
از شب آغوش خیالت
تا نجابت صبح نگاهت
بسان مرغکی شاد
آبی آسمان را
به چشمانم می کشم
تا پلک بگشایی
و به لب هایت بگویم
سلام..
🌈🦋((نفس موسوی))🌈🦋
برچسب ها: نفس موسوي , اشعار نفس موسوي , شعر آسمان , شعر سلام

از رؤياي شبانه
تا صبح نگاهت
هزار گنجشك بي قرار
ميان دلم بال مي زنند
و من از ميان اينهمه شلوغي
شعر سلامم را
چه عاشقانه با بوسه اي مهر مي كنم..
🌈🦋((نفس موسوي))🌈🦋
برچسب ها: نفس موسوي , اشعار نفس موسوي , شاعرانه نفس موسوي , شعر سلام

سلام
شعر من است
به صبح نگاهت
تا بدمد نفس
از سينه ي اشتياق
با طلوعي كه زمان نمي شناسد
🌈🦋((نفس موسوي))🌈🦋
برچسب ها: نفس موسوي , شعر سلام , شعر اشتیاق عشق , اشعار نفس موسوي

عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود
گاهی تمام من به تو تبدیل میشود
وقتی به داستان نگاه تو میرسم
یکباره شعر وارد تمثیل میشود
ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل میشود
تا کی سکوت و خلوت این کوچههای سرد
بر چشم های پنجره تحمیل میشود؟
آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل میشود؟
بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل میشود
آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل میشود
((زهرا بیدکی))
برچسب ها: زهرا بیدکی , اشعار زهرا بیدکی , غزلسرا , شاعرانه آرام

آخر تمام رفتن هایمان بنویس
سلام
به لبخندت وقت آمدن محتاجم
((لیدا تبیانی))
برچسب ها: لیدا تبیانی , شعر رفتن , شعر لبخند , شعر سلام

قراری چون ندارد جانم اینجا
دل خود را چه میرنجانم اینجا؟
سر عاشق کلهداری نداند
بنه کفشی، که من مهمانم اینجا
مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟
چه میپرسی، که من حیرانم اینجا
نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز
ز چشم مدعی پنهانم اینجا
اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی
که من بیروی او نتوانم اینجا
نگارینی که سرگرداند از من
نگردانی، که سرگردانم اینجا
مرا با دوست پیمانی قدیمست
بدان پیوند و آن پیمانم اینجا
ز زلفش برد ما غم هست بویی
چنین زنده به بوی آنم اینجا
به درد اوحدی دلشاد گشتم
که آن لب میکند درمانم اینجا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر سلام , کانال شعر , اشعار اوحدی مراغه ای

گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا
ور نشانه میپرسی، رشته سر گمست اینجا
چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت
ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا
چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا
هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا
جو فروش مفتی را از نماز و از روزه
رنگ چهرهٔ کاهی بهر گندمست اینجا
گر حریف مایی تو، ما و کنج میخانه
ور زعشق میپرسی، عشق در خمست اینجا
چونکه بنده فرمانی، پیش حاکم مطلق
سربنه، که هر ساعت صدتحکمست اینجا
همچو دیو بگریزی،چون زمردت پرسم
گر تو مردمی،بالله،خود چه مردمست اینجا
هم بسوزدت روزی، گرچه نیک خامی تو
کین تنور چون پر شد سنگ هیزمست اینجا
اوحدی، ترا از چه نان نمیفروشد کس؟
گرنه نام بوبکری با تو در قمت اینجا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر سلام , کانال شعر , اشعار اوحدی مراغه ای

سلام علیک، ای نسیم صبا
به لطف از کجا میرسی؟ مرحبا
نشانی ز بلقیس، اگر کردهای
چو مرغ سلیمان گذر بر سبا
نسیمی بیاور ز پیراهنش
که شد پیرهن بر وجودم قبا
اگر یابم از بوی زلفش خبر
نیابد وجودم گزند از وبا
به نزدیک آن دلربا گفتنیست
که ما را کدر کرد سیل از ربا
ز دردش ببین این سرشک چو لعل
روانم برین روی چون کهربا
همین حاصل است اوحدی را ز عشق
که خونم هدر کرد و مالم هبا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر سلام , کانال شعر , اشعار اوحدی مراغه ای
به یاد سلام تو،
لبانم همیشه ترند
و در انتظار گامهایت
چشمانم را در امتداد کوچه
وجب به وجب کاشته ام..!
ای ساده ترین!
از کدامین خیال عبور می کنی؟
راهی را نشانم بده
برای تو سبز مانده ام..!
((یاشار عبدالملکی))
برچسب ها: یاشار عبدالملکی , اشعار یاشار عبدالملکی , شعر ناب , شعرکده
سلام علیک، ای نسیم صبا
به لطف از کجا میرسی؟ مرحبا
نشانی ز بلقیس، اگر کردهای
چو مرغ سلیمان گذر بر سبا
نسیمی بیاور ز پیراهنش
که شد پیرهن بر وجودم قبا
اگر یابم از بوی زلفش خبر
نیابد وجودم گزند از وبا
به نزدیک آن دلربا گفتنیست
که ما را کدر کرد سیل از ربا
ز دردش ببین این سرشک چو لعل
روانم برین روی چون کهربا
همین حاصل است اوحدی را ز عشق
که خونم هدر کرد و مالم هبا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , شعر ناب , شعر سلام

سلام ریخته زیر پای در
کنار خش خش لولا
خداحافظ با صدای کفش می گذرد
خداحافظ دور می شود
با صدای کفش
و سیاه از چراغ می بارد
((بیژن نجدی))
برچسب ها: بیژن نجدی , اشعار بیژن نجدی , شعر کوتاه , شعر سلام

بانو
رفیق
روح تمام ترانه هام
از ارتفاع عشق
به چشمان تو
سلام ....
((سیامک بهرام پرور))
برچسب ها: سیامک بهرام پرور , شعر سلام , شعر پاک , شعر کوتاه

سلام
به پوست سبز آب ، به پوست سبزه ي تو
که زير پوست سفيد روز مي گردد
به دست تو ، که از ميان آن همه سبزي
مانند ساقه ي تر در مي ايد
و ساقه ي گل سرخي در شعر مي گذارد
بالاي شعر خسته ي من نازنين
غمگين منشين
در زير اين کتيبه ي فرسوده
من خفته ام
محتاج دست سبز تو
محتاج سبزه ي روح تو
بنشين
دامن کنار دماغم بگستر
طنين خنده بيفکن در سنگ
طنين خنده بيفکن در واژه
بخوان
بخوان چنان
کند که خون سبز رقص فواره
از سنگ استخوان
سلام
به پوست سبزه ي تو
که زير پوست قهوه اي پاييز
مانند آب مي وزد
از هفت بند ني استخوان من
به هفت حلقه ي گيسوي تو
سلام
((منوچهر آتشي))
برچسب ها: شعر سلام , اشعار منوچهر آتشي , شاعرانه ها , یک دنیا شعر
.: Weblog Themes By Pichak :.


























