درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1310)

پای هر نامه هنوز

می‌نویسم روی ماهت را

از دور می‌بوسم

اما تو هیچ شباهتی

به ماه نداری

از سیب که بگذریم

فقط شبیه آخرین عکسی هستی

که از تو دریافت کرده‌ام

زنی نسبتن بالابلند

با چهل و اندی سال

که می‌پوشاند هر بامداد

کِرِم کم‌رنگی

خطوط ریز کنار چشمانش را

عکس پنهان‌کارت بیش از این

نم پس نمی‌دهد

و رو نمی‌کند غمی را

که پشت آرایشی ملایم

پنهان کرده‌ای

اما نگاه بی پرده‌ات به من

که سال‌ها مشق چشم‌های تو را نوشته‌ام

می‌گوید در آن سوی دنیا

و دور از دست‌های من

رسیده‌تر از سیبی شده‌ای

که حوا

به دست آدم داد


((عباس صفاری))

-

👇👇👇

instagram.com/mohammad.shirinzadeh/


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شعر نامه , ؛شعرکده

تاريخ : پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ | 21:42 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

پا به پا کردنش را

به پای تردید او نگذار

اگر چه نو بال

اما پروانه ایست که می داند

روی کدام گل بنشیند

با سوزن ته گرد هم نمی توان

صلیب وار قابش کرد

و هر روز تماشایش


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شعر کوتاه

تاريخ : سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ | 0:10 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

screenshot_۲۰۲۳۰۸۰۵_۰۰۳۱۰۶_facebook_w2i4.jpg

در هر شهر

و در هر آرایشی

همیشه منم که در یک نگاه

به جایت می‌آورم

چه در تی‌شرت و شلوار جین

وقتی برای تاکسی

دست بالا می‌بری

چه در آن پیراهن پشت‌باز پرستاره

وقتی در نور لوسترها می‌درخشی و

کمرگاهت بوی تانگو می‌دهد


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شعر تانگو , کافه شعر

تاريخ : یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ | 2:21 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

m342317_.jpg

 

من هرگز چیزی را از تو پنهان نکرده‌ام

حتی پیش پا افتاده‌ترین سواحل را

با تو قسمت کرده‌ام

و هر وقت نبوده‌ای سهم‌ات را

از هر برگ و بارانی که بر چترم باریده است

کنار گذاشته‌ام...


((عباس صفاری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه های باد , گروه شعر در تلگرام

تاريخ : سه شنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۰ | 4:13 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

r423845_.jpg

 

در این ساعت روز 

فقط باد روزنامه می خواند. 

آبی به چهره ات بزن 

شانه ای به موهایت 

آن پیراهن بی آستینت را هم 

که مرا یاد بالکن های بارسلون می اندازد 

بپوش 

خیلی وقت است

 جایی نرفته ایم 

و کاری نکرده ایم که نسیم 

به پنکه ی سقفی بالای بسترمان 

حسادت کند.


((عباس صفاری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه های باد , شعرکده

تاريخ : چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ | 3:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

e718503_.jpg

 

دریا

غیبش که می زند

راه دوری نمی رود

نه بار سفر

به اقلیم ابرهای عقیم می بندد

نه مهاجرت می کند

به سیاره ای دیگر

خدایان آب و آسمان نیز

سواحل ناسوری اش را هرگز

قرنطینه نخواهند کرد

اگر کبوترانی

که به جستجویش پرواز داده اید

بی نتیجه باز گشته اند

نشانگر فقدان دریا نیست

بی تردید دریا

وقتی کارد به استخوانش برسد

از انزوای تاکتیکی اش

بیرون خواهد آمد

و به شبیخونی

باز پس خواهد گرفت

اموال به غارت رفته

یخ های قطبی سرگردان

و زمین های غصب شده اش را

دریا

پیش از آن که

آب از سرش بگذرد

با پرچم های بر افراشته آبی اش

باز خواهد گشت

و هتل های شناور

جزایر مضحک مصنوع

دکل های تشنه به نفت

و نخلهای مسکونی مُفسدان آب و خاک را

از دم خواهد بلعید

و سرنگون خواهد کرد

برجهای وقیحی

که سایه های بلند و سیاهشان

شانه ی امواجش را

سنگین کرده اند

دریا

یکبار دیگر

ثابت خواهد کرد

ساخت و ساز فاسدشان

سد معبری بیش نبوده است

و پارازیت کوتاهی

میان گفتگوی ازلی موج و ریگ


((عباس صفاری))

 

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه های باد , شعر ناب

تاريخ : پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹ | 3:27 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

cvo_images.jpg

 

تنهاتر از من و تو

پاییز

مسافری غریب است

که از پل بی انتهای غروب

آرام می گذرد.

