یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی
لیلا چرا پیراهن زیبا تنت کردی ؟ !
فرعون شهرم ، دل به دریا زد همان شب که
جادوگری با چشم های روشنت کردی
تو دخت چنگیزی که ما را مثل نیشابور
آواره ی دیوار چین دامنت کردی
من بچه بودم ، خوب و بد قاطی شد از وقتی
شوری به پا آن شب تو با رقصیدنت کردی
ما دست کم ، یک کوچه با هم رد پا داریم
یادی اگر از پرسه های با مَنَت کردی
دریا بیا ، آغوش شهر ساحلی باز است
ساحل نمیداند چه با پاروزنت کردی
بانو ! نمیگویی خدا را خوش نمی آید !؟
یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی
((محمد سعید مهدوی))
برچسب ها: محمد سعید مهدوی , اشعار محمد سعید مهدوی , شعر , شعر عاشقانه
دستگیره در را که می گیری
پرنده ای بال می گشاید
پلنگی خیز بر می دارد
نهنگی باله می جنباند
کودکی برای اولین بار
روی پا می ایستد
تا بروند
مانندِ تو
که دستگیره در را گرفته ای.
((علیرضا روشن))
برچسب ها: اشعار علیرضا روشن , جملات شعر , جملات شاعرانه , شعر کوتاه علیرضا روشن
گاهی فکر می کنم
از بس بی تو با تو زندگی کرده ام
از بس تو را تنها در خیالم در بر گرفته ام و
گیس هایت را در هم بافته ام
از بس فقط و فقط در رویا
چشمهایت را نوشیده ام و مست
شهر تنت را دوره کرده ام که دیگر
حتی اگر خودت با پای خودت هم برگردی
نمی توانم تو را با خیالت جایگزین کنم
بر نگرد!
من در حضور غیبتت از تو بتی ساخته ام
که روز به روز تراشیده تر و زیباتر می شود
با آمدنت خودت را در من ویران نکن
بگذار تنها با خیالت زندگی کنم..!
((مصطفی زاهدی))
برچسب ها: شعر عاشقانه , شعر ناب , شعر کوتاه , شعر دلتنگی
در دنیا دو نابینا هست
یکی تو
که عاشق شدنم را نمی بینی
یکی من
که به جز تو کسی را نمی بینم
برچسب ها: شعر کوتاه , کارت پستال , شعر , دلتنگی
شاد کن جان من ، که غمگین است
رحم کن بر دلم ، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم
آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای ، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن ، که بیتو غمگین است
بیرخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است
بنوازی و پس بیزاری آخر
ای دوست این چه آیین است ؟
کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است
((فخرالدین عراقی))
برچسب ها: اشعار فخرالدین عراقی , شعر ناب , جملات زیبا , عکس های دلتنگی
من از تنهايي به انزوا نمي رسم
من از تنهايي شکوه ندارم
من از تنهايي نمي ترسم
از شما مي ترسم
از عشق تان
دوستي تان
زندگي تان و حرف هايتان وحشت دارم
مي ترسم با عشق قلبم را بشکنيد
و در شکل دوست آزارم دهيد
پس مرا با اين يگانه ، اين عزيز
و اين صميمي ترين
تنها گذاريد
مرا با تنهايي خويش تنها گذاريد
اي سيل بي خبر و اي مردم گمراه
هرچه بدي بود از شما بود
و هرچه پاکي است از اوست
تنهايي زيباست
صادق است
و هميشه با من است
عاشقم نيست تا دلم را بشکند
و وعده اي نداد
تا از پشت پا زدن به آن بيم داشته باشم
يکرنگ است
و تنها اوست که مرا تنها نگذاشت
((آرش نيک سيمائي))
برچسب ها: اشعار آرش نيک سيمائي , شاعرانه آرش نيک سيمائي , شعر , تنهایی
هميشه سوختن بهترين راه است
نه عاشقي كاري مي كند
نه آواره گي
زندگي طعم تلخي دارد
هميشه يك قافله عقب نشسته اي
هميشه كسي قبل از تو او را ديده است
بوسيده است
وتو باز هم دير مي رسي
تو را داشتن
زندگي در سرابي هميشگي ست
دويدن دنبال باد
خوابيدن روي ابر
و سقوطي تلخ
تو را داشتن
يك قصه اندوهناك افسانه اي ست
((نجوان درويش شاعر فلسطینی))
برگردان : بابك شاكر
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار نجوان درويش شاعر فلسطینی , دلتنگی , تنهایی
مطالب جديد تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.