
پرنده ای دارم در بهار
که برایم میخواند
بهار به دامش میاندازد
اما همین که
تابستان سر برسد
و گلها نمایان شوند
سینه سرخ میرود.
شِکوه نمیکنم، اما؛
میدانم پرنده از آن من است
با اینکه پریده و گریخته
از آن سوی دریاها
با نغمهای نو، به سوی من
بازخواهد گشت
وفادار است به دستانی امن
و ماندگار در سرزمینی واقعی
که از آن من اند
گرچه حالا جدا افتاده اند
اما به قلب شکاکم میگویم
آنها از آن تواند
در روشنایی تابناک
و زیر نور درخشان میبینم
هرگونه شک و ترس
و هر ناسازگاری
از اینجا رخت بر بسته
شِکوه نخواهم کرد
میدانم پرنده از آن من است
گرچه پر کشیده
از درختی در دوردست
با نغمهای امید بخش
به من بازخواهد گشت.
((امیلی دیکنسون))
ترجمه از سادات آهوان
-
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود.
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر وقت دارد .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد من راضی ام
دوستی پایدارتر،از هرچیزی بالاتر است.
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش.
((امیلی دیکنسون))
👇👇👇
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

فرصتی برای نفرت نبود
چراکه مرگ مرا باز می داشت از آن
و زندگی چندان فراخ نبود
که پایان دهم به نفرت خویش.
برای عشق ورزیدن نیز فرصتی نبود
اما از آن جا که کوششی می بایست
پنداشتم ،اندک رنجی از عشق
مرا کافی ست.
((امیلی دیکنسون))
👇👇👇
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , شعر کوتاه , شعر عاشقانه

یک روز خودم را خواهم بخشید
از آسیبی که به خویش روا داشتم
از آسیبی که اجازه دادم
دیگران بر من روا دارند
و چنان محکم
خویش را در آغوش خواهم کشید
که هرگز ترک خود نکنم
((امیلی دیکنسون))
مترجم : ناصر علیزاده
👇👇👇
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

گویند زمان مرهم است
اما هرگز چنین نبوده
دردهای واقعی عمیق تر می شوند
با گذر زمان
همچون عضلات که نیرومندتر
زمان محکی است برای رنجها
و نه درمان
اگر اینچنین بود
دیگر رنجی نبود
((امیلی دیکنسون))
مترجم : سادات آهوان
👇👇👇
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

یک روز خودم را خواهم بخشید
از آسیبی که به خویش روا داشتم
از آسیبی که اجازه دادم
دیگران بر من روا دارند
و چنان محکم
خویش را در آغوش خواهم کشید
که هرگز ترک خود نکنم.
((امیلی دیکینسون))
ترجمه: ناصر علیزاده
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

جدایی،
تمام آن چیزی است
که باید از جهنم بدانیم.
((امیلی دیکینسون))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

At least – to pray – is left – is left –
O Jesus ! in the air –
I know not which thy chamber is ,
I'm knocking everywhere .
Thou stirrest earthquake in the South ,
And maelstorm in the sea ;
Say , Jesus Christ of Nazareth ,
Hast thou no Arm for Me ?
« Emily Dickinson »
اگر هيچ كاري نكرده باشم – دعا كرده ام – دعا كرده ام –
اي مسيح ! در اين دنيا –
نمي دانم خانه ات كجاست ،
و به هر دري مي كوبم .
در ميان شديدترين لرزه هايت در زمين ،
و هولناك ترين طوفان ها در دريا ؛
به من بگو اي عيساي نصراني ،
آيا دست مرا خواهي گرفت ؟
((امیلی دیکنسون))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

We never know we go
When we are going –
We jest and shut the door –
Fate – following –
Behind us bolts it –
And we accost no more .
- Emily Dickinson
ما هرگز نمي دانيم كه مي رويم
آن هنگام كه در حال رفتن هستيم –
به شوخي درها را مي بنديم
و سرنوشت – كه ما را همراهي مي كند –
پشت سر ما به درها قفل مي زند ،
و ما ديگر ، هرگز نمي توانيم به عقب برگرديم .
((امیلی دیکنسون))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

