اگر ترکم کنی
بدبخت می شوم
مثل کارگری که از کار اخراج شده باشد
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , شعر کارگر , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه
همیشه برای فرار کردن از کار
تا جایی که می توانم
خودم را زخمی می کنم
یا به توالت می روم
وهمیشه برای فرار از احساس نکردن غربت
بعد از پایان کار
بر آسمان خراش ها می نشینم
و نگاه می کنم
که چگونه شب آرام،آرام از دودکش ها بیرون می آید
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , شعر کارگر , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه
تنهایی آرام و بی صدا در روح ات رخنه می کند
بی آنکه کسی ببیند
کسی بفهمد
حتی خود آنکسی که به تنهایی ات کشانده است.
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , شعر کارگر , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه
ظهر یک روز تعطیل ،
در نیمه راه
از کنار هم گذشتیم
من و مرگ
او به شهر می رفت ،
من به گورستان . . .
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر مرگ , شاعرانه مرگ
زمین می چرخد تا مردگان اش را هضم کند
و گورها به رویمان خمیازه می کشند
وحشت من
چیزی فراتر از مردن است
این که خاک
همه را به یک شیوه در بر می گیرد
و ناپاکی هیچ انسانی خاک را آلوده نمی کند
زیر پایم زمین دهان باز می کند
زیر پایم گورستانی ست از استخوان ها
استخوان هایی که روزی یک دیگر را دوست داشتند
استخوان هایی که روزی به کشتن هم دیگر برخاستند
و بی حوصله گی زندگی را تاب آوردند
استخوان هایی که هنوز بوی شهوت در آن ها باقی ست
شهوت به دست آوردن
و تصاحب کردن
در گلوی هر مرده ای بغضی به جا می ماند
از رنجی که از سر گذرانده
هر چیزی باید نشانی از حقیقت خود باشد
پس چه گونه است
که انسان بی روح این چنین آرام است
و چهره اش خالی از هر گونه گناهی
چه گونه توانسته
این گونه با تنهایی خود خو بگیرد
با لبخندی ابدی بر چهره اش
مگر نه این که عشق پیوند دو استخوان است
نه، این حقیقت ما نیست
مرگ چهره هر چیزی را زیباتر نشان می دهد
به چهره ام نگاه کنید
و ببینید خدایی را که می جویید
انسان را
که خود شاهدی ست بر تمامی آن چه از سر گذرانده ایم
و به یاد آرید مردگان خود را
چرا که جسم هیچ انسانی شریف تر از روحش نیست
باید رو در روی مرگ ایستاد
باید تن را به زنجیر کشید
باید به پای چوبه دارش کشاند
باید به آرامی به نابودی اش برخاست
پیش از آن که از خود بپرسیم
"چرا انسان شدم؟"
همه چیز با سرعتی باورنکردنی رو به نابودی ست
زمین می چرخد
زمین هم چنان می چرخد
زمین هم چنان به چرخیدن ادامه خواهد داد
و انسان
هم چون دانه ای که در دل خاک
پوست می ترکاند تا جوانه بزند
پوست می ترکاند در تلاش برای زیستن
در تلاش برای زنده نگاه داشتن خود در خاطر دیگران
زاده شده در تلاش برای مردن
و مردن
به سادگی عادت نفس کشیدن
مرگ شهامت آن را به انسان می دهد
که همه چیز را به سادگی از یاد ببرد
مهم مرگ ما نیست
مهم مرگ چیزهایی است که با ما می میرند
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر مرگ , شاعرانه مرگ
و بهای عشق دوست داشتن است
دوستت می دارم
ای که بودن ات
مرگ را به تاخیر می اندازد
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , شعر عاشقانه , شعر مرگ , اشعار سابیر هاکا
کاش هرگز بزرگ نمی شدم
و نمی فهمیدم
پدرم به من دروغ گفت
که هر چیزی را در خاک بکاری سبز خواهد شد
و این از لطف خداوند است
چرا کسی نمی فهمد
من سال های زیادی انتظار کشیدم
اما
مادرم سبز نشد ...
