگه برام
تو یه همزادی برای حس من
نیمه ی گمشده ی خودِ منی
با تو که حرف میزنم حس میکنم
تو داری برای من حرف میزنی ...
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , اشعار محمد علی بهمنی , ترانه های عاشقانه , شعر ناب
مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.