گاهی تظاهُر میکنمکه: بُردبارم
هرچند تابِ روزگارم را ندارم
شاید لجاجت باخودم باشد، غمینیست
منهم یکی از مجرِمانِ روزگارم
منهم بهمصداقِ بنیآدم، ببخشید!
گاهی خودم را از شمایان میشمارم
حسمیکنم وقتیکه غمگینید- باید:
با آبرِ شعرم،-بغضهاتان را ببارم
گاهی خودم، وقتیکه ازخود خسته هستم
سر رویِ حسِ شانههاتان میگذارم
فهمیدهام تنها شدن شعرِ مگوییست
تنهاییِ جمعِ شما را مینگارم
شاید همین دلباوریها شاعرم کرد
شاید بهوهمِ باورم امیدوارم
هرقطرهی دلکنده از َقندیل-روزی
میفهمدم، وقتی ببیند آبشآرم.
((محمد علی بهمنی))
برچسب ها: محمد علی بهمنی , غزلسرا , شعر تظاهر , شعر برد باری
.: Weblog Themes By Pichak :.