آنقدر سنگ باران شدهام
که دیگر از سنگ نمیترسم
این سنگها از چالهی من برجی بلند ساختهاند
بلند در میان درختان بلند
سپاس از شما ای معماران
پریشانی و اندوه را نای عبور از میان این سنگها نیست
اینجا آفتاب زودتر بر من طلوع میکند
و آخرین نورهای سرخوش خورشید
دیرتر غروب میکنند
گاهی از پنجرهی اتاقام
نسیم شمالی به درون پرواز میکند
کبوتری از دستان من دانه میچیند
صفحات ناتمام مرا نیز
دست گندمگون الههی شعر،
این دست آرام آسمانی تمام خواهد کرد.
-
(( آنا آخماتووا))
ترجمه از آزاده کامیار
برچسب ها: آنا آخماتووا , شعر جهان , کافه شعر , شعر آسمانی
تاريخ : جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ | 0:56 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.