هر دو روی بالش
دیگر داغ شده است.
دومین شمع میمیرد
و صدای کلاغان
بلندتر میشود.
امشب را نخوابیده ام
فکر خواب نیز دیگر دیر است.
کرکره بر پنجره
چه تاب ستیزانه سفید است.
صبح بخیر!
((آنا آخماتووا))
ترجمهی احمد پوری
-
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
آنقدر سنگ باران شدهام
که دیگر از سنگ نمیترسم
این سنگها از چالهی من برجی بلند ساختهاند
بلند در میان درختان بلند
سپاس از شما ای معماران
پریشانی و اندوه را نای عبور از میان این سنگها نیست
اینجا آفتاب زودتر بر من طلوع میکند
و آخرین نورهای سرخوش خورشید
دیرتر غروب میکنند
گاهی از پنجرهی اتاقام
نسیم شمالی به درون پرواز میکند
کبوتری از دستان من دانه میچیند
صفحات ناتمام مرا نیز
دست گندمگون الههی شعر،
این دست آرام آسمانی تمام خواهد کرد.
-
(( آنا آخماتووا))
ترجمه از آزاده کامیار
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , کافه شعر , شعر آسمانی
موضوع بسیار ساده است و روشن
هر کسی آن را میفهمد
تو مرا دوست نداری
و هرگز دوست نخواهی داشت
من چرا چنین دلبستهام
به مردی کاملا بیگانه؟
چرا شامگاهان
چنین از تهِ دل برایات دعا میکنم؟
چرا دوستام را، کودک موطلاییام را
شهر محبوبام را، سرزمینام را
ترک کردهام
و در خیابانهای این پایتختِ بیگانه
چون کولیِ سیاهپوشی
سرگردانام؟
اما چه زیباست
اندیشهی دیداری دیگر با تو
-
((آنا آخماتووا))
ترجمه از احمد پوری
-
👇👇👇
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
جــدایــی از تــو، هــدیــه ای اســت،
فــرامــوشــی تــو، نعمتــی!
امــا عــزیــز مــن!
آیــا زنــی دیگــر،
صلیبــی را کــه مــن بــر زمیــن نهــادم،
بــر دوش خــواهــد کشیــد؟!
-
((آنا آخماتووا))
-
👇👇👇
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
چه اندوهى!
لبانم اینک
طعم تو را از خاطر برده است
-
((آنا آخماتوو))
-
instagram.com/mohammad.shirinzadeh/
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
چه ساده میتواند اسیرم کند این مرد
به سویم خم میشود
-هنوز کلامی نگفته-
خون چهرهام را ترک میکند.
آیا عشق سنگِ گوری خواهد بود
بر زندگیام؟
((آنا آخماتووا))
برگردان احمد پوری
👇👇👇
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
و گویی چشمانش
شعلههای آتش بودند
که تا صبحگاه
با من پرواز می کردند
و من در نیافتم
این چشمان عجیب رنگ چه اند؟
((آنا آخماتووا))
ترجمه عبدالعلی دست غیب
👇👇👇
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
من مست صدای توام
صدای تو که در اینجا پژواک مییابد
فقدان بار سنگینی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرینشده
پیش از این چه سخت باور داشتم
تو بازمیگردی
((آنا آخماتووا))
مترجم : آزاده کامیار
👇👇👇
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر بر گشتن , شعر جهان
من و تو چون دو کوه
دور از هم
جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است که
عشق خود را با ستارههای نیمهشبان
به سویم بفرستی
((آنا آخماتووا))
مترجم : احمد پوری
👇👇👇
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر کوه , شعر ستاره
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.
از کتابِ خاطرهای در درونم است
((آنا آخماتووا))
ترجمه: احمد پوری
گروه شعر های باران خورده در تلگرام👇
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
طلا رنگ می بازد
مرمر خاک می شود
فولاد زنگ می زند
نابودی با همه چیزی است در این جهان
تنها اندوه است که پایدار است
((آنا آخماتووا))
ترجمه : احمد پوری
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
جدائی تاریک است و گس
سهم خود را از آن میپذیرم،
تو چرا گریه میکنی؟
دستم را در دست خود بگیر
و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهایم بزنی
من و تو چون دو کوه،
دور از هم جدا از هم
نه توانِ حرکتی نه امیدِ دیداری
آرزویم اما این است که عشق خود را
با ستارههای نیمهشبان به سویم بفرستی
از کتابِ خاطرهای در درونم است
((آنا آخماتووا))
ترجمه: احمد پوری
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا , شعر ترجمه
اکنون بالش از هر دو روی داغ است.
شمع دیگری
میمیرد، کلاغها فریاد میکشند
آنجا، بیسرانجام.
همه شب هیچ نخوابیدم،
خیلی دیر است به خواب بیندیشم…
چه سفیدی بیتابانهای
در ژرفای سفید پرده.