I’m Nobody ! Who are you ?
Are you – Nobody – too ?
Then there’s a pair of us .
Don’t tell !
They’d advertise – you know !
How dreary – to be – Somebody !
How public – like a frog –
To tell one’s name – the livelong June –
To an admiring bog !
« Emily Dickinson »
من كسي نيستم ! تو كيستي ؟
آيا تو هم كسي نيستي ؟
پس ما يك جفت ايم .
ولي به هيچ كس نگو !
وگرنه همه با خبر مي شوند !
چقدر ملال آور است كه « كسي » باشي !
چقدر سطحي است – مانند يك قورباغه
كه نام ِ خود را سراسر روز تكرار مي كند
در لجن زار ِستايش و تحسين !
((امیلی دیکنسون))
امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی
در سال ۱۸۳۰ در شهر امهرست
در ایالت ماساچوست آمریکا زاده شد
و دختر یک وکیل سرشناس آن ایالت بود.
وی در سال ۱۸۸۶ در همان شهر و همان خانه در گذشت .
اشعارش پس از مرگش منتشر شدند.
او را شاعر معتکف نیز گویند
یا به قول دکتر الهی قمشه ای
دختر مولانا چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

خوشبختی شانس نیست
رنج است.
شانس لبخند معناداری می زند.
شانس ما آنقدر کوچک است
که به آن پشت پا زده ایم.
((امیلی دیکنسون))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

” طبیعت ” آن چیزی است که می بینیم –
تپه – عصر-
سنجاب – کسوف – زنبور عسل-
نه – طبیعت بهشت است-
طبیعت آن چیزی است که می شنویم-
مرغ مهاجر- دریا-
آذرخش- جیرجیرک-
نه- طبیعت هماهنگی است-
طبیعت آن چیزی است که می شناسیم-
هیچ هنری قادر به بیان نیست
آنقدر که خِرد ما در سادگی اش
ناتوان است.
((امیلی دیکنسون))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

من کسی نیستم
تو که هستی ؟
تو هم کسی نیستی ؟
پس ما جفت همیم
به کسی که نمی گویی ؟
می دانی که آن ها ما را طرد خواهند کرد
چقدر ملال آور است که کسی باشی
چقدر معمولی که هم چون قورباغه ای
نام خود را تمام روز
به لجنزاری تکرار کنی که تو را می ستاید
((امیلی دیکنسون - من هیچکسم! تو کیستی؟))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

دور از دسترس صبح
و دور از دسترس ظهر
ایمن در حجرههای مرمرینشان خفتهاند
ساکنان شکیبای رستاخیز
توفال از حریر
سقف از سنگ
نسیم در قصر آفتابش آهسته میخندد
زنبور عسل در گوشی ناشنوا همهمه میکند
پرندگان زیبا آهنگ غفلت میخوانند
وه که چه حکمتی در اینجا ویران شده است
در هلال فراز آنان
سالها شکوهمندانه میگذرند
جهانها قوسهاشان را خالی میکنند
و فلکها پارو میکشند
نیمتاجها فرو میافتند و قاضیان تسلیم میشوند
بیصدا چون نقطهها بر قابی از برف
((امیلی دیکنسون))
ترجمه : ضیا موحد
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

اکنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد
در هر دم تاری ابریشمین
برجها در یاقوت ارغوانی شناور شدند
و خبر چون دستهی سنجابها پراکنده شد
تپهها گره از کلاه گشودند
پرندگان آواز سر دادند
آنگاه آهسته به خود گفتم
«این دیگر خورشید است»
اما اینکه چگونه غروب کرد نمیدانم
گویی نردبانی ارغوانی بود
که دخترکان و پسرکان زرد
از آن مدام بالا میرفتند
و هنگامیکه بدانسو رسیدند
مدیر مدرسهای خاکستریپوش
میلههای غروب را بهآرامی برداشت
و همه را در پی خود کشاند
((امیلی دیکنسون))
ترجمه : ضیا موحد
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