و باد

غریبی دیگر

که در پارکینگ متلی متروک

با روزنامه های باطل و

توپ های خشک خار و خیال

سرگرم است.

اما

بر شیروانی این مسافرخانه

هرگز پرنده ای

غریب تر از باران

نخوانده است.


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه های باد , شعر ناب

تاريخ : چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸ | 1:17 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

عکس ‏مینیمال هایی برای زندگی‏

 

دلخوشيم که در نيمه ي تاريک دنيا

کسي ما را گم کرده است

و دارد در به در

دنبالمان مي گردد

کسي که زنگ در را

هميشه بعد از هجرت ما

به صدا در خواهد آورد ..


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه های باد , شعر ناب

تاريخ : شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۸ | 1:35 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

3qp3_1977410_463899547044866_847649737_n.jpg

 

کسی در باران

نقش بازی نمی کند

حتا خودپسندترین بازیگر هم می داند

مردم غافلگیر شده

تماشاگرانِ خوبی نیستند.


((عباس صفاری ))

https://telegram.me/sherebarankhorde

6cx5_10.png


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , کانال شاعران , کانال شعر در تلگرام

تاريخ : شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸ | 14:16 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

تو كه شاعری بگو عشق چيه ؟

اگر سی سال پيش پرسيده بودی

از هر آستينم برايت

چند تعريف آماده و كامل

كه مو لای درزش نرود

بيرون می‌کشیدم

در اين سن و سال اما

فقط می‌توانم دستت را

كه هنوز بوی سيب می‌دهد بگيرم

و بازگردانمت به صبح آفرينش

از پروردگار بخواهم

به جای خاک و گِل

و دنده‌ی گمشده‌ی من

اين بار قلم مو به دست بگيرد

و تو را به شكل آب بكشد

رها از زندان پوست

و داربست استخوان‌هايت

و مرا

به شكل یک ماهی خونگرم

كه بی تو بودنش مصادف

با هلاكت بی برو برگرد


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , کانال عباس صفاری , شعر کوتاه

تاريخ : دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷ | 4:55 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

اگر می‌دانستی جایت

سر میز صبحانه چقدر خالی است

و قهوه

منهای شیرین‌زبانی تو

چقدر تلخ

من و این آفتاب بی‌پروا را

آن‌قدر چشم‌انتظار نمی‌گذاشتی


((عباس صفاری))

 


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , کانال عباس صفاری , شعر کوتاه

تاريخ : شنبه ۹ دی ۱۳۹۶ | 19:12 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

tyfUB

 

در این صبح ِ سراسر تعطیل

چه فرق می‌کند تن

به آن ساتن ِ لغزان و خنک بسپاری

یا به تِکه‌ای از آفتاب پاییزی که دارد

در به در و پنجره به پنجره

دنبالت می‌گردد

از طرز نگاهم باید حدس می‌زدی

که من ِ ظاهرا فراموشکار و سر به هوا

خطوط کشیده‌ی اندامت را دقیق

تا مرز نامرئی شدن ِ هرچه پیراهن

از بَر کرده‌ام

اگر می‌دانستی جایت

سر میز صبحانه چقدر خالی است

و قهوه منهای شیرین‌زبانی تو

چقدر تلخ

من و این آفتاب ِ بی‌پروا را

آن‌قدر چشم‌انتظار نمی‌گذاشتی

قهوه‌ات دارد سرد می‌شود

و طاقت ِ آفتاب ِ نشسته بر صندلی‌ات طاق

مگر چقدر طول می‌کشد

انتخاب پیراهنی که ساعتی دیگر

باید از تن درآوری


((عباس صفاری))


خنده در برف - نشر مروارید


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه های باد , شعر ناب

تاريخ : شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵ | 19:15 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

W13K4

 

