اگر تمام سیاهی هایت را
بر عریانیِ درخشان ستاره ها
چادر کنی
ماه
آنقدر ماتیک قرمز می زند
تا سیاه
در خانه ی خدا هم پاره شود
و از مکعبی تاریک
منشور نور
دو برلیان بر آرَد
از دوحفره ی سیاه
که چشم های توست
((مهری رحمانی))
👇👇👇
برچسب ها: مهری رحمانی , اشعار مهری رحمانی , شعر چشم تو , شعر عشق
تا آمدم به دنیا بیایم
پاییز شد
ریختم روی برگ ... روی رنگ
افتادم در آغوش باد
باران آمد
تا مادر سرمه کشید بر چشمم از آفتاب
شب ریخت در دونقطه ی سیاه
خون سپید زنی در دهانم به خواب رفت
مردی رو به پنجره سیگار می کشید
تا آمدم راه بیفتم . . . زمین مرا خورد
گریه ام ریخت
در چاردردِ تولدی دیگر
برادرم زمستان شد
روی دستِ برفی سنگین
مادر پر بود از درد و شیر
ما همه آمدیم به دنیایی که نیامد
مادر به پای ما . . . روح شد
وما هیچ یک
به چاردردِ او راضی نبودیم
گرچه من هنوز آمدن را دوست دارم
مثل آمدن تو
و اندوهی که سرشارم می کند
((مهری رحمانی))
برچسب ها: مهری رحمانی , اشعار مهری رحمانی , شعرکده , شعر ناب
تا می آیم ببوسمت
بمبی در نماز شب
منفجر می شود
تا می آیم گریه ام را
روی شانه ات بریزم
مینی در سینه خیزِ سربازی
می ترکد
تا می آیم نوازشت کنم
کسی در خنده ی کودکان
انتحار می کند
تا می آیم کودکی هایم را
در آغوش ات پناه دهم
حکم اعزام
نو را از من می گیرد
تا می آیم رؤیای تو را ببینم
کابوسی خونین
در سنگرت لخته می شود
مجالی نیست
کانال را عوض کن
می خواهم ببوسمت
از خون بکارتی عاشق
تا زایمانِ لَحَد بر
مزار خون
((مهری رحمانی))
برچسب ها: مهری رحمانی , اشعار مهری رحمانی , شعرکده , شاعرانه آرام
روسری رازی ست بر موهایت
نمی دانم آن زیر آفریقاست
یا بلندای ابریشم
نمی دانم آن زیر
شب چقدر یلداست
خورشید چقدر طلا
نمی دانم شیمیایی با تو چه کرده
شال ات را بپیچ
می خواهم به چشم هایت نگاه کنم
مثل یک فنجان چای گرم
در جاده های سرد
((مهری رحمانی))
برچسب ها: مهری رحمانی , اشعار مهری رحمانی , شعر کوتاه , شعر روسری
به اتوبوس بچه ها نگاه می کنی
که کودکی هایت را به خانه ی اول می بُرد
به کودکانی که با هم تمام راه را می خندیدید
در خاطره ی تولد دیشب
به شمع ها نگاه می کنی
که حالا به خاطر تو غایب اند
اینجا که نشسته ای ، صندلی مترو نیست
این زن ها ، مردانِ دستفروش لاله زارند
ایستگاه آخر ، به خانه ی اول می رود
وقتی آخر را از یاد ببری
به اول برمی گردی
سلام...
غریبه نگاهم نکن
پسری را به یاد بیاور ...که برای تو بزرگ شد
و عشقِ پاریس او را بلعید
برنگشتنم برگشته در خیالی که غریب است
وقتی به جا نمی آوری
پدر جان ، اینجا ایستگاه آخر است
بچه ها پیاده شده اند؟
تو آخرین مسافری ...
نگاهِ پیرمرد ... تراژدیِ تهی
به دنیایی گنگ
از آخرِ فراموشی
به اولِ هشیاری
((مهری رحمانی))
برچسب ها: مهری رحمانی , اشعار مهری رحمانی , شعر گرافی قطار , شعر ناب
برهنه های بی خیال
کلمه های ولگرد
مرا از شعر گرفته اند
می خواهم بسرایمت
آنگونه بیا که خیال
عریان ترت کند
در تو رازی بی پایان
ورق می خورد
((مهری رحمانی))
برچسب ها: مهری رحمانی , اشعار مهری رحمانی , شعر کوتاه , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.