
بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا
که برون شد دل سرمست من از دست اينجا
چون توانم شد از اينجا که غمش موي کشان
دلم آورد و به زنجير فرو بست اينجا
تا نگوئي که من اين جا ز چه مست افتادم
هيچ هشيار نيامد که نشد مست اينجا
کيست اين فتنهي نوخاسته کز مهر رخش
اين دل شيفته حال آمد و بنشست اينجا
دل مسکين مرا نيست در اينجا قدري
زانک صد دل چو دل خسته من هست اينجا
دوش کز ساغر دل خون جگر ميخوردم
شيشه نا گه بشد از دستم و بشکست اينجا
نام خواجو مبر اي خواجه درين ورطه که هست
صد چو آن خستهي دلسوخته در شست اينجا
((خواجوي کرماني))
برچسب ها: اشعار خواجوي کرماني , شعر ناب , عکس نوشته شاعرانه , کلبه شعر

قسمتی از شعر بلند همراه حافظ از فریدون مشیری
چه شيرين است وقتي آفتاب دوستي ، در آسمان دهر تابنده است
چه شيرين است وقتي زندگي خالي ز نيرنگ است
دلم مي خواست دست مرگ را از دامن اميد ما ، كوتاه مي كردند
در اين دنياي بي آغاز و بي پايان
در اين صحرا كه جز گرد و غبار از ما نمي ماند
خدا ، زين تلخكامي هاي بي هنگام بس مي كرد
نمي گويم پرستوي زمان را در قفس مي كرد
نمي گويم به هر كس بخت و عمر جاودان مي داد
نمي گويم به هر كس عيش و نوش رايگان مي داد
همين ده روز هستي را امان مي داد
دلش را ناله تلخ سيه روزان تكان مي داد
دلم مي خواست عشقم را نمي كشتند
صداي آرزويم را ،كه چون خورشيد تابان بود ، مي ديدند
چنين از شاخسار هستيم آسان نمي چيدند
گل عشقي چنان شاداب را پرپر نمي كردند
………………………………………..
دلم مي خواست سقف معبد هستي فرو مي ريخت
پليدي ها و زشتي ها ، به زير خاك مي ماندند
بهاري جاودان آغوش وا مي كرد
جهان در موجي از زيبايي و خوبي شنا مي كرد
بهشت عشق مي خنديد
به روي آسمان آبي آرام
پرستوهاي مهر و دوستي پرواز مي كردند
به روي بام ها ناقوس آزادي صدا مي كرد
مگو : « اين آرزو خام است »
مگو : « روح بشر همواره سرگردان و ناكام است »
اگر اين كهكشان از هم نمي پاشد
وگر اين آسمان در هم نمي ريزد
بيا تا ما « فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم »
به شادي « گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم »
((فريدون مشيري))
برچسب ها: اشعار فریدون مشیری , جملات زیبا , شعر های کوتاه , عکس نوشته شاعرانه

کمي صبر کن
حوصله کن
پايان کتاب را با هم خواهيم خواند
حالا بخواب
تا فردا صبح
فرصت براي گريستن بر اين روزگار بسيار است !
((سيد علي صالحي))
برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار سيد علي صالحي , شعر ناب , شعر عاشقانه

اين ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمي تابد
تقصير من نيست
با اين همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بيداري ست
زير پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاري از دستم بر نمي آيد
((رسول يونان))
برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار رسول يونان , شعر , شعر گرافی
یک گل ز باغ دوست ، کسی بو نمیکند
تا هرچه غیر اوست ، به یک سو نمیکند
روشن نمیشود ز رمد ، چشم سالکی
تا از غبار میکده ، دارو نمیکند
گفتم : ز شیخ صومعه ، کارم شود درست
گفتند : او به دردکشان خو نمیکند
گفتم : روم به میکده ، گفتند : پیر ما
خوش میکشد پیاله و خوش بو نمیکند
رفتم به سوی مدرسه ، پیری به طنز گفت
تب را کسی علاج ، به طنزو نمیکند
آن را که پیر عشق ، به ماهی کند تمام
در صد هزار سال ، ارسطو نمیکند
کرد اکتفا به دنیی دون خواجه ، کاین عروس
هیچ اکتفا ، به شوهری او نمیکند
آن کو نوید آیهٔ « لا تقنطوا » شنید
گوشی به حرف واعظ پرگو نمیکند
زرق و ریاست زهد بهائی ، وگرنه او
کاری کند که کافر هندو نمیکند
((شیخ بهایی))
برچسب ها: اشعار شیخ بهایی , غزلسرا , شعر گرافی , شعر

موهایت را باز نکن ...
می ترسم عطرشان در شهر بپیچد ...
گنجشک ها را دیوانه کند ...
پروانه ها را عاشق ...
((محمد شیرین زاده))
برچسب ها: اشعار محمد شیرین زاده , شعر عطر موهات , عکس نوشته شاعرانه , محمد شیرین زاده
.: Weblog Themes By Pichak :.
























