
دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا می سوزاند
من به دنبال سحری سرگردان می گردم ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , شعر کوتاه

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ى حیات،
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد:
آهای فلانی!
از خانه دلت چه خبر؟!
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز؟
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب

جز عشقی جنون آسا
هر چیزِ این جهانِ شما جنون آساست
جز عشق به زنی که من دوست می دارم
چه گونه لعنت ها
از تقدیس ها لذت انگیزتر آمده است
چه گونه مرگ
شادی بخش تر از زندگی است
چه گونه گرسنگی را
گرم تر از نانِ شما
می باید پذیرفت
لعنت به شما، که جز عشقِ جنون آسا
هر چیز این جهانِ شما جنون آساست.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب

کدامین ابلیس
تو را
این چنین
به گفتن نه
وسوسه می كند؟
یا اگر خود فرشته ئی ست،
از دام كدام اهرمنت
بدین گونه
هشدار می دهد؟
تردیدی ست این؟
یا خود
گام صدای بازپسین قدم هاست
كه غربت را به جانب زادگاه آشنایی
فرود می آیی؟
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , شعر ناب

وه ! چه شب های سحر سوخته
من،
خسته،
در بستر ِ بی خوابی ِ خویش
درِ بی پاسخ ِ ویرانه ی هر خاطره را
کز تو در آن
یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام.
کس نپرسید ز کوبنده ولیک
با صدای تو که می پیچد در خاطر ِ من:
« - کیست کوبنده یِ در؟» هیچ در باز نشد
تا خطوطِ گم رو رویایی ِرخسار ِتو را
باز یابم من یک بار ِ دگر.
آه! تنها همه جا، از تکِ تاریک، فراموشی ِ کور
سوی من داد آواز
پاسخی کوته و سرد
مُرد دل بندِ تو مَرد.
راست است این سخنان:
من چنان آینه وار
در نظر گاهِ تو اِستادم پاک،
که چو رفتی ز برم
چیزی از ما حصل ِ عشق ِ تو بر جای نماند
در خیال ونظرم
غیر ِ اندوهی در دل، غیر ِ نامی به زبان،
جز خطوطِ گم و نا پیدایی
در رسوب ِ غم ِ روزان و شبان
لیک ازین فاجعه یِ ناباور
با غریوی که
ز دیدار ِبه ناهنگام ات
ریخت در خلوت و خاموشی ِ دهلیز ِ فراموشی ِ من،
در دل ِآینه
باز
سایه می گیرد رنگ
در اتاق ِ تاریک
شبحی می کشد از پنجره سر،
در اجاق ِخاموش
شعله ای می جهد از خاکستر
من درین بستر ِ بی خوابی ِ راز
نقش ِرویائی ِرخسار ِ تو می جویم باز.
با همه چشم تو را می جویم
با همه شوق تو را می خوانم
زیر ِلب باز تو را می خوانم
دائم آهسته به نام
ای مسیحا!
اینک!
مرده ای در دل ِتابوت تکان می خورد آرام
آرام
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , عکس های احمد شاملو

حضورت بهشتی است
كه گریز از جهنم را توجیه می كند
دریایی كه مرا در خود غرق می كند
تا از همه یِ گناهان و دروغ
شسته شوم.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , عکس های قدیمی احمد شاملو , شعر کوتاه , اشعار احمد شاملو

بگذار در سکوت به گوش آيد
در نورِ رنگرفته و سردِ ماه
فريادهای ذلّهی محبوسان
از محبسِ سياه…
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب

آیدای خوب من!
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم.
این روزها احساس می کنم که شعر،
دوباره در من جوانه می زند.
به بهار می مانی که چون می آید،
درخت خشکیده شکوفه می کند.
برای فردای مان چه رویاها در سر دارم!
آن رنگین کمان دوردستی که خانه ی ماست،
و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند
و در وجود یکدیگر آب می شوند .....
از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده ی نازکی می لرزاند
در رویایی مداوم سیر می کنم.
می دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله گاه موسیقی
و شعر در انتظار ماست،
و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم
و هر دم می خواهم فریاد بکشم:
_ آیدای من! شتاب کن که در پس این "اُلمپ" سحر انگیز ،
همه ی خدایان به انتظار ما هستند!
معنی "با تو بودن" برای من "به سلطنت رسیدن" است.
چه قدر در کنار تو مغرورم!
شب پنج شنبه 9 خرداد 41
فقط خدا می داند چه ساعتی است!
از نامه های ((احمد شاملو)) به آیدا
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , نامه های احمد شاملو , جملات عاشقانه

