
تو باعث شدهای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشندهی آن گَندهبُتی تو
که مرا به وهن در برابرش به زانو میافکنند.
تو جانِ مرا از تلخی و درد آکندهای
و من تو را دوست داشتهام
با بازوهایم و در سرودهایم.
تو مهیبترین دشمنی مرا
و تو را من ستودهام،
رنج بردهام ای دریغ
و تو را
ستوده ام
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , عکس احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه

سحر به بانگِ زحمت و جنون
ز خوابِ ناز چشم باز میکنم.
کنارِ تخت چاشت حاضر است
ــ بیاتِ وَهن و مغزِ خر ــ
به عادتِ همیشه دست سوی آن دراز میکنم.
تمامِ روز را پکر
به کارِ هضمِ چاشتی چنین غروب میکنم،
شب از شگفتِ اینکه فکر
باز
روشن است
به کورچشمی حسود لمسِ چوب میکنم.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , زیباترین شعر کوتاه

اندیشیدن
در سکوت.
آن که میاندیشد
بهناچار دَم فرو میبندد
اما آنگاه که زمانه
زخمخورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب

نمیخواستم نامِ چنگیز را بدانم
نمیخواستم نامِ نادر را بدانم
نامِ شاهان را
محمدِ خواجه و تیمورِ لنگ،
نامِ خِفَتدهندگان را نمیخواستم و
خِفَتچشندگان را.
میخواستم نامِ تو را بدانم.
و تنها نامی را که میخواستم
ندانستم.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

ما فریاد می زدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنجوار
شکافته
لایهبر لایهبر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.
گناهیشان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند.
((احمد شاملو))
۲۱ خردادِ ۱۳۶۷
برچسب ها: احمد شاملو , کانال اشعار احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر ناب

در مرزِ نگاهِ من
از هر سو
دیوارها
بلند
دیوارها
چون نومیدی
بلند است.
آیا درونِ هر دیوار
سعادتی هست
و سعادتمندی
و حسادتی؟ –
که چشماندازها
از اینگونه
مشبّک است،
و دیوارها و نگاه
در دوردستهای نومیدی
دیدار میکنند،
و آسمان
زندانیست
از بلور؟
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر ناب

کلام
از نگاهِ تو
شکل می بندد ؛
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی !
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

به انتظار ِ تصویر ِ تو
این دفتر ِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد ؟
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

دعایی که شما زمزمه میکنید
تاریخِ زندگانیست که مردهاند
و هنگامی نیز
که زنده بودهاند
خروسِ هیچ زندگی
در قلبِ دهکدهشان آواز
نداده بود
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

شادی اش طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره ای که صبحگاهان
به هوای پاک گشوده می شود
و طراوت شمعدانی ها
در پاشویه ی حوض
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر صبح , شعر صبح بخیر

ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ
ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ
ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢ
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ
چقدﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻫﺴﺘﻢ
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

بگذار کسی نداند
که چه گونه من به جای نوازش شدن،
بوسیده شدن ، گزیده شده ام!
بگذار هیچ کس نداند، هیچ کس!
و از میان همهی خدایان،
خدائی جز فراموشی بر این همه رنج آگاه نگردد..
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

به هر تار جانم صد آواز هست !
دریغا ؛
که دستی به مضراب نیست...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

آیا تلاش من یکسر
بر سر آن بود
تا ناقوس مرگ خود را
پر صداتر به نوا آورم!
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

وسپیده دم
با دستهای تو
آغاز می شود...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
اگر لبها دروغ میگویند
از دستهای تو راستی هویداست
و من از دستهای توست که سخن میگویم.
دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند.
از جنگلهای سوخته
از خرمنهای بارانخورده سخن میگویم
من از دهکدهی تقدیرِ خویش سخن میگویم.
بر هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم.
تو طلوع میکنی من مُجاب میشوم
من فریاد میزنم
و راحت میشوم.
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
تو اینجایی و نفرینِ شب بیاثر است.
در غروبِ نازا، قلبِ من از تلقینِ تو بارور میشود.
با دستهای تو من لزجترینِ شبها را چراغان میکنم.
من زندگیام را خواب میبینم
من رؤیاهایم را زندگی میکنم
من حقیقت را زندگی میکنم.
از هر خون سبزهیی میروید از هر درد لبخندهیی
چرا که هر شهید درختیست.
من از جنگلهای انبوه به سوی تو آمدم
تو طلوع کردی
من مُجاب شدم،
من غریو کشیدم
و آرامش یافتم.
کنارِ بهار به هر برگ سوگند خوردم
و تو
در گذرگاههای شبزده
عشقِ تازه را اخطار کردی.
من هلهلهی شبگردانِ آواره را شنیدم
در بیستارهترینِ شبها
لبخندت را آتشبازی کردم
و از آن پس
قلبِ کوچه خانهیِ ماست.
دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند
بگذار از جنگلهای بارانخورده از خرمنهای پُرحاصل سخن بگویم
بگذار از دهکدهی تقدیرِ مشترک سخن بگویم.
قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , کانال اشعار احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , اشعار احمد شاملو

