
قدش به درخت سرو میماند راست
زلفش به رسن، که پای بند دل ماست
دل میل گنه دارد از آن روز که دید
کو را رسن از زلف و درخت از بالاست
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , شعر کوتاه , رباعی سرا

دلدار مرا در غم و اندوه بکاست
یک روز برم به مهر ننشست و نخاست
گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟
چون میبینم جمله ز بدبختی ماست
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , شعر کوتاه , رباعی سرا

این فرع که دیدی همه از اصلی خاست
در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
زان روی دو چشم داد و یک بینی حق
تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , شعر کوتاه , رباعی سرا

در کارگه غیب چو نقاش نخست
جویندهٔ نقش خویشتن را میجست
بر لوح وجود نقشها بست و در آن
چون روشن گشت نقش آن جزو بشست
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , شعر کوتاه , رباعی سرا

گر راست روی محرم جان سازندت
ور کژ بروی ز دل بیندازندت
در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ
تا راست نگردی تو بننوازندت
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , رباعی سرا , شعر کوتاه

گر آدمیی دور شو از دمدمها
ور گرگ نهای مگر و گرد رمها
تا کی ز برای جستن آب رخی؟
از گردن خود فرو نه این مظلمها
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , رباعی سرا , شعر کهن

شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , کانال شعر , رباعی سرا

ای میل دل من به جهان سوی لبت
تنگ آمده دل ز تنگی خوی لبت
چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟
خون دل خویشتن ز پهلوی لبت
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , کانال شعر , کانال شعر باران

هستیم به امید تو چون دوش امشب
برآمدنت بسته دل و هوش امشب
زان گونه که دوش در دلم بودی تو
یارب! که ببینمت در آغوش امشب
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر کوتاه , اشعار اوحدی مراغه ای , رباعی سرا

چون یاد کنم طبع طربناک ترا
و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم
در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , رباعی سرا , رباعی , اشعار اوحدی مراغه ای

قراری چون ندارد جانم اینجا
دل خود را چه میرنجانم اینجا؟
سر عاشق کلهداری نداند
بنه کفشی، که من مهمانم اینجا
مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟
چه میپرسی، که من حیرانم اینجا
نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز
ز چشم مدعی پنهانم اینجا
اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی
که من بیروی او نتوانم اینجا
نگارینی که سرگرداند از من
نگردانی، که سرگردانم اینجا
مرا با دوست پیمانی قدیمست
بدان پیوند و آن پیمانم اینجا
ز زلفش برد ما غم هست بویی
چنین زنده به بوی آنم اینجا
به درد اوحدی دلشاد گشتم
که آن لب میکند درمانم اینجا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر سلام , کانال شعر , اشعار اوحدی مراغه ای

گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا
ور نشانه میپرسی، رشته سر گمست اینجا
چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت
ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا
چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا
هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا
جو فروش مفتی را از نماز و از روزه
رنگ چهرهٔ کاهی بهر گندمست اینجا
گر حریف مایی تو، ما و کنج میخانه
ور زعشق میپرسی، عشق در خمست اینجا
چونکه بنده فرمانی، پیش حاکم مطلق
سربنه، که هر ساعت صدتحکمست اینجا
همچو دیو بگریزی،چون زمردت پرسم
گر تو مردمی،بالله،خود چه مردمست اینجا
هم بسوزدت روزی، گرچه نیک خامی تو
کین تنور چون پر شد سنگ هیزمست اینجا
اوحدی، ترا از چه نان نمیفروشد کس؟
گرنه نام بوبکری با تو در قمت اینجا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر سلام , کانال شعر , اشعار اوحدی مراغه ای

سلام علیک، ای نسیم صبا
به لطف از کجا میرسی؟ مرحبا
نشانی ز بلقیس، اگر کردهای
چو مرغ سلیمان گذر بر سبا
نسیمی بیاور ز پیراهنش
که شد پیرهن بر وجودم قبا
اگر یابم از بوی زلفش خبر
نیابد وجودم گزند از وبا
به نزدیک آن دلربا گفتنیست
که ما را کدر کرد سیل از ربا
ز دردش ببین این سرشک چو لعل
روانم برین روی چون کهربا
همین حاصل است اوحدی را ز عشق
که خونم هدر کرد و مالم هبا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر سلام , کانال شعر , اشعار اوحدی مراغه ای

ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا
آسوده درو والا، آهسته درو شیدا
در وی سر سرجویان گردان شده از گردن
در وی دل جانبازان تنها شده از تنها
بر لالهٔ بستانش مجنون شده صد لیلی
بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا
خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل
لوزینهٔ او وحشت، پالودهٔ او سودا
با نقد خریدارش آینده خه از رفته
با نسیهٔ بازارش امروز پس از فردا
گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟
زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتا
رسوایی فرق خود در فوطهٔ زرق خود
کمپوش، که خواهد شد پوشیدهٔ ما رسوا
گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب میکن
ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا
ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش
زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , غزلسرا , شعر ناب , اشعار اوحدی مراغه ای

دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
کم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
در عیش قدیم، ار قدمی خواهم زد
هم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , شعر کوتاه , شعر ناب

گفتم که: لبت، گفت: شکر میگویی
گفتم که: رخت، گفت: قمر میگویی
گفتم که: شنیدم که دهانی داری
گفتا که: ز دیده گو، اگر میگویی
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , رباعی سرا , رباعیات اوحدی مراغه ای