سلام ای بامداد
((آنا آخماتووا))
ترجمه از شاپور احمدی
https://telegram.me/sherebarankhorde
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا
اگر تو موسیقی بودی
بی وقفه به تو گوش میسپردم
و اندوهم به شادی بدل میشد
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا
آنها مى گويند بيش از اين نمى توان نزديك بود
بيش از اين نمى توان عشق ورزيد
و من
مثل سايه كه بخواهد از تن جدا شود
مثل تن كه بخواهد از جان جدا شود
مى خواهم كه از ياد بروم
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا
با موج ها پیش می روم
در جنگل ها نهان می شوم،
در مینای آسمان پدیدار می شوم،
جدائی از تو را تاب می آورم،
دیدارت را اما به سختی
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: شعر جهان , اشعار شاعران خارجی , آنا آخماتووا , شعر کوتاه
چه زیباست اینجا : نرمه بادی سرد ،
برف ترد ، صبحی سردتر از دیروز ،
گدازه های سرخ گل رُز
بر سر بوته ای سفید از برف .
وسعت جادوئی برف :
جای دو جفت پا تا دور دید ،
یاد آورِ گام های من و تو
از روز هائی دور.
((آنا آخماتووا))
1922
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , شعر کوتاه
و اینک پاییز رسید پررنگ و میوه.
چه دیر پا بود انتظار من.
پانزده بهارِ سراسر شادکامی
زمین را در آغوش کشیدم،
و هرگز از آن جدا نشدم
تا پاییز راز خفتۀ خود را
در جانم زمزمه کرد.
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر جهان , اشعار آنا آخماتووا
خانه سفيدت را ، باغ آرامت را ترک خواهم گفت
و زندگيم را تهي و پاک خواهم کرد
آنگاه تو را در شعرم خواهم ستود
آن گونه که هيچ زني تا حال نکرده است
و هميشه پاره اي خواهم بود از زندگي تو
از بهشتي که برايم ساختي
گرانبها ترين ها را خواهم فروخت
عشق ات را ، نازک انديشي ات را
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر ناب
بلور يخ زير پا مي شکند
آسمان رنگ به رخسار ندارد
چرا عذابم مي دهي ؟
چه کرده ام با تو ، نمي دانم
مرا بکش اگر مي خواهي
اما ستيزه جويي نکن
از من فرزندي نمي خواهي
و شعري نيز
آن گونه کن که مي خواهي
من بر سر سوگند خود هستم
زندگيم براي توست اما اين اندوه
با من تا گور خواهد بود
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر ناب
قفل بر در نبسته ام
شمع روشن نکردهام
و تو ميداني خستهتر از آنم
که به خواب فکر کنم
دشتها را تماشا ميکنم
که در تَشِ تيره شامگاهي شب ميشوند
من مست صداي توام
صداي تو که در اينجا پژواک مييابد
فقدان ، بار سنگيني است بر دوش
و زندگي دوزخي است نفرين شده
پيش از اين چه سخت باور داشتم
تو بازميگردي
((آنا آخماتووا))
مترجم : آزاده کامیار
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر ناب
اينجا گويي صداي انسان
هرگز به گوش نميرسد
اينجا گويي در زير اين آسمان
تنها من زنده ماندهام
زيرا نخستين انساني بودم
که تمناي شوکران کردم
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه
اين ، يک جاده اي راست در پيش مي گيرد
آن ، يک راهي که دور مي زند
به اميد آن که به خانه بازگردد
به عشقي ديرين که باز يافته است
اما من
نه به جاده راست
نه راه پر پيچ و خم
که به ناکجا آباد مي روم
و شوربختي به دنبالم
چون قطاري که از ريل خارج مي شود
((آنا آخماتووا))
ترجمه : احمد پوري
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه
گرم است هر دو روی این بالش
دومین شمع رو به زوال است
در گوش من فریاد بی پایان کلاغهای سیاه،
تمام شب چشمهای باز بیخواب
و حالا دیگر بسیار دیر است برای حتا به خواب فکر کردن
و مرا تاب سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر... صبح.
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر ناب
چه کنم که توان از من می گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می آورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می گذرم
بادی نرم و نابهنگام می وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , عاشقانه آرام
عسل وحشی بوی آزادی میدهد
خاک بوی خورشید
دهان زن بوی بنفشه
و طلا هیچ عطری ندارد
بوی آب بوی میخک است
بوی سیب بوی عشق
همه دریافتیم اما، که همیشه ی خدا
خون فقط بوی خون میدهد.
((آنا آخماتووا))
برگردان: آزاده کامیار
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر کوتاه
مؤدبانه پیشم آمدی
مؤدبانه پیشم آمدی.
با لبخندی بسیار نرم و با نزاکت.
لبان تو نیمی کاهلانه و نیمی با ظرافت
بر دستم چسبیدند،
و یک لحظه چشمان رازناک تو
با تقّدس تندیسی در چشمانم خیره شد.
من کوشیدم رنج جانکاه ده ساله را،
شبهای بیخوابی، رؤیاهای آشفتهام را،
در یک کلام باز گویم.
در یک کلام آن را نجوا کردم.
تو رفتی، دنیای من
بار دیگر تهی و خلوت.
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , اشعار آنا آخماتووا , شعر ناب
خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند، بیآنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!
((آنا آخماتووا))
برچسب ها: آنا آخماتووا , اشعار آنا آخماتووا , اشعار شاعران خارجی , عاشقانه آرام
.: Weblog Themes By Pichak :.