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر مادر , عشق مادر
دردی بزرگ در گلو دارم
به سنگینی غلتکی که می کوبد آسفالت را
غلت می خورد
مثل غلتیدن ات در خواب
آرام بخواب
کارگرها مشغول کارند بر اسکلت های تن ات
من کارگرها هستم
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , شعر کارگر , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه
قرار بود
پرنده به دنیا بیایم
هنوز آسمان را قدم نزده
آواز نخوانده
مادرم کوچ کرد و
تنهایم گذاشت
قرار بود
درخت به دنیا بیایم
اما پیش از این
درختی را می شناختم
از این که هر شب در رویایش
جنگل سبزی در آتش می سوخت دیوانه شد
قرار بود
آب شوم
اما پیش از من رودها به دریا رفتند و باز نگشتند
و من شنیده بودم
رودها فرزندان دریا هستند
نمی دانم کدام فرشته
اذان را اشتبباهی در گوش چپم خواند که انسان شدم
حالا کارگری هستم
که هر روز با پرنده هابیدار می شود
آواز می خواند
و بر آسمان خراش ها پرواز را
با هواپیما ها
تمرین می کند
با وجود این سخت دلتنگم
از اینکه
دوستانم
درخت
پرنده
یا آب شده باشند
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شاعرانه سابیر هاکا , شعر ناب
چقدر خوب می شد
اگر در این دنیا چیزی برای از دست دادن وجود نداشت
اما باید پذیرفت
زندگی همیشه بهانه ای دارد که دلتنگ مان کند
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه , عکس سابیر هاکا
بارها پیش آمده است که آجری از دست یک بنا،
کیسه ای سیمان از شانه های یک کارگر
یا ورقه ای آهنی از قلاب یک جرثقیل لیز بخورد و پایین بیافتد
بعضی دردها تا ابد انسان را آزار می دهند
پس به من حق بده
آنقدر ترس در وجودم نهفته باشد
که هر وقت آغوشت می گیرم
از صدای تکان خوردن گوشواره هایت
بترسم!
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , شاعرانه سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر عاشقانه
کارگری شغل شرافتمندانه ای است
انسان نان بازوهایش را میخورد
هرچند خیلی وقتها
گرسنه ماندهام
دروغ و ناسزا شنیدهام
بیکار بودهام
اما هرگز حاضر نیستم
در ساختمانی کار کنم که قرار است
روزی بر سر در آن بنویسند:
زندان مرکزی .
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر کارگر , شعر کوتاه
تا به حال
افتادن شاه توت را ديده اي ؟
كه چگونه سرخي اش را
با خاک قسمت مي كند !
هيچ چيز مثل افتادن درد آور نيست ،
من كارگر هاي زيادي را ديدم
از ساختمان كه مي افتادند
شاه توت مي شدند !
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر کارگر , شعر کوتاه
پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی
که هر بار نماز می خواند
خدا
از دست هایش خجالت می کشید!
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه , شعر
تمام زندگی ام بر این باور بوده ام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفته ام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است.
اما با این وجود
از مرگ خودم می ترسم
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم!
((سابیر هاکا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , سابیر هاکا , شعر کوتاه , اشعار سابیر هاکا
آغوش ات
تنها سرزمین من شد،
نگران نباش
جیبم را از بوسه هایت پر کرده ام
دیگر برایم فرقی نمی کند
جهنم
بهشت
یا میدان جنگ!
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , اشعار شاعران خارجی , شعر عاشقانه
تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم
به گذشته های دور بر می گردد
اینکه
خانواده شش نفری ما
در اتاق کوچکی زندگی می کرد
و خدا که تنها بود
خانه اش از خانه ی ما بزرگ تر بود.
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , اشعار شاعران خارجی , شعر عاشقانه
هرگز حاضر نیستم
به خاطر آزادی کشته یا زندانی شوم!
آزادی همیشه ویرانگر بوده است
محدودیت، چهره برخی چیزها را بزرگ می کند
هیچ کس نمی فهمد
من خیلی وقت ها محتاج آزادی بوده ام
کوچک
به اندازه دوست داشتن تو!
((سابیر هاکا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاهفشعر ناب , شعر عاشقانه
اگر روزی بمیرم
تمام کتاب هایی را که دوست دارم
با خودم خواهم برد
قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد
و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم
بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم
دراز می کشم
سیگاری روشن می کنم
و به خاطر همه دخترانی که دوست داشتم در آغوش بگیرم
گریه خواهم کرد
اما درون هر لذت، ترسی بزرگ پنهان شده است
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانه ات را تکان بدهد و بگوید:
_ بلند شو سابیر!
باید برویم سر کار…
((سابیر هاکا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار سابیر هاکا , شعر مرگ , شعر ناب
بعضی از چیز ها
تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند
و انسان
برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند
مثل عشق
سیاست
و مهاجرت...
من بر آسمان خراش ها
پرنده های مهاجر زیادی دیده ام
که چشم هایشان پر از اشک بود!
((سابیر هاکا))
برچسب ها: سابیر هاکا , اشعار سابیر هاکا , اشعار شاعران خارجی , شعر عاشقانه
کارگرها
زندگی ساده و
زن های زیبایی دارند
آنها هر روز
در پایان کار
از آسمان خراش ها
ابرهای سفید تازه
به خانه می برند!
((سابیر هاکا))
برچسب ها: شعر جهان , اشعار شاعران خارجی , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه
گاهی به اندازه یک مرده خستهام
آنقدر که می ترسم بخوابم
و دیگر بیدار نشوم …
((سابیر هاکا))
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , اشعار سابیر هاکا , شعر کوتاه , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.