آیداى خوب نازنینم!
مدت هاست که برایت چیزى ننوشته ام.
زندگى مجال نمى دهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مى دانى:
نفسى که مى کشم تو هستى؛
خونى که در رگ هایم مى دود و حرارتى که نمى گذارد یخ کنم.
امروز بیشتر از دیروز دوستت مى دارم و فردا بیشتر از امروز.
و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.
(٢٣ شهریور ٤٣)
از نامه های ((احمد شاملو)) به آیدا
برچسب ها: احمد شاملو , نامه های احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه باران

تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی. ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر های احمد شاملو

بهار ، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه ، زير پنجره ، گل داد ياس پير
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه ميفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار
وارطان سخن نگفت ؛
سرافراز ، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت ، جوجه مرگی فجيع را در آشيان به بيضه نشسته ست
وارطان سخن نگفت ؛
چوخورشيد
از تيرگی درآمد و در خون نشست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
يک دم در اين ظلام درخشيد و جست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود ، گل داد و مژده داد
زمستان شکست و رفت
((احمد شاملو))
برچسب ها: شعر وارطان , احمد شاملو , شعر ناب , شعر کوتاه

دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران اميد تنگ
در دشت بي كران،
و آرزوهاي بيكران
در خلق هاي تنگ!
دختران خيال آلاچيق نو
در آلاچيق هائي كه صد سال! ـ
از زره جامه تان اگر بشكوفيد
باد ديوانه
يال بلند اسب تمنا را
آشفته كرد خواهد . . .
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله به طاق بلند دود!
دختران عشق هاي دور
روز سكوت و كار
شب هاي خستگي!
دختران روز
بي خستگي دويدن،
شب
سرشكستگي! ـ
در باغ راز و خلوت مرد كدام عشق ـ
در رقص راهبانة شكرانة كدام
آتش زداي كام
بازوان فواره ئي تان را
خواهيد برفراشت؟
افسوس!
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاريك مي كنند.
دختران رفت و آمد
در دشت مه زده!
دختران شرم
شبنم
افتادگي
رمه! ـ
از زخم قلب آبائي
در سينة كدام شما خون چكيده است؟
پستانتان، كدام شما
گل داده در بهار بلوغش؟
لب هايتان كدام شما
لب هايتان كدام
ـ بگوئيد! ـ
در كام او شكفته، نهان، عطر بوسه ئي؟
شب ها تار نم نم باران ـ كه نيست كار ـ
اكنون كدام يك ز شما
بيدار مي مانيد
در بستر خشونت نوميدي
در بستر فشردة دلتنگي
در بستر تفكر پر درد رازتان
تا ياد آن ـ كه خشم و جسارت بود ـ
بدرخشاند
تا ديرگاه، شعلة آتش را
در چشم بازتان؟
بين شما كدام
ـ بگوئيد! ـ
بين شما كدام
صيقل مي دهيد
سلاح آبائي را
براي
روز
انتقام؟
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر ناب

آیدا؛
بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم:
که من در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت ها،
آتش و شور و حرارت آن را می خواهم ...!
بیش از هر چیز، شوق و شورش را می پسندم؛
و بیش از هر چیز، بی تابی ها و بی قراری هایش را طالبم ...
سکوت تو، شعر را در روح من می خشکاند !
شعر، زندگی من است.
حرف های تو مایه های اصلی این زندگی است ...
و مایه های اصلی این زندگی می باید باشد
"مثل خون در رگهای من... "
از نامه های ((احمد شاملو)) به آیدا
برچسب ها: احمد شاملو , عکس های قدیمی احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , نامه های احمد شاملو

نه عادلانه، نه زيبا بود
جهان
پيش از آن که ما به صحنه بر آييم.
به عدل دست نايافته انديشيديم
و زيبايي
در وجود آمد.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