یله
بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خنکای شوخ چشمهئی،
و زنجره
زنجیره بلورین صدایش را ببافد.
در تجرّد شب
واپسین وحشت جانت
ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد،
غم سنگینت
تلخی ساقه علفی که به دندان میفشری.
همچون حبابی ناپایدار
تصویر کامل گنبد آسمان باشی
و روئینه
به جادوئی که اسفندیار.
مسیر سوزان شهابی
خطّ رحیل به چشمت زند،
و در ایمنتر کنج گمانت
به خیال سست یکی تلنگر
آبگینه عمرت
خاموش
درهم شکند.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , عکس احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه

گرما یعنی
نفس های تو
دست های تو
آغوش تو!
من به خورشید ایمان ندارم...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب

نگاه از صدای تو ایمن می شود
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

اگر لب ها دروغ می گویند
از دستهای تو راستی هویداست،
و من از دست های توست
که سخن میگویم ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: کانال شعر نو در تلگرام , احمد شاملو , عکس های عاشقانه , اشعار احمد شاملو

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , کانال اشعار احمد شاملو , کانال شعر در تلگرام , اشعار احمد شاملو

در تمامِ شب چراغی نیست
در تمامِ روز
نیست یک فریاد
چون شبانِ بی ستاره !
قلبِ من تنهاست ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

آیدا!
بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من ،
در عشق ، بیش از هر چیز دیگر ،
بیش از لذت ها ، آتش و شور و حرارت آن را می خواهم ؛
بیش از هر چیز ، شوق و شورش را می پسندم ؛
و بیش از هر چیز ،
بی تابی ها و بی قراری هایش را طالبم....
سکوت تو ، شعر را در روح من می خشکاند.
شعر ، زندگی من است.
حرف های تو مایه های اصلی این زندگی است
و مایه های اصلی این زندگی می باید باشد.
نامه های ((احمد شاملو)) به آیدا
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , نامه های احمد شاملو به آیدا

هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال شكننده تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سرزمينی ست
كه مزد گوركن از آزادی آدمی افزون باشد
جستن
يافتن
و به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش بازويی پی افكندن
اگر مرگ را
از اين همه ارزشی بيش تر باشد
حاشا
حاشا
كه هرگز از مرگ هراسيده باشم
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

سکوت آب مى تواند
خشکى باشد و فرياد عطش
سکوت گندم مى تواند
گرسنگى باشد و غريو پيروزمند قحط
هم چنان که سکوت آفتاب
ظلمات است
اما سکوت آدمى
فقدان جهان و خداست
غريو را تصوير کن
عصر مرا
در منحنى تازيانه به نيش خط رنج
همسايه مرا
بيگانه با اميد و خدا
و حرمت ما را
که به دينار و درم بر کشيده اند و فروخته
تمام الفاظ جهان را در اختيار
داشتيم و آن نگفتيم
که به کار آيد
چرا که تنها يک سخن
در ميانه نبود
آزادى
ما نگفتيم
تو تصويرش کن!
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

من در دور دست ترین
جای جهان استاده ام :
کنار تو
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.
چشم های تو، زیباترین چشم هایی است
که آدم می تواند ببیند
و نگاهت همه ی آفتاب های یک کهکشان است؛
سپیده دم همه ستاره هاست.
لبان تو، آیینه یی است
که از ظرافت روحت حرف می زند
و روحت روح وقار و متانت است.
روح تو یک "خانم" یک "لیدی" است.
گردنت، بی کم و کاست به سربلندیِ من می ماند.
یک کبر، یک اتکا و یک اطمینان مطلق است
و با قامت تو هردو از یک چیز سخن می گویند.
اما... اما تصور نکن که من تو را برای زیبایی هایت،
تنها برای چشم های بی نظیر و برای نگاهت که
پر از عشقو عاطفه است دوست می دارم.
آیدای من! تو بیشتر برای قلبت دوست داشتنی هستی.
تو را برای آن دوست می دارم که "خوبی".
برای آنکه تو جمع زیبایی روح و تنی. و بدین جهت است که
می گویم هرگز نه پیری و نه ....
نخواهد توانست از زیبایی تو بکاهد...
چرا که هر چه تنت زیر فشار سال ها در هم شکسته شود،
روح زیبای تو زیباتر خواهد شد
و بدین گونه
هرگز از آنچه امروز مجموع این زیبایی است نخواهد کاست.
خدای کوچولو!
مرا توی بازوهایت،
توی بغلت جا بده.
مرا زیر پاهایت،
روی زمینی که بر آن قدم گذاشته ای، جا بده.
شب پنجشنبه، 29 شهریور 1341
از نامه های ((احمد شاملو)) به آیدا
برچسب ها: از نامه های احمد شاملو به آیدا , احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , عکس های احمد شاملو

هیچ کجا ، هیچ زمان فریاد زندگی بی جواب نمانده است
به صداهای دور گوش می دهم ،
از دور به صدای من گوش می دهند
من زنده ام
فریاد من بی جواب نیست ،
قلب خوب تو جواب فریاد من است
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب , اشعار احمد شاملو
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.


























