خوابم نمی برد
برایم لالایی بگو
می خواهم
با رنگ صدایت
رویاهایم را
نقاشی کنم ...
((محمد شیرین زاده))
برچسب ها: محمد شیرین زاده , شعر نقاشی , اشعار محمد شیرین زاده , شاعر بارانی
دفتر کوچک نقاشی من!
داخل هر برگت
طرح یک موج کشیدم با رنگ
گفته بودم شاید
بتوانم دریا را بکشم
آه افسوس نشد
دفتر کوچک نقاشی من
برگهای تو کم است
موج اما بسیار
((سلمان هراتی))
👇👇👇
برچسب ها: سلمان هراتی , اشعار سلمان هراتی , شعر موج , شعر نقاشی
شبح شبیه زنی بود توی نقاشی
که با مداد سیاه و سفید میجنگید
میان مردمک چشم من تلو میخورد
شبح شبیه خودم بود و داشت میگندید
سوار باد شد و از سکوت عاصی بود
به شکل داد درآمد میان درها ماند
به پرده چنگ زد و پشت پنجره خوابید
و لای موی زنی توی آینه جاماند
شبح شبیه کسی آنور کسالت بود
که مثل قرص مسکن به درد پایان داد
برای مرگ وصیت نوشت آنجا که
به وقت زندگیاش توی کوچهها جان داد
و روی مخزن آئورت یخ زده پل زد
صدای غرق شدن بود توی شریانها
گلولههای قشنگی که شکل گل بودند
به سمت مردمک من ته خیابانها...
به سمت مردمکم شیشههای خرد شده
نفسکشیدن زوری درون اکسیژن
درون کالبدی که هزار تکه شده
و دلخوشیّ من از زندگیّ و خوبی ژن!
تهوعی که سراغم مدام میآمد
زنی که حامله بود از هزار نطفهی درد
طلوع غمزدهای را به روی بوم کشید
شبیه صورت خود با مداد رنگی زرد
شبح شبیه زنی بود توی نقاشی
که توی زردترین رنگ زندگی جان داد
و شکل قرص مسکن کنار خود خوابید
شبح دوباره به دردش نوید پایان داد
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , غزلسرا , شعر بغض
درگاه خوشآمد از نور
مشمول صنعت رویا
دست درازی می کرد تا خواب هایت
که بپراندت از حواس های پنجگانه
ته حلق مرده ات
قرص های مزمن به فراموشی
محلولِ شیرآب های تازه
در لیوان های پریده از استخوان
مچاله در پلاستیک
که به خورد خاک نمی رفت
دستور های ساخت غیر کاغذیش
تا تو تن به فولاد بدهی
دور از اصفهانی های کاشی
غریب بمانی در نگارش تذکره التواریخ
که روز های مرده ات برآید
از سقط جنین های متلاشی
مدرن پاکیزه شوی
زیر نور فلش های باکره
که نمی زاییدش خورشید
شعاع رقصنده بر شیشه
تا دماغ ات
سر از حالت بیایید بالا
از خرده ریزه هایی "ذی قیمت"
پیچیده لای گلبرگ های ورق
ورق شوی از طلا
و بریزی در تن سینه ریز های مادرت
که تمام شده تاریخ مصرف دستانش
کنار حوض های مرده از ماهی
از گسترش فلس های مصنوعی
بَراق در خواص ناخن بگویی
در قاب خاتون های قاجاری
سوار بر اتومبیل پرنده
به تالاری برانی
متشکل از سنگ و آینه
در برابر پوستر مالیخولیایی حضرت والا
شاه شوی نشسته بر تخت
در هوای بسته ی موزه
به برابری زن هایی فکر کنی
محصور در نقاشی دیوار
حرم شود سرای زیر پایت
گنبد های فیروزه را
از گذشته های درباری برانی اسب های بُراق را
در مدال های پرش
برنده شوی از مجلات رنگی
که تکه تکه می شود بعد از تاریخ گزارش
زنی را در هیبت ساطور
لای رولت های پیچیده از گوشت
که فرصت جیغت منتظر بماند
فلش های نور را
(که پاشیده شوی در مرکز اخبار)
((ماندانا قدمنان))
👇👇👇
برچسب ها: ماندانا قدمنان , اشعار ماندانا قدمنان , شعر سنگ , شعرآینه
حقیقت را به شکل ابری دیوانه
یا گلی که میخزد در شکاف سنگ
حقیقت را به هوش نوازش و شانه
یا آفتابی که ذوب شد در آغوشم
با استخوان و گوشت وخونت
خواستی نوشته باشم؟
اما عزیزم
بعد از تنی که در تن دیگر آینه را پیمود
روحی که تکثیرشد و عین ستاره تابید
دیگر نمیتوانم از همان راه پرت خاکی
یا با آن دستخط صبور ساده
از کلمه به لبهایی که بوسید
از سکوت به لکههای کبود آبی
و نیمرخ غایب تو
پشت اینهمه تاریکی رسیده باشم.
