
به تو می اندیشم
و زمان را لمس می کنم
معلق و بی انتها عُریان ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

تو طلوع كردی
و عشق باز آمد،
شعر شكوفه كرد
و كبوتر شادى بال زنان بازگشت؛
تنهايى و خستگى بر خاک ریخت.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

ﻭﺿﻮﺡ ﻭ ﻣِﻪ
ﺩﺭ ﻣﺮﺯِ ﻭﯾﺮﺍﻧﯽ
ﺩﺭ ﺟﺪﺍل اند،
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﮑّﻪﯼ ﻗﺎﻧﻊِ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺍﻣّﺎ
ﻣﺮﺍ ﭘﺮﻭﺍﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ .
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

شهرِ من
رقص کوچه هایش را باز می یابد
هیچ کجا،هیچ زمان
فریاد زندگی بی جواب نمانده است
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

من
جزیی از توام،
دیگر نه زمان و نه مرگ
هیچ یک عطش مرا
از سرچشمه ی وجود و خیالت
بی نیاز نمیکند...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

انكارِ عشق را
چنين كه به سر سختى پا سفت كردهاى
دشنهئى مگر
به آستين اندر
نهان كرده باشى. _
كه عاشق
اعتراف را چنان به فرياد آمد
كه وجودش همه
بانگى شد.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
...نه آفتاب,
ما
بیرون ِ زمان
ایستاده ایم
با دُشنه ی تلخی
در گُرده های مان.
هیچ کس
با هیچ کس
سخن نمی گوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.
در مرده گانِ خویش
نظر می بندیم
با طرح ِ خنده یی,
و نوبتِ خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده یی!
((احمد شاملو))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

اندکی بدی در نهادِ تو
اندکی بدی در نهادِ من
اندکی بدی در نهادِ ما …
و لعنت جاودانه بر تبارِ انسان فرود میآید.
((شاملو))
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

تنهایی را تاب آوردهایم و خاموشی را
و در اعماق خاکستر
میتپیم.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

هر چه بیشتر میبینمت
احتیاجم
به دیدنت بیشتر میشود
((شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه
قلعهیی عظیم
که طلسمِ دروازهاش
کلامِ کوچکِ دوستیست...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

آیدا بگذار بیمقدمه این راز را با تو در میان بگذارم
که من در عشق بیش از هر چیزِ دیگر،
بیش از لذتها، آتش و شور و حرارت آن را میخواهم.
بیش از هر چیز شوق و شورش را میپسندم
و بیش از هر چیز بیتابیها و بیقراریهایش را طالبم
از کتاب مثل خون در رگهای من
((نامههای احمد شاملو به آیدا))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

به
نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهوی شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه
بر نیامد...
«شاملو به غلامحسین ساعدی»
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

شبانه شعری چگونه توان نوشت
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت؟
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعلهی همه عصیانهاست،
من آن دریای آرامم که در من
فریادِ همه توفانهاست،
من آن سردابِ تاریکم که در من
آتشِ همه ایمانهاست.
((احمد شاملو))
۱۳۳۱
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشقترینِ زندگان بودهاند.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

ای سرودِ دریاها! در ساحلِ خشمناکِ سکوتِ من موجی بزن
ستارهی ترانهیی برافروز
در بُهتِ مغمومِ خونِ من ای سرودِ دریاها!
سه نوید، سه برادری،
بر فرازِ مونوالهریین واژگون گردید
و آن هر سه
من بودم.
سیزده قربانی، سیزده هرکول
بر درگاهِ معبدِ یونان خاکستر شد
و آن هر سیزده
من بودم.
سیصدهزار دست، سیصدهزار خدا
در تپههای قصرِ خدایان، در حلقههای زنجیر یکی شد
و آن هر سیصدهزار
منم!
آه! من سه نوید، سه برادری،
من سیزده قربانی، سیزده هرکول بودهام
و من اکنون
عقدهی ناگشودنیِ سیصدهزار دستم…
ای سرودِ دریاها!
بگذار در ساحلِ خشمناکِ غریوِ تو موجی زنم
و بهسانِ مرواریدِ یکی صدف
کلمهیی در قالبِ تو باشم
ای سرودِ دریاها!
((احمد شاملو))
۳ خرداد ۱۳۳۰
گرگان – قرهتپه
برچسب ها: کانال اشعار احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , احمد شاملو , شعر ناب

نه به خاطرِ آفتاب نه به خاطرِ حماسه
به خاطرِ سایهیِ بامِ کوچکش
به خاطرِ ترانهیی
کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطرِ جنگلها نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسانها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمناش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانهی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیاییست
به خاطرِ آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من
و لبهای بزرگِ من
بر گونههای بیگناهِ تو
به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی
به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شبها تاریکترینِ شبها
به خاطرِ عروسکهای تو، نه به خاطرِ انسانهایِ بزرگ
به خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو میرساند،
نه به خاطرِ شاهراههای دوردست
به خاطرِ ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام
به خاطرِ تو
به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.
((احمد شاملو))
۱۳۳۴
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب

من خشکیدهام من نگاه میکنم من درد میکشم
من نفس میزنم من فریاد برمیآورم:
ــ چشمانِ تو شبچراغِ سیاهِ من بود.
مرثیهی دردناکِ من بود چشمانِ تو.
مرثیهی دردناک و وحشتِ تدفینِ زندهبهگوری که منم، من…
((احمد شاملو))
۱۳۳۱
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