هر سال

حوالی اردی بهشت

علف‌های هرز این باغچه

با اولین رگبار‌ هار می‌شوند

و عرصه بر بنفشه‌های زبان‌بسته

تنگ می‌كنند

سرمست سرعت

حتی به پناهگاه جیرجیرك‌ها

و درز سنگفرش‌های حیاط

سر می‌كشند

و هیچ حد و مرزی

جلودارشان نیست

همسایه‌ها می‌گویند علف

بی‌عار است

علف این باغچه اما

پركار است و بیمار

حواسم نباشد شبانه

خفه می‌كند از دم

شب‌بوهای نوشكفته‌ام را

به كوكب‌های قشنگم سفارش كرده‌ام

با علف جماعت

كل‌كل نكنند

و از سر راهشان كنار بروند

علف آنقدر بی‌چشم و روست

كه آب گل‌های همین باغچه را می‌خورد

اما بعید نیست مثل لشكری مزدور

یقه‌ی زیبایشان را

بی‌هوا بگیرد

و درجا پرپرشان كند

در این باغچه‌ ی سرسبز

پرونده‌ ی علف روزبه‌روز

سیاه‌ تر می‌شود

با این همه حكم قتلش را

دلم نمی‌ آید صادر كنم

اگرچه سزاوار مرگ است و

آخور احشام.


((عباس صفاری))


برچسب ها: شعر ناب , عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه آرام

تاريخ : شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵ | 19:11 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

tGBj4

 

چراغها خاموش

و روی کیک تولد

یک آی با کلاه،

که عنقریب به فوت بی رمقی

الف خواهد شد

شوهر در کشوی آشپزخانه

دارد دنبال کارد می گردد

زن نیمه عریان و پا برهنه نیست

اما کیک به دست به طرز غریبی

مثل سالومه قدم بر می دارد

و چهره اش در نور کهربایی شمع

به ماسکی عتیقه می ماند

عجیب شبیه خودش.

زوج جوان و بی شک خوشبختی

دور میشود آرام

از دود سیگار مرده شوری من

صاحبخانه ی میهمان نواز

به سیگار می گوید میخ تابوت

پس با یک حساب سرانگشتی

تابوت من باید چیزی باشد

شبیه تختخواب تا شده ی مرتاض ها

عجالتن اما

باید برای این دوربین لبخند بزنم.

 

((‏عباس صفاری‬))

----------------------------------------------
از مجموعه‌ی کبریت خیس - انتشارات مروارید


برچسب ها: ‏عباس صفاری‬ , اشعار ‏عباس صفاری‬ , شاعرانه ‏عباس صفاری‬ , عکس ‏عباس صفاری‬

تاريخ : شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵ | 19:8 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

mNBwo

 

هنوز هم

دکمه هایت را باز

و پیراهنت را به گوشه ای

پرتاب که می کنی

چیزی از رگهایم می گذرد

شبیه وز وز سیمهای لخت برق

در آسمان شرجی تابستان

هنوز هم

انگشت های ناز شستت

وقتی می لغزاند به زیر

بندهای سوت ین سیاهت را

زبانم خشک

و هوای خانه

مانند لحظه ای قبل از وقوع زلزله

آغشته می شود به طعم گزنده مغناطیس

هنوز هم

چشم در چشم من

دستت که می رود به سمت گوشواره هات

تنوره کشان وحشی می شود خون

تا انتهای هر رگ بن بستم

در اعماق این لحظه بی زمان

هنوز هم مثل تبی برق آسا

وقتی سرایت می کنی به من

فقط جرقه ای

از سر انگشتانت کافی است

تا سرا پا شعله ورم کند

مثل پیراهنی آغشته به بنزین و باد

 

((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شعر ناب , شعر عاشقانه

تاريخ : شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵ | 18:45 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

8dzm_12424887_1543140072669983_338068671_n.jpg

 

گاهی ما

عکس ها را می سوزانیم

و گاهی

عکس ها ما را


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , شعر کوتاه , شعر ناب , اشعار عباس صفاری

تاريخ : دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ | 16:18 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

  

آدمها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی در مه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شعر کوتاه , شعر ناب

تاريخ : یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴ | 23:59 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

با تو این روزها

آنقدر بی تعارف شده ام

که می توانم صادقانه بگویم

حضور از جان گذشته ات در خیابان

پاک ، غافلگیرم کرده است .