برای شروعی که ناگاه
دوباره ایستاد
سپیداری که سبز
در آتش قد کشید
بیا راه دیگری در این داستان پيدا کنیم
ایوان دلگشایی رو به آن صبح قشنگ فیروزه
در شهری که شاید دیگر هرگز نباشیم
یا دو باغ نرگس از غروب چشمها
در انتهای یک شعر...
برای همین گیج و منتظر
هنوز به ساعتی که بیصدا رفتی...
میریزم
چیزی ندارم تا برایت نوشته باشم
جز هقهق سرخوردن حروف زخمی
که خوابی عجیب را باید
روی صفحه سیاه نقاشی کنند
((آزیتا قهرمان))
👇👇👇
برچسب ها: آزیتا قهرمان , اشعار آزیتا قهرمان , شعر نقاشی , شعر ناگاه
می خواهم ترا بنویسم
از بیتی تا غزل عشق
نه نه
می خواهم ترا نقاشی کنم
ابتدای یک راه
با انتظاری سبز
با دستانی رو به دنیای من
((ثمین طاهر منش))
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: ثمین طاهر منش , اشعار ثمین طاهر منش , شعر کرافی , شعر دنیا
گفتم تو را دوست دارم
صدای مرا نقاشی کن
دلتنگ توام اندوهِ مرا نقاشی کن
به تو می اندیشم در غم
پندارِ مرا نقاشی کن
گفتی در خلایی که هوا نیست
نه من تو را می خوانم
نه تو مرا می شناسی
برایم چراغی بیاور
بی نور
چگونه نقاشی کنم ؟
((محمد ابراهیم جعفری))
برچسب ها: محمد ابراهیم جعفری , شعر نقاشی , شعر نور , شعر دلتنگ
خدا نقاشیات کرد و به دیوار تماشا زد
خدا رنگ تو را روی تمام دیدنیها زد
شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست
اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد
خدا شیرینی نام تو را در آبها حل کرد
از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد
بزرگی! مهربانی! بیدریغی! آن قدر خوبی!
که حتی میتوان گاهی تو را جای خدا جا زد!
دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد
دوباره از غزلهایم تب عشق تو بالا زد
غزلهای مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند
به زیر بیت بیتش آفرینی از تو امضا زد
((مهدي عابدي))
برچسب ها: مهدي عابدي , اشعار مهدي عابدي , شعر نقاشی , شعر عاشقانه
چشم می بندی
و بغضِ کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود
آدم که تنها می شود!
دفترِ نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی!
خورشید با آبی چه زیبا می شود
((حسن بیاتانی))
برچسب ها: حسن بیاتانی , اشعار حسن بیاتانی , شعر کوتاه , شعر نقاشی
تا دست به رنگ میشوم
می آیی و دوباره جای هر نقشی تکرار می شوی...
شده م یک نقاش کلیشه ای!
ببین چه ها که نمی کنی
((مهدیه لطیفی))
برچسب ها: مهدیه لطیفی , شعر نقاشی , شعر کوتاه , شعر عاشقانه
از صورتت نقاشی کشیده ام
همانطور که دلم میخواست باشی
حالا چشمهایت فقط مرا می بیند
و لبخند همیشگیات
لحظه های نبودنت را
می پوشاند
فقط مانده ام
هوس بوسیدنت را چه کنم؟
((گیلدا ایازی))
برچسب ها: گیلدا ایازی , شعر کوتاه , شعر نقاشی , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.