اگر بايد زخمي داشته باشم
كه نوازشم كني
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه كنم
زخم ها زيبايند
و زيباتر آنكه
تيغ را هم تو فرود آورده باشي
تيغت سحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظيمي از قواره نور
و تيمار داري ات
كرشمه اي ميان زخم و مرهم
عشق و زخم
از يك تبارند
اگر خويشاونديم يا نه
من سراپا زخمم
تو سراپا
همه انگشتِ نوازش باش
((حسين منزوي))
برچسب ها: حسين منزوي , اشعار حسين منزوي , شاعرانه آرام , مجله هنری ژوان
دوستداري اين سان نيست ، اينکه دوست آزاري است
شيوه اي که داري تو ، شيوه نيست ، بيماري است
هرکسي تواند برد دل به مکر و افسوني
آنچه مشکل است اما ، دلبري نه ، دلداري است
کافري است رنجيدن در طريقت ياران
لاف عشق و رنجش ؟ نه ، يار من ! نه اين ياري است
من کجا توانم بود جز به ياد تو ؟ وقتي
خاطرات تو چون خون ، در رگان من جاري است
هرکه را که غير از تو گوش مي کنم ، ناچار
قصه ي ملال انگيز ، داستان تکراري است
با مني و تصويرت در صف تداعي ها
اختتام پيش از خواب ، افتتاح بيداري است
هم تو مشکلي هم عشق ، کار مشکل است آري
مهر با تو دشواري بافته به دشواري است
((حسين منزوي))
برچسب ها: حسين منزوي , شعر ناب , اشعار حسين منزوي
اگر بايد زخمي داشته باشم
كه نوازشم كني
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه كنم
زخم ها زيبايند
و زيباتر آنكه
تيغ را هم تو فرود آورده باشي
تيغت سحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظيمي از قواره نور
و تيمار داري ات
كرشمه اي ميان زخم و مرهم
عشق و زخم
از يك تبارند
اگر خويشاونديم يا نه
من سراپا زخمم
تو سراپا
همه انگشتِ نوازش باش
((حسين منزوي))
برچسب ها: حسين منزوي , شاعرانه حسين منزوي , اشعار حسين منزوي , شعر ناب
محبوب من ! بعد از تو گيجم بي قرارم خالي ام منگم
بردار بستي از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
سازي غريبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد
لحن همايون تو مي ايد برون از ضرب و آهنگم
تو جرأت رو کردن خود را به من بخشيده اي ورنه
ايينه اي پنهان درون خويشتن از وحشت سنگم
صلح است عشق اما اگر پاي تو روزي در ميان باشد
با چنگ و با دندان براي حفظ تو با هر که مي جنگم
حود را به سويت مي کشانم گام گام و سنگ سنگ اما
توفان جدا مي افکند با يک نهيب از تو به فرسنگم
در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلي ام عشق است
من آسمانم در طلوع و در غروب آبي است بيرنگم
از وقت و روز و فصل عصر و جمعه و پاييز دلتنگند
و بي تو من مانند عصر جمعه ي پاييز دلتنگم
((حسين منزوي))
برچسب ها: غزل های زیبا , اشعار حسين منزوي , حسين منزوي , شعر ناب
دلم برايت يکذره است
کي ميشود که
ساعت وقارش را
با بيقراري من عوض کند ؟
عقربه هاي تنبل
آيا پيش از من
به کسي که معشوق را در کنار دارد
قول همراهي داده ايد ؟
در آسمان آخر شهريور
حتي ستاره اي هم نگران من نيست
به اتاق برميگردم و
شب را دور سرم مي چرخانم و
به ديوار مي کوبم .
((حسين منزوي))
برچسب ها: حسين منزوي , شاعرانه حسين منزوي , اشعار حسين منزوي , شعر ناب
تو را قسم به حريم شکيب و حرمت صبر
که با شتاب خود اين عشق را حرام مکن
سر ستاره مبر زير پاي ظلمت شب
چراغ صاعقه را برخي ظلام مکن
به کينه مي گسلد از اميدمان رگ و پي
تو را که گفت اين تيغ در نيام مکن ؟
تو را که گفت که مگشا دريچه بر رخ گل ؟
تو را که گفت به رنگين کمان سلام مکن ؟
به غير مهر مخواه از سرشت ويژه ي خويش
از آفتاب به جز آفتاب وام مکن
مجال عيش به قدر دمي و بازدمي است
به غير عشق از اين فرصت اغتنام مکن
هنوز مانده که ياس من و تو غنچه کند
تو را که گفت که اين باغ را تمام مکن ؟
((حسين منزوي))
برچسب ها: حسين منزوي , اشعار حسين منزوي , کارت پستال , شاعرانه
.: Weblog Themes By Pichak :.