درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1310)

 

 

نسیم عشق ز کوی هوس نمی‌آید

چرا که بوی گل از خار و خس نمی‌آید

ز نارسایی فریاد آتشین فریاد

که سوخت سینه و فریادرس نمی‌آید

به رهگذار طلب آبروی خویش مریز

که همچو اشک روان باز پس نمی‌آید

ز آشنایی مردم رمیده ایم رهی

که بوی مردمی از هیچ کس نمی‌آید


((رهی معیری))

 

👇👇👇

6cx5_10.png

 


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , عکس رهی معیری

تاريخ : پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱ | 22:19 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

e893501_.png

 

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت


عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم...


((رهی معیری))

 

👇👇👇 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعر عشق , گروه ادبی

تاريخ : جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰ | 0:21 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

m669077_.png

 

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند


میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی


((رهی معیری))

 

https://t.me/mohammadshirinzadeh

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , شعر گل , شعر مه رو , اشعار رهی معیری

تاريخ : چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰ | 5:20 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

k552846_.jpg

 

عشق آموز ،

 اگر گنج سعادت خواهی

دلِ خالی ز محبت،

صدفِ بی گهر است ...


((رهی معیری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعر عشق , گروه ادبی

تاريخ : یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ | 12:38 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

x396927_.jpg

 

کامم اگر نمی دهی، تيغ بکِش، مرا بكُش!


چند به وعده خوش کنم، جان به لب رسيده را!


((رهی معیری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , تک بیتی

تاريخ : شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ | 17:22 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

عکس پروفایل شعر دار با معنی ( عکس نوشته با شعرهای زیبای عاشقانه و جدایی)

 

هر لاله آتشین دل سوخته ای است

هر شعله برق جان افروخته ای است

نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر

بیننده چشم از جهان دوخته ای است


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ | 13:46 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

آسودگی از محن ندارد مادر

آسایش جان و تن ندارد مادر

دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش

ورنه غم خویشتن ندارد مادر


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعر مادر , شعر زن

تاريخ : یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ | 13:43 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم

و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم

نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی

دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم

چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه می‌ریزد

من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم

ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها

به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم

چنان با جان من ای غم درآمیزی که پنداری

تو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم

به سودای محالم ساغر می خنده خواهد زد

اگر پیمانهٔ عیشی در این ماتم‌سرا خواهم

نیابد تا نشان از خاک من آیینه رخساری

رهی خاکستر خود را هم‌آغوش صبا خواهم


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , کانال شعر , گروه شعر در تلگرام , اشعار رهی معیری

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:55 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟

مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست

ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی

برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است

در هوای مردمی از کید مردم سوختیم

در دل ما آتش از موج سراب افتاده است

طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید

از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

آسمان در حیرت از بالانشینیهای ماست

بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است

گوشهٔ عزلت بود سرمنزل عزت رهی

گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:52 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی

ز دلها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی

منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی

منم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی

ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی

سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی

بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را

به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی

به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را

به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی

به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما

چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی

چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟

که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی

 

((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:49 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام

در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام

از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار

در سرای اهل ماتم خندهٔ مستانه‌ام

نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی

گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانه‌ام

از چو من آزاده‌ای الفت بریدن سهل نیست

می‌رود با چشم گریان سیل از ویرانه‌ام

آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای

تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانه‌ام

گرمی دلها بود از ناله جانسوز من

خندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانه‌ام

هم عنانم با صبا سرگشته‌ام سرگشته‌ام

همزبانم با پری دیوانه‌ام دیوانه‌ام

مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟

گرد از گردون برآرد همت مردانه‌ام


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , شاعرانه رهی معیری , اشعار رهی معیری , کانال شعر

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:46 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

چو نی بسینه خروشد دلی که من دارم

بناله گرم بود محفلی که من دارم

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

بروی آب بود منزلی که من دارم

دل من از نگه گرم او نپرهیزد

ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش

درون سینه بود قاتلی که مندارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟

که با تو شرح دهد مشکلی که مندارم

رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم



((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , شعر عاشقانه

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:26 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک تر از باد بهاریم

خاکیم و دلاویز تر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست

جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم

از ساغر خونین شفق باده ننوشیم

وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم

بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند

آیینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم

ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم

هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه

روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم

از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم

بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم

آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟

جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:23 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم

ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق

موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , کانال شعر ناب

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:18 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم

در سرای دل بهشت آرزویی یافتم

عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار

تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم

خاطر از آیینه صبح است روشن تر مرا

این صفا از صحبت پاکیزه رویی یافتم

گرمی شمع شب افروز آفت پروانه شد

سوخت جانم تا حریف گرم خویی یافتم

بی تلاش من غم عشق تو ام در دل نشست

گنج را در زیر پا بی جستجویی یافتم

تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی

بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم

چون صبا در زیر زلفش هر کجا کردم گذار

بک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتم

ننگ رسوایی رهی نامم بلند آوازه کرد

خاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , کانال شعر ناب

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:16 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست

مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل

که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست

به سردمهری باد خزان نباید و هست

به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق

تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو

به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست

رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا

که روز وصل دلم را قرار باید و نیست


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , کانال شعر ناب

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:10 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 


نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پبچیده ام

شاخه تاکم بگرد خویشتن پیچیده ام

گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود

دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام

می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم

بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام

جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی

شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام

نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی

همچو نیلوفر بشاخ نسترن پیچیده ام


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , کانال شعر , کانال عکس نوشته عاشقانه

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 22:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد

گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع

لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب

سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک

شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند

در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود

رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , کانال شعر , کانال عکس نوشته عاشقانه

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 22:34 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

صبح بهار این لب خندان نداشته است

ما را دلی بود که ز طوفان حادثات

چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است

سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک

گیتی سری سزای گریبان نداشته است

جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای

این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است

دریا دلان ز فتنه ایام فارغند

دریای بی کران غم طوفان نداشته است

آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد

داریم دولتی که سلیمان نداشته است

غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ

این سیمگون ستاره بدامان نداشته است


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 4:54 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها

باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 4:45 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام

نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟

تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام

جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا

عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام

پایمال مردمم از نارسایی های بخت

سبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست

اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟

برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق

تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام

لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر

در فراق همنوایان از نوا افتاده ام


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 4:34 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند

بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی

یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 4:32 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 4:29 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

دردا که بهار عیش ما آخر شد

دوران گل از باد فنا آخر شد

شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما

افسانه افسانه سرا آخر شد


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 4:9 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

کاش امشبم آن شمع طرب می‌آمد

وین روز مفارقت به شب می‌آمد

آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کاش که جان ما به لب می‌آمد


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵ | 19:27 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

ای بی خبر از محنت روز افزونم

دانم که ندانی از جدایی چونم

باز آی که سرگشته تر ازفرهادم

دریاب که دیوانه تراز مجنونم

 

((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , رباعی , رباعی سرا , اشعار رهی معیری

تاريخ : یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵ | 17:16 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

از آتش دل شمع طرب را مانم

وز شعله آه سوز تب را مانم

دور ازلب خندان تو ای صبح امید

از ناله زار مرغ شب را مانم


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵ | 17:13 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

ای ناله چه شد در دل او تاثیرت

کامشب نبود یک سر مو تاثیرت

با غیر گذشت و سوخت جانم از رشک

ای آه دل شکسته کو تاثیرت؟


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵ | 15:54 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
مطالب قدیمی تر