
ای شب
ای آگه از تمامی اندوهم
من از تمام ِ رازِ تو آگاهم
دیگر مرا نیاز به صبحی نیست
من
خویش را کنار تو
می خواهم.
((هوشنگ چالنگی))
👇👇👇
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , شعر شب , شعر شب بخیر , عکس تنهایی

نمی توانم گفت،
با تو این راز نمی توانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر می گویی آرام تر بگوی!
بار گریهای بر شانه دارم
برکهای که شب از آن آغاز میشود
ماهی اندوهگین میگردد
و رشد شبانهی علف
پوزهی اسب را مرتعش میکند
آرام، آرام از دشت اگر میگویی.
گیاهی که در برابر چشم من قد میکشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله میآید.
آه می دانم !
اندوه خویشتن را من صیقل ندادهام!
بتاب ؛ رویای من !
به گیاه و بر سنگ ،
که اینک؛ معراج تو را آراستهام من.
گرگی که تا سپیده دمان
بر آستانهی ده میماند
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست،
بگذار با حضور آخرین ستاره در تلاوتی دیگر گونه آغاز شود .
ستاره ها از حلقوم خروس تاراج میشود
تا من از تو بپرسم
اکنون، ای سرگردان !
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهی جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب میخواباند
و ستارهای غیبت میکند
تا سپیدهدمان را به من باز نماید.
میراث گریه ،
آه در قوم من
سینه به سینه بود....
((هوشنگ چالنگی))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر سپید , شعر آه

بنگر
از این دریچه ای که شبان را می آورد
گنجشک های ماده و نر را
که 《 عصر 》 را دوباره بیاوردند
آرنج خویش را
بر جامه دان کهنه ی من بگذار
و از دریچه ای که شبان را می آورد
باغ بزرگ خانه ی ما را بین
به صحنه ای که پیش ِ نگاه توست
به عشق بازی کبوتر همسایه
با 《 چاهی 》 غریب
اینک نگاه کن
و فکر کن
به قلب های خالی وحشتناک !
((هوشنگ چالنگی))
https://t.me/mohammadshirinzadeh
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر سپید , شعر کوتاه

ابریشم اتفاق
بافته با گذشت ِ باد ها .
بر می خیزد پروانه ی پشیمان
بی آن که بنوشمش .
پس کجای آتش را می گیری
ای زبان ِ گام زدن ها .
تو چون منی
نشسته گریان
وقتی که به هم می خورند
غلامان ِ یخبسته ی آسمان .
((هوشنگ چالنگی))
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر سپید , شعر کوتاه

شب میآید
با دستهایی که
همدیگر را عاشقاند
شب میآید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیست
سادهتر از همیشه بگریز
و گریه کن
بِجوی
ستارهیی را که مهربانتر
حلقآویز میکند
که برای جدایی ازین ماه
باید بهانه داشت.
((هوشنگ چالنگی))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر سپید , شعر کوتاه

ماديانی در باران
و قوس قزح که رود را به دو نيم میکرد
اکنون چگونه رو برگردانم
که اين منشور؛ کورم می کند
هنگامی ست
که مادرم به کردار بيوهای میخرامد
و طايفه ی ماديان بهار خورده را سياه می پوشد
اينک کيست که نام پدرم را آرام تلاوت میکند؟
ـ :ای پرسنده !
اگر عقوبتی هست،
شيون از من آغاز شد
((هوشنگ چالنگی))
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر سپید , شعر کوتاه

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﻠﺮﺯﺩ
ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻫﺎ ﻭ ﺟﺎﻣﻪﺩﺍﻧﯽ ﮐﻬﻨﻪ
ﻣﻦ ﭘُُﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﻟﻮﺩ
ﻭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﻧﺴﺖ
ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﮔﺎﻡ
ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻨﻢ
ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏﻫﺎ ﺩﻳﺪ ﻭ ﮐﺴﺶ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻧﮑﺮﺩ
ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺐ
ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺍﻓﻌﯽﺳﺖ
ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ
ﺩﺭ ﮔﻮﺵﻫﺎ ﻭ ﺟﺎﻣﻪﺩﺍﻧﯽ ﮐﻬﻨﻪ
((هوشنگ چالنگی))
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر ناب , شعرکده
اکنون دیگر بیرقی بر آبم.
چشم بر هم می نهم
و با گردنم رعشه هایم را
هنجار میکنم
آیا روح به علف رسیده است؟
پس برگردم و ببینم
که میان گوش های باد ایستاده ام
تا این ماهی بغلتد و پلکهای من ذوب شوند
آه می دانم!
فرورفتن یالهای من در سنگ
آیندگان را دیوانه خواهدکرد
و از ریشه ی این یالهای تاریک
روزی دوست فرود می آید و تسلیت دوست را می پذیرد
اکنون چشم بر هم گذارم و کشف کنم
ستاره ای را که اندوهگینم می کند.
((هوشنگ چالنگی))
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر کوتاه , شعر نابفشاعرانه آرام
اکنون آرامش مرگ است
و آتش هایی که به من می نگرند
آه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته ،
باز یافته هایم را می بینم
مرگ های پنهان را که با چشمانش افروخت
تا من بگذرم
یک دور به گِردِ جهان
اکنون خفته ام
بر زانوانم است
سهل انگار بر پیشانیم
((هوشنگ چالنگی))
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر مرگ , شعر کوتاه
خود خلاصی در اعماق بود
وآن بالا
صدای پرندگان به شکوه
و صدای آن سوی رود
دهقانان به خنده های در باران ها بودند
و هنوز
خلاصی کوه ها و ستیغ هات
بعد … نه
رنگ های روشنِ در روز بودند
نام ناپذیر عدالت هول انگیز!
((هوشنگ چالنگی))
برچسب ها: هوشنگ چالنگی , اشعار هوشنگ چالنگی , شعر کوتاه , شعر نابفشاعرانه آرام
.: Weblog Themes By Pichak :.



