دیگری از نظرم گر برود
باکی نیست
تو که معشوقی و
محبوبی و
منظور ، مرو
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: عکس نوشته عاشقانه , اوحدی مراغه ای , اشعار اوحدی مراغه ای , شعر گرافی
.jpg)
دلبرا ، در دل سخت تو وفا نیست چرا
کافران را دل نرم است و تو را نیست چرا
بر درت سگ ، وطنی دارد و مــا را نه ، که چه
به سگانت نظری هست و به مانیست چرا
هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد
تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا
خون مـــن ریزی و چشم تو روا میدارد
بوسهای خواهم و گویی که روا نیست چرا
شهریان را به غریبان نظری باشد و من
دیدم این قاعده در شهر شمـا نیست ، چرا
من و زلف تو قرینیم به سرگردانی
من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا
دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول
اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدی مراغه ای , شاعرانه اوحدی مراغه ای , شعر , شاعرانه
.jpg)
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
سر من بر آستان سر کوی یار بادا
دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد
به رخش تعلق من ، نه یکی ، هزار بادا
چو رضای او در آنست که دردمند باشم
غم و درد او نصیب من دردخوار بادا
ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من
که بت من از رقیبان به منش گذار بادا
سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم
به میان لاغر او ، که درین کنار بادا
چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ
گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا
به من ، ای صبا ، نسیمی ز بهار دولت او
برسان ، که سال و ماهت همه نو بهار بادا
چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ ؟
که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا
لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را
دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدی مراغه ای , غزلسرا , شعر ناب , شعر
.jpg)
پیر ریاضت ما عشق تو بود ، یارا
گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
پوشیده چند داریم این درد بیدوا را ؟
تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران ؟
مردم ز جورت ، آخر مردم ، نه سنگ خارا
آخر مرا ببینی در پای خویش مرده
کاول ندیده بودم پایان این بلا را
باد صبا ندارد پیش تو راه ، ورنه
با نالهای خونین بفرستمی صبا را
چون اوحدی بنالد ، گویی که :صبر میکن
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اوحدی مراغه ای , شعر ناب , اشعار اوحدی مراغه ای , غزلسرا
.jpg)
پیشآر، ساقی ، آن می چون زنگ را
تا ما براندازیم نام و ننگ را
امشب زرنگ می برافروز آتشی
تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ را
بیروی او چون عود میسوزد تنم
مطرب ، تو نیز آخر بساز آن چنگ را
با فقیه از عقل میگوید سخن
عقلی نبودست این فقیه دنگ را
بیاو نباشد دور اگر گریان شوم
دوری بگریاند کلوخ و سنگ را
ای همرهان ، پیش دهان تنگ او
یاد آورید این عاشق دلتنگ را
وی ساربان ، طاقت نداری پای ما
سرباز کش یک لحظه پیش آهنگ را
ناچار باشد هر فراقی را اثر
وانگه فراق یار شوخ شنگ را
ای آنکه کردی رخ به جنگ اوحدی
او صلح میجوید ، رها کن جنگ را
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدی مراغه ای , شاعرانه اوحدی مراغه ای , شعر , شاعرانه

عالمی را دشمنی با من ز بهر روی توست
لیکن از دشمن نمی ترسم، که میلم سوی توست
چاره ی دل در فراقت جز جگر خوردن نبود
وین جگر خوردن که می بینم هم از پهلوی توست
سال عمرم بر مهی شد صرف و آن مه عارضت
روز عیشم بر شبی شد خرج و آن شب موی توست
بر نمی دارم ز زانو سر به حق دوستی
تا نگه کردم سر زلفت که بر زانوی توست
گفته ای : مشکل برآید کام ازین طالع تو را
مشکلی در طالع من نیست ، مشکل خوی توست
بر دل بیچارگان امروز هر زخمی که هست
زان کمان سخت می آید که بر بازوی توست
عالمی در گفت وگوی اوحدی زان رفته اند
کو شب و روز اندر این عالم به گفت و گوی توست
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدی مراغه ای , شعر ناب , غزلسرا , عاشقانه ها

پير رياضت ما عشق تو بود ، يارا
گر تو شکيب داري ، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داري چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
روزي حکايت ما ناگه به گفتن آيد
پوشيده چند داريم اين درد بيدوا را ؟
تا کي خلي درين دل پيوسته خار هجران ؟
مردم ز جورت ، آخر مردم ، نه سنگ خارا
آخر مرا ببيني در پاي خويش مرده
کاول نديده بودم پايان اين بلا را
باد صبا ندارد پيش تو راه ، ورنه
با نالهاي خونين بفرستمي صبا را
چون اوحدي بنالد ، گويي که : صبر می کن
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدی مراغه ای , شاعرانه اوحدی مراغه ای , شعر , شاعرانه

مستم از عشق
و خراب از می
و بیهوش از دوست
دستگیری کن و امروز نگه دار مرا
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدی مراغه ای , شعر کوتاه , اوحدی مراغه ای , شعر گرافی سپیدار
زخمی که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
خامی که دل ندارد این غم نباشد او را
گفتی که : دل بدوده ، من جان همی فرستم
زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را
عیسی مریم از تو گر باز گردد این دم
این مرده زنده کردن دردم نباشد او را
گویند : ازو طلب دار آیین مهربانی
نه نه ، طلب ندارم ، دانم نباشد او را
از پیش هیچ خوبی هرگز وفا نجستم
زیرا وفا و خوبی باهم نباشد او را
از چشم من خجل شد ابر بهار صد پی
او گر چه بربگرید ، این نم نباشد او را
این گریه کاوحدی کرد از درد دوری او
گر بعد ازین بمیرد ماتم نباشد او را
((اوحدی مراغه ای))
برچسب ها: اشعار اوحدی مراغه ای , شاعرانه اوحدی مراغه ای , شعر , شاعرانه
.: Weblog Themes By Pichak :.


