دیگر وقتش رسیده بود

که تکلیفت را

با این کارد به استخوان رسیده

یکسره می کردی ...

مرگ یکبار شیون یک بار !

و تو محشر کردی .

وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه

روی اعصاب تو کوک می کردند

چه زرنگ و دور اندیش

از کوره در نرفتی

و سکوت سر به فلک کشیده ات را

سنگر کردی .

مبارکت باد این سنگر استوار

چه زیبا غافلگیر

و تکمیلم کرده ای

حضور با شکوهت

در این لحظه های همیشه ام

مبارکم باد ...

 

((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه عباس صفاری , شعر عاشقانه

تاريخ : شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴ | 0:33 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

ساعاتی پس از صبحانه

در این صبح سراسر تعطیل

چه فرق می‌کند تن

به آن ساتن لغزان و خنک بسپاری

یا به تکه‌ای از آفتاب پاییزی که دارد

در به در و پنجره به پنجره

دنبالت می‌گردد

از طرز نگاهم باید حدس می‌زدی

که من ظاهرن فراموش‌کار و سر به هوا

خطوط کشیده‌ی اندامت را دقیق

تا مرز نامرئی‌شدن هرچه پیراهن

از بَر کرده‌ام

اگر می‌دانستی جایت

سر میز صبحانه چقدر خالی است

و قهوه منهای شیرین‌زبانیِ تو

چقدر تلخ،

من و این آفتاب بی‌پروا را

آن‌قدر چشم‌انتظار نمی‌گذاشتی

قهوه‌ات دارد سرد می‌شود

و طاقت آفتاب نشسته بر صندلی‌ات طاق

مگر چقدر طول می‌کشد

انتخاب پیراهنی که ساعتی دیگر

باید از تن درآوری؟

 

((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه عباس صفاری , شعر عاشقانه

تاريخ : پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴ | 13:23 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

زمستان را فقط

به خاطر تو دوست دارم

به خاطر لباس‌های گرم زمستانی‌ات

که هرچه سردتر می‌شود

زیباترت می‌کنند

به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را

بلندتر نشان می‌دهد

به خاطر آن پلی‌ور سفید یقه‌اسکی

که محشر می‌کند

و هر بار که می‌پوشی‌اش

مثل گلی که باز شود در برف

چهره‌ات می‌شکوفد از یقه‌ی تنگش

به خاطر آن شال گردن کشمیر

که جان می‌دهد برای یک میز آفتابگیر وُ

قهوه‌ی تلخ با شیر

سال از پیِ سال از حضور تو

حظ می‌کنم هر روز

در لباس‌هایی که فصل را کوتاه

و بی‌همتا می‌کند پسند تو را

لباس‌هایی که وسط تابستان هم

دلم برای دیدنشان

تنگ می‌شود

دستکش‌های نرمی

که از من نیز گرم‌ترند

و بوی صحرائی چرمشان تا بهار

عطر ملایم دست‌های توست

و آن چکمه‌های وِرنیِ ساق بلند

که کفرت را گاهی درمی‌آورند

وقتی کنار یک فنجان چای تازه‌دم

یک دنده وا می‌روی در گرمای مبل

و گوش نمی‌دهی به پیشنهاد من

که بارها گفته‌ام با کمال میل حاضرم

مأموریت بی‌خطر بازکردن بندشان را

به عهده بگیرم

زمستان را

به خاطر چتری دوست دارم

که سرپناهش را در باران

قسمت می‌کنی با من

و هر قدر هم که گرم بپوشی

یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را

دلبرانه می‌چسبانی به من

هنوز باورم نمی‌شود

که سال به سال

چشم به راه زمستانی می‌نشینم

که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام.


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , شعر زمستان , شعر برف , اشعار عباس صفاری

تاريخ : پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴ | 13:11 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

لازم نیست دنیادیده باشد

همین که تو را خوب ببیند

دنیایی را دیده است

از میلیون‌ها سنگ همرنگ

که در بستر رودخانه بر هم می‌غلتند

فقط سنگی که نگاه ما بر آن می‌افتد زیبا می‌شود

تلفن را بردار

شماره‌اش را بگیر

و ماموریت کشف خود را

در شلوغ‌ترین ایستگاه شهر

به او واگذار کن

از هزاران زنی که فردا

پیاده می‌شوند از قطار

یکی زیبا

و مابقی مسافرند.