پیله ام تنگ می شود
آزرده از رنگ ها
در تمنای هوایم
فضای تنگ و تاریک بال هایم
کوچک میکند پیرهنی را که بر تن دارم
توانی برای پروانه شدن باید باشد
بیشه های شکوه
میل به پرواز را
بر من می بخشند
و جولان ساده در آسمان را
پس باید تلاش کنم
برای اشاره ها
و باز کنم رمز از این نشانه ها
و خطا های بسیار مرتکب شوم
تا در آخر
نشانی بگیرم آسمانی
((امیلی دیکنسون))
برگردان: لیلا صادقی
برچسب ها: اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , اشعار امیلی دیکنسون , امیلی دیکنسون

ما هرگز نمي دانيم كه مي رويم
آن هنگام كه در حال رفتن هستيم
به شوخي درها را مي بنديم
و سرنوشت – كه ما را همراهي مي كند
پشت سر ما به درها قفل مي زند ،
و ما ديگر ، هرگز نمي توانيم به عقب برگرديم .
((امیلی دیکنسون))
برگردان : آتوسا حصارکی
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , اشعار امیلی دیکنسون

مرا جز نیایش هیچ نمانده است
ای مسیحا در آسمان
سرای تو را می جویم
به هر دری که می کوبم
تویی که زمین را به لرزه می افکنی
دریا را به تندباد می آشوبی
بگو ای عیسای ناصری
مرا دست یاری نداری؟
((امیلی دیکنسون))
ژانویه 5, 2012 ·
برگردان : سعید سعید پور
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر ناب

می توانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه ی برکه هایش
به آن عادت کرده ام
اما کوچک ترین تکان خوشی
پاهایم را سُست می کند
و هم چون مستان راهم را نمی شناسم
مگذار کسی خنده ای کند
مستی ام از آن شراب تازه بود
همین !!!
قدرت چیزی نیست جز درد و رنج
ناتوان، و اسیر نظم و انضباط
تا وقتی که سنگین شود و سرنگون
به غول ها اگر مرهمی دهی
مانند انسان ها ضعیف و ناتوان می شوند
اما کوهی اگر بر دوششان نهی
آن را برایت حمل می کنند !
((امیلی دیکنسون))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان

اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم
بیهوده نزیستهام
اگر بتوانم دردی را تسکین دهم
یا کم کنم
یا به سینه سرخی افتاده یاری دهم
به آشیانهاش برگردد
بیهوده نزیسته ام.
((امیلی دیکنسون))
برچسب ها: امیلی دیکنسون , اشعار امیلی دیکنسون , شعر کوتاه , شعر عاشقانه
می توانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه ی برکه هایش
به آن عادت کرده ام
اما کوچک ترین تکان خوشی
پاهایم را سُست می کند
و همچون مستان راهم را نمی شناسم
مگذار کسی خنده ای کند
مستی ام از آن شراب تازه بود
همین!
قدرت چیزی نیست جز درد و رنج
ناتوان، و اسیر نظم و انضباط
تا وقتی که سنگین شود و سرنگون
به غول ها اگر مرهمی دهی
مانند انسان ها ضعیف و ناتوان می شوند
اما کوهی اگر بر دوششان نهی
آن را برایت حمل می کنند!
((امیلی دیکنسون))
ترجمه: ملیحه بهارلو
برچسب ها: اشعار امیلی دیکنسون , شعر عاشقانه , شعر گرافی , اشعار شاعران خارجی
به هم انباشتن تا به آخر چون رعد
و آن گاه با صلابت فروریختن
هنگام که هر آفرینه ای نهان شده است-
این است شعر:
یا عشق-که این دو همزاد آمدند
هیچ یک را بی دیگری نمی یابیم-
هر یک را می چشیم – می سوزیم
چرا که خدا را نمی توان دید و جان نسپرد.
((امیلی دیکنسون))
برچسب ها: اشعار امیلی دیکنسون , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.



























