درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب
برچسب ها وب
شعر (1312)

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , تک بیت عشق , عاشقانه ها , شعر زلف تو

تاريخ : دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲ | 2:20 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت


غم نمیگردد جدا از جانِ مسکینم هنوز...


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , تک بیت عشق , عاشقانه ها , شعر آرزو

تاريخ : سه شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱ | 16:34 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

نسیم عشق ز کوی هوس نمی‌آید

چرا که بوی گل از خار و خس نمی‌آید

ز نارسایی فریاد آتشین فریاد

که سوخت سینه و فریادرس نمی‌آید

به رهگذار طلب آبروی خویش مریز

که همچو اشک روان باز پس نمی‌آید

ز آشنایی مردم رمیده ایم رهی

که بوی مردمی از هیچ کس نمی‌آید


((رهی معیری))

 

👇👇👇

6cx5_10.png

 


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , عکس رهی معیری

تاريخ : پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱ | 22:19 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

e893501_.png

 

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت


عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم...


((رهی معیری))

 

👇👇👇 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعر عشق , گروه ادبی

تاريخ : جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰ | 0:21 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

m669077_.png

 

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند


میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی


((رهی معیری))

 

https://t.me/mohammadshirinzadeh

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , شعر گل , شعر مه رو , اشعار رهی معیری

تاريخ : چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰ | 5:20 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

k552846_.jpg

 

عشق آموز ،

 اگر گنج سعادت خواهی

دلِ خالی ز محبت،

صدفِ بی گهر است ...


((رهی معیری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعر عشق , گروه ادبی

تاريخ : یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ | 12:38 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

x396927_.jpg

 

کامم اگر نمی دهی، تيغ بکِش، مرا بكُش!


چند به وعده خوش کنم، جان به لب رسيده را!


((رهی معیری))

 

گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇

t.me/sherebarankhordee


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , تک بیتی

تاريخ : شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ | 17:22 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

عکس پروفایل شعر دار با معنی ( عکس نوشته با شعرهای زیبای عاشقانه و جدایی)

 

هر لاله آتشین دل سوخته ای است

هر شعله برق جان افروخته ای است

نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر

بیننده چشم از جهان دوخته ای است


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ | 13:46 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

آسودگی از محن ندارد مادر

آسایش جان و تن ندارد مادر

دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش

ورنه غم خویشتن ندارد مادر


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعر مادر , شعر زن

تاريخ : یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ | 13:43 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم

و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم

نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی

دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم

چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه می‌ریزد

من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم

ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها

به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم

چنان با جان من ای غم درآمیزی که پنداری

تو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم

به سودای محالم ساغر می خنده خواهد زد

اگر پیمانهٔ عیشی در این ماتم‌سرا خواهم

نیابد تا نشان از خاک من آیینه رخساری

رهی خاکستر خود را هم‌آغوش صبا خواهم


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , کانال شعر , گروه شعر در تلگرام , اشعار رهی معیری

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:55 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟

مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست

ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی

برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است

در هوای مردمی از کید مردم سوختیم

در دل ما آتش از موج سراب افتاده است

طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید

از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

آسمان در حیرت از بالانشینیهای ماست

بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است

گوشهٔ عزلت بود سرمنزل عزت رهی

گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:52 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی

ز دلها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی

منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی

منم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی

ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی

سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی

بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را

به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی

به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را

به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی

به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما

چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی

چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟

که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی

 

((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , شعرکده , شعر کوتاه

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:49 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام

در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام

از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار

در سرای اهل ماتم خندهٔ مستانه‌ام

نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی

گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانه‌ام

از چو من آزاده‌ای الفت بریدن سهل نیست

می‌رود با چشم گریان سیل از ویرانه‌ام

آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای

تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانه‌ام

گرمی دلها بود از ناله جانسوز من

خندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانه‌ام

هم عنانم با صبا سرگشته‌ام سرگشته‌ام

همزبانم با پری دیوانه‌ام دیوانه‌ام

مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟

گرد از گردون برآرد همت مردانه‌ام


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , شاعرانه رهی معیری , اشعار رهی معیری , کانال شعر

تاريخ : سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶ | 3:46 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

چو نی بسینه خروشد دلی که من دارم

بناله گرم بود محفلی که من دارم

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

بروی آب بود منزلی که من دارم

دل من از نگه گرم او نپرهیزد

ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش

درون سینه بود قاتلی که مندارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟

که با تو شرح دهد مشکلی که مندارم

رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم



((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , شعر عاشقانه

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:26 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک تر از باد بهاریم

خاکیم و دلاویز تر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست

جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم

از ساغر خونین شفق باده ننوشیم

وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم

بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند

آیینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم

ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم

هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه

روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم

از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم

بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم

آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟

جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:23 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم

ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق

موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , کانال شعر ناب

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:18 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم

در سرای دل بهشت آرزویی یافتم

عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار

تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم

خاطر از آیینه صبح است روشن تر مرا

این صفا از صحبت پاکیزه رویی یافتم

گرمی شمع شب افروز آفت پروانه شد

سوخت جانم تا حریف گرم خویی یافتم

بی تلاش من غم عشق تو ام در دل نشست

گنج را در زیر پا بی جستجویی یافتم

تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی

بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم

چون صبا در زیر زلفش هر کجا کردم گذار

بک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتم

ننگ رسوایی رهی نامم بلند آوازه کرد

خاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , کانال شعر ناب

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:16 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست

مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل

که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست

به سردمهری باد خزان نباید و هست

به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق

تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو

به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست

رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا

که روز وصل دلم را قرار باید و نیست


((رهی معیری))

 

6cx5_10.png


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , اشعار رهی معیری , کانال شعر ناب

تاريخ : شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵ | 2:10 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی

نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی

من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم

که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی

به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را

تو شمع مجلس‌افروزی تو ماه مجلس‌آرایی

منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم

تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی

مراد ما نجویی ورنه رندان هوس‌جو را

بهار شادی‌انگیزی حریف باده پیمایی

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند

میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو

دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود

خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

من آزرده‌دل را کس گره از کار نگشاید

مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن

که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , شعر ناب , شاعرانه های باد

تاريخ : دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ | 1:28 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم

چو غنچه تنگدل از رنگ و بوی خویشتنم

به عیب من چه گشاید زبان طعنه حسود

که با هزار زبان عیبجوی خویشتنم

مرا به ساغر زرین مهر حاجت نیست

که تازه روی چو گل از سبوی خویشتنم

نه حسرت لب ساقی کشد نه منت جام

به حیرت از دل بی‌آرزوی خویشتنم

به خواب از آن نرود چشم خسته‌ام تا صبح

که همچو مرغ شب افسانه گوی خویشتنم

به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی

که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم

به تابناکی من گوهری نبود رهی

گهر شناسم و در جستجوی خویشتنم


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , شعر ناب , شاعرانه های باد

تاريخ : دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ | 1:24 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

گر به چشم دل جاناجلوه های ما بینی

در حریم اهل دل جلوه خدا بینی

راز آسمانها را در نگاه ما خوانی

نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی

در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی

با شکوه درویشان شاه را گدا بینی

گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را

عشق را هنر یابی درد را دوا بینی

چون صبا ز خار و گل ترک آشنایی کن

تا بهر چه روی آری روی آشنا بینی

نی ز نغمه واماند چون ز لب جدا ماند

وای اگر دل خود را از خدا جدا بینی

تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم

رند عافیت سوزی همچو ما کجا بینی

تابد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها

صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی

ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن

تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی

 

((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , شعر ناب , شاعرانه های باد

تاريخ : دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ | 0:53 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک

باران صبحگاه ندارد صفای اشک

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست

روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه

ماییم و دیده‌ای که بود آشنای اشک

گوش مرا ز نغمه ی شادی نصیب نیست

چون جویبار ساخته ام با نوای اشک

از بسکه تن ز آتش حسرت گداخته است

از دیده خون گرم فشانم بجای اشک

چون طفل هرزه پوی بهر سوی می دویم

اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک

دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت

آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک

خواب آور است زمزمه جویبارها

در خواب رفته بخت من از هایهای اشک

بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم

از بسکه دردناک بود ماجرای اشک


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , شعر ناب , شاعرانه های باد

تاريخ : دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ | 0:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم

و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم

به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او

ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر

بکوی دلفریبان این بود کاری که من دارم

دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی

ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم

ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد

هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم

رهی آنمه بسوی من بچشم دیگران بیند

نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , شعر عاشقانه , کانال شعر در تلگرام

تاريخ : دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ | 0:28 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای

آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را

تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام

من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی

چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , شعر عاشقانه , کانال شعر در تلگرام

تاريخ : دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ | 0:24 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

همچو نی می نالم از سودای دل

آتشی در سینه دارم جای دل

من که با هر داغ پیدا ساختم

سوختم از داغ نا پیدای دل

همچو موجم یک نفس آرام نیست

بسکه طوفان زا بود دریای دل

دل اگر از من گریزد وای من

غم اگر از دل گریزد وای دل

ما ز رسوایی بلند آوازه ایم

نامور شد هر که شد رسوای دل

خانه مور است و منزلگاه بوم

آسمان با همت والای دل

گنج منعم خرمن سیم و زر است

گنج عاشق گوهر یکتای دل

در میان اشک نومیدی رهی

خندم از امیدواریهای دل


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , شعر گرافی , شعر عاشقانه

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 23:25 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 


نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پبچیده ام

شاخه تاکم بگرد خویشتن پیچیده ام

گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود

دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام

می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم

بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام

جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی

شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام

نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی

همچو نیلوفر بشاخ نسترن پیچیده ام


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , کانال شعر , کانال عکس نوشته عاشقانه

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 22:47 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد

گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع

لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب

سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک

شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند

در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود

رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم


((رهی معیری))

 


برچسب ها: رهی معیری , غزلسرا , کانال شعر , کانال عکس نوشته عاشقانه

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 22:34 | نویسنده : محمد شیرین زاده |

 

 

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

صبح بهار این لب خندان نداشته است

ما را دلی بود که ز طوفان حادثات

چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است

سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک

گیتی سری سزای گریبان نداشته است

جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای

این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است

دریا دلان ز فتنه ایام فارغند

دریای بی کران غم طوفان نداشته است

آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد

داریم دولتی که سلیمان نداشته است

غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ

این سیمگون ستاره بدامان نداشته است


((رهی معیری))


برچسب ها: رهی معیری , اشعار رهی معیری , غزلسرا , شعر کهن

تاريخ : یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ | 4:54 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
مطالب قدیمی تر