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شعر ناب , شعر کوتاه

تاريخ : پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴ | 13:9 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده‌ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی‌شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده‌اند

چمدانشان را می‌بندند

و ناپدید می‌شوند

یکی در مه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف

آنچه به جا می‌ماند

رد پائی است

و خاطره‌ای که هر از گاه پس می‌زند

مثل نسیم سحر

پرده‌های اتاقت را


((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شاعرانه عباس صفاری , شعر ناب

تاريخ : دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ | 17:19 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

زمستان را

به خاطر چتری دوست دارم

که سرپناهش را در باران

قسمت می‌کنی با من

و هر قدر هم که گرم بپوشی

یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را

دلبرانه می‌چسبانی به من

هنوز باورم نمی‌شود

که سال به سال

چشم به راه زمستانی می‌نشینم

که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام.

 

((عباس صفاری))


برچسب ها: شعر زمستان , عباس صفاری , اشعار عباس صفاری , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۴ | 15:32 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا

کسی ما را گم کرده است

و دارد در به در

دنبالمان می گردد

کسی که زنگ در را

همیشه بعد از هجرت ما

به صدا در خواهد آورد


((عباس صفاری))


برچسب ها: اشعار عباس صفاری , شعر کوتاه , شاعرانه عباس صفاری , شعر ناب

تاريخ : دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴ | 14:25 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

گنجشکانی که رد تو را دیروز

درخت به درخت

و خیابان به خیابان

دنبال کرده‌اند

خدا می‌داند چه دیده‌اند

که جیک‌شان دیگر

در نمی‌آید!

 

((عباس صفاری))


برچسب ها: عباس صفاری , شعر گنجشک , اشعار عباس صفاری , شعر کوتاه

تاريخ : شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۴ | 14:28 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

اولین بار نیست

که این غروب لعنتی غمگین‌ات کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود.

به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این خانه‌نشین‌مان

نخواهد کرد ..

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردن‌ات از من ..


((عباس صفاری))


برچسب ها: اشعار عباس صفاری , شاعرانه , شعر کوتاه , شعر ناب

تاريخ : دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ | 12:33 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 برای مشاهده اندازه واقعی عکس پس زمینه رز قرمز  کلیک کنید

 

هربار که آمده ای

آخرین بار بوده است

و هربار که رفته ای اولین بار

فردا تو را

برای اولین بار خواهم دید

همانطور که دیروز

برای آخرین بار دیدمت

شاید امروز نیز صدایت

که بارش شیرین توت

بر پرده کتای است

دهانم را آب بیندازد

ماه نیستی

تا در قاب نقره ای ات

هر بار که نو می شوی

حکایتی کهن باشد

افتاده به جان من

آغوش شعله وری هستی

که در چشم بر هم زدنی

کن فیکون می کنی مرا

و هر بار که رفتنم را

از پاگرد پلکان

تماشا می کنی

مانند قزل آلای نگون بختی

که یک عقاب تیز چنگ

از رودخانه قاپیده باشد

گیجم و نمیدانم

چه بر سرم آمده است


((عباس صفاری))


برچسب ها: اشعار عباس صفاری , شعار ناب , شاعرانه عباس صفاری , عکس گل

تاريخ : شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ | 4:37 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

دستی به در می کوبد

و قلب من

چون آشیانه ای تُهی

از شاخسار استخوانی اش

به زیر می افتد

می دانم تو نیستی

تو با کلید تمام درهایی که بر خود بسته ام

در تردید بی پایان سنگ ها و سایه ها

پنهان شده ای

پرنده و باد نیز

فقط در شعر شاعری سودایی

به در می کوبند

در قاب استخوانی ام می ایستم

و آهسته می گشایم

دری که لولایش را

بر چهارچوب هراس من میخ کرده ای

چشمانم را

مانند دو تیله ی چینی

به تاریکی پرتاب می کنم

و جز باد و پرنده ای خیس

هیچ نمی بینم


((عباس صفاری))


برچسب ها: اشعار عباس صفاری , شعر نو , شعر ناب , شاعرانه

تاريخ : پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴ | 15:7 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
مطالب قدیمی تر