جریانی جدی
در فاصله ی دو مرگ،
در تهیِ میان دو تنهایی،
نگاه و اعتماد تو
بدین گونه است...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , عکس احمد شاملو و همسرش , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه

تو باعث شده ای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشنده ی آن گَنده بُتی تو
که مرا به وهن در برابرش به زانو می افکنند.
تو جانِ مرا از تلخی و درد آکنده ای
و من تو را دوست داشته ام
با بازو هایم و در سرودهایم.
تو مهیب ترین دشمنی مرا
و تو را من ستوده ام،
رنج بردهام ای دریغ
و تو را
ستوده ام.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

خوشحالم که برای نفس کشیدن هوا را کثیف نکرده ام.
من اگر مقروض کسی باشم آن کس فقط خود من است.
من مقروض خویشم. وامدار خویشم.
این تن، این عمر، این زنده گی دردها از دست من کشیده است.
ولی بگذار احمد مقروض احمد باشد.
بگذار شاملو وام دار شاملو باشد. بگذار اگر اندوهی هست،
دردی هست، سوگی هست،
میان خود و آیدا قسمتش کنم.
بگذار احمد برای خوشی های احمد،
گلیم پاره ی دیگران را از زیر پایشان بیرون نکشد...
من یک بار متولد شده ام لیکن هزار ها بار مرده ام.
شعر به من یاری داد تا عذاب های این مرگ را کم تر حس کنم.
شعر تخفیف مرگ های من است.
((احمد شاملو))
برچسب ها: شعر تخفیف مرگ های من است , احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر ناب

مرا عظیم تر از این آرزویی نمانده است
که به جُستجوی فریادی گم شده برخیزم.
با یاریِ فانوسی خُرد
یا بی یاریِ آن،
در هر جای این زمین
یا هر کجای این آسمان.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه

زنان و مردانِ سوزان
هنوز
دردناک ترین ترانه هاشان را نخوانده اند.
سکوت سرشار است.
سکوتِ بی تاب
از انتظار
چه سرشار است!
((احمد شاملو))
۱۸ خردادِ ۱۳۶۷
برچسب ها: احمد شاملو , عکس احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه

همه ی برگ و بهار
در سرانگشتانِ توست.
هوای گسترده
در نقرهی انگشتانت می سوزد
و زلالیِ چشمه ساران
از باران و خورشیدِ تو سیراب می شود.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شاعرانه احمد شاملو , شعر کوتاه

به تو دست می سایم و جهان را در می یابم
به تو می اندیشم و زمان را لمس میکنم
معلق و بی انتها عریان می وزم، می بارم، می تابم.
آسمان ام ستارگان و زمین، و گندم
عطرآگینی که دانه می بندد
رقصان در جان سبز خویش از تو عبور میکنم
چنان که تندری از شب می درخشم
و فرو می ریزم.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , عکس های احمد شاملو , زیباترین شعر کوتاه

هزار آفتاب خندان در خَرام توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر ناب

من خويشاوند
نزديک هر انسانی هستم
که خنجری
در آستين پنهان نمیکند.
((احمد شاملو))
برچسب ها: اشعار احمد شاملو , عکس احمد شاملو , شعر ناب , شعر پاک

بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستانها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر عاشقانه

همه لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گريز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبيت پيدا نيست ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , اشعار احمد شاملو , شعر کوتاه , شعر عاشقانه

گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو
من درختی
پر شکوفه باشم.
((احمد شاملو))
برچسب ها: احمد شاملو , شعر گنجشک , شعر کوتاه , شعر عاشقانه

مرگ من سفری نیست،
هجرتی ست
از سرزمینی که دوست نمی داشتم
به خاطر نامردمان اش ...
((احمد شاملو))
برچسب ها: شاعرانه مرگ , احمد شاملو , شعر مرگ , اشعار احمد شاملو

تو نمی دانی مردن
وقتی که انسان
مرگ را شکست داده است
چه زندگی ست!
((احمد شاملو))
برچسب ها: شعر کوتاه , احمد شاملو , شعر زندگی , اشعار احمد شاملو
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.
