با شما که با خونِ عشقها، ایمانها
با خونِ نظامیها، اسبها
با خونِ شباهتهای بزرگ
با خونِ کلههای گچ در کلاههای پولاد
با خونِ چشمههای یک دریا
با خونِ چهکنمهای یک دست
با خونِ آنها که انسانیت را میجویند
با خونِ آنها که انسانیت را میجوند
در میدانِ بزرگ امضا کردید
دیباچهی تاریخِمان را،
خونِمان را قاتی میکنیم
فردا در میعاد
تا جامی از شرابِ مرگ به دشمن بنوشانیم
به سلامتِ بلوغی که بالا کشید از لمبرهایِ راه
برای انباشتنِ مادرِ تاریخِ یک رَحِم
از ستارههای بزرگِ قربانی،
روز بیست و سهی تیر
روز بیست و سه…
((احمد شاملو))
۲۳ تير ۱۳۳۰
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

میانِ کتابها گشتم
میانِ روزنامههای پوسیدهی پُرغبار،
در خاطراتِ خویش
در حافظهیی که دیگر مدد نمیکند
خود را جُستم و فردا را.
عجبا!
جُستجوگرم من
نه جُستجو شونده.
من اینجایم و آینده
در مشتهای من.
((احمد شاملو))
۱۳۶۰
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

لب را با لب
در این سکوت
در این خاموشی گویا
گویاتر از هرآنچه شگفتانگیزتر کرامتِ آدمی به شمار است
در رشتهی بیانتهای معجزتی که اوست…
در این اعترافِ خاموش،
در این «همان»
که توانَد در میان نهاد
با لبی
لبی
بیوساطتِ آنچه شنودن را باید…
آن احساسِ عمیقِ امان، در این پیرانهسر
که هنوز
پرواز در تداوم است
هم ازآنگونه کز آغاز:
رابطهیی معجزآیت
از یقینی که در آن آشیان گذشت
در پایانِ این بهاران
تا گمانی که به خاطری گذرد
در آغازِ یکی خزان.
((احمد شاملو))
۱۵ خردادِ ۱۳۷۴
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

قفس
قفس این قفس این قفس…
پرنده
در خوابش از یاد میبَرَد
من اما در خواب میبینمش،
که خود
به بیداری
نقشی به کمالم
از قفس.
از ما دو
کدام؟ ــ
تو که زندانت تو را زمزمه میکند
یا من
که غریوِ خود را نیز
نمیشنوم؟
تو که زندانت مرا غریو میکشد،
یا من
که زمزمهی تو
در این بهارانم
مجالِ باغ و دماغِ سبزهزار نمیدهد؟ ــ
از ما دو
کدام؟
قفس
این زمزمه
این غریو
این بهاران
این قفس این قفس این قفس ای امان!
((احمد شاملو))
۲۲ فروردینِ ۱۳۷۴
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

بر این کناره تا کرانهی آمودریا
آبی میگذشت که دگر نیست:
رودی که به روزگارانِ دراز سُرید و از یاد شد
رودی که فروخشکید و بر باد شد.
بر این امواج تا رودبارانِ سند
زورقی میگذشت که دگر نیست:
زورقی که روزی چند در خاطری نقش بست
وانگه به خرسنگی برآمد و درهم شکست.
بر این زورق از بندری به شهرْبندری
زورقبانی پارو میکشید که دگر نیست:
پاروکشی که هر سفر شوریده دختریش دیده به راه داشت
که به امیدی مبهم نهالِ آرزویی به دل میکاشت.
بر این رودِ پادرجای
امیدی درخشید که دگر نیست:
امیدِ سعادتی که پابرجا مینمود
لیکن در بسترِ خویش به جز خوابی گذرا نبود.
((احمد شاملو))
تیرِ ۱۳۷۳
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

به ایسای شاعر
یکی کودک بودن
آه!
یکی کودک بودن در لحظهی غرشِ آن توپِ آشتی
و گردشِ مبهوتِ سیبِ سُرخ
بر آیینه.
یکی کودک بودن
در این روزِ دبستانِ بسته
و خِشخشِ نخستین برفِ سنگینبار
بر آدمکِ سردِ باغچه.
در این روزِ بیامتیاز
تنها
مگر
یکی کودک بودن.
((احمد شاملو))
۲۶ فروردینِ ۱۳۷۳
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

آن روی دیگرت
زشتی هلاکت باری ست
ای نیمرخِ حیات بخشِ ژانوس!
((احمد شاملو))
۱۳۷۳
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

سربه سر سرتاسر در سراسرِ دشت
راه به پایان بُردهاند
گدایانِ بیابانی.
پایآبله
مُردهاند
بر دو راههها همه،
در تساوی فاصله با تو ــ ای نزدیکترین چایخانهی اُتراق! ــ
از لَهلَهِ سوزانِ بادِ سام
تا لاهلاهِ بیامانِ سوزِ زمستانی
گدایانِ بیابانی.
((احمد شاملو))
۲۸ مردادِ ۱۳۷۴
برچسب ها: احمد شاملو , کانال اشعار احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر ناب

«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است
چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند
نه مفتخوارگی را
نه خودبارگی را.
تاریخ
ادیب نیست
لغتنامهها را اما
اصلاح میکند.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

دست زی دست نمیرسد
که سدِّ سفاهتی سیمانی در میان است:
«ما» در ذهنت میگذرد «آنها» بر زبانت
نگران و ترسْمُرده
چون دهن بگشایی!
کابوست آشفتهتر باد!
باشد که چو از خواب برآیی
تعبیرش را تدبیری کنی.
((احمد شاملو))
۱۱ خردادِ ۱۳۶۳
برچسب ها: احمد شاملو , عکس احